شهداي شهرستان بروجرد
رهســپاریم     بـا ولایت        تـا شـهادت
جانم فدای رهبر
  جانم فدای رهبر  اين هشيارى، موقع‌سنجى، لحظه را به حساب آوردن، خصوصيت برجسته و مهمى است كه بايد ملت ما در همه‌ى موارد متوجه باشند؛ آنجایى كه دشمنى و توطئه‌ى دشمن حس مي شود، به صورت لحظه‌اى بايد همه حساسيت نشان بدهند. (امام خامنه ای)

بسیجی ام ، بسیجی ام
فدایی ولایتم

ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم
در ره عشق جگر دار تر از صد مَردیم
هر زمان یاد خمینی به سر افتد ما را
دور سیّد علی خامنه ای می گردیم

بسیجی ام ، بسیجی ام
فدایی ولایتم

پرکاربرد ها
نیازهای روزانه

مخـاطب محـترم لطـفاً
برای ورود به هر یک از بخش های ذیل ،
بر روی تصویر مربوطه کلیک نمایید
--------------------

 ساعت ، تقویم و مناسبت های امروز
ساعت ، تقویم
و مناسبت های امروز

......................................


اخبار امروز به روایت
روزنامه های صبح و عصر

......................................


گزارش وضعیت آب و هوای بروجرد

......................................


لینک ارگان های مهم دولتی



برچسب‌ها
اوقات شرعی
پیوندهای روزانه
امکانات جانبی



در اين وبلاگ
در كل اينترنت

ابزار ها
اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
فهرست شهدای والامقام شهرستان بروجرد
( به ترتیب حروف الفبا ) شهدای ثبت شده در وبلاگ
مخـاطب محـترم لطـفاً برای دسترسی به اطلاعات شهدا
بر روی هریک از حروف الفبا و یا نماد عملیات ها کلیک نمایید







تماس با ما



برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : سه شنبه چهاردهم فروردین ۱۴۰۳


سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

سردار رشید اسلام پاسدار شهید سیدعلی( عباس ) صالحی روزبهانی

شهید بروجردی مدافع حرم و جبهه مقاومت


شهید سیدعلی( عباس ) صالحی روزبهانی

نام : سیدعلی ( عباس )

نام خانوادگی : صالحی روزبهانی

نام پدر : سید سعید

تاریخ تولد : 1375/09/11

محل تولد : شهرستان بروجرد

تاریخ شهادت : 1403/01/13

محل شهادت : کنسولگری ایران در دمشق

عامل شهادت : اصابت موشک هوا به زمین رژیم ددمنش صهیونیستی

زندگینامه

شهید سید علی(عباس) صالحی روزبهانی جوان 28 ساله، متولد 11 آذرماه سال 1378 در روستای آیت الله بروجردی از توابع شهرستان بروجرد است، او متاهل بود در سال 1399 به استخدام سپاه درآمد او از افسران رشید سپاه قدس بود که در حمله ی وحشیانه اسراییل به کنسولگری ایران در سوریه ، در روز شهادت مولای متقیان امیرالمومنین علی علیه السلام در تاریخ 1403/1/13 در راه دفاع از مظلوم و حریم حرم اهل‌ بیت علیه السلام بر اثر حمله وحشیانه رژیم کودک‌ش صهیونیست به سفارتخانه جمهوری اسلامی ایران در حمله هوایی اسرائیل به سفارت ایران در سوریه به فیض عظمای شهادت نائل شد.

پیکر ایشان بعد از حضور در مرقد حضرت زینب به بروجرد منتقل شد و تربت پاک وی در گلزار بهشت شهدای بروجرد واقع است.

ماجرای شهادت

هواپیماهای رژیم جعلی صهیونیستی در (13 فروردین) ساختمان کنسولگری جمهوری اسلامی ایران در دمشق را مورد هدف حمله موشکی قرار داد که بر اثر این جنایت سرداران رشید مدافع حرم «سرتیپ پاسدار محمدرضا زاهدی» و «سرتیپ پاسدار محمدهادی حاجی رحیمی» و پنج نفر از همراهان به نام های حسین امان اللهی، سید مهدی جلالتی، محسن صداقت، علی آقا بابایی و علی صالحی روزبهانی به شهادت رسیدند.

آرزوی شهادت در بلندی‌های جولان و فلسطین را داشت و همواره دوست داشت در حمایت از مظلوم و مبارزه با ظالم به فیض شهادت نایل شود و در نهایت به آرزوی دیرینه و زیبای خود دست یافت.

از 17 سالگی عضو گروه جهادی خادم‌الشهدا شده بود و به نیازمندان کمک می‌کرد و عاشق شهادت هم بود، نشان به آن نشان که همواره سر مزار شهید ابراهیم هادی حاضر می‌شد.

در سالروز تولد شهید هادی کیکی تهیه کرده بود و بر مزار این شهید حاضر شده بود، یواشکی به یکی از دوستانش گفت دعا کنید شهید شوم.

زمانی که دلتنگ می‌شد بر سر مزار شهدا حضور می‌یافت و در یکی از همین روزها که دلتنگ شهادت بود، به یکی از دوستانش گفته بود که عاشق شهادت در بلندی‌های جولان و جنگ با صهیونیست‌هاست و خداوند متعال هم حرف دلش را شنید و آن را اجابت کرد.

سال 1398 برای نخستین‌بار بود که راهی سفر مشهد مقدس می‌شد و در این سفر هم از امام رضا علیه‌السلام درخواست شهادت می‌کند و در نهایت به آرزوی دیرینه‌اش یعنی همان شهادت دست می‌یابد.

صحبت از پاسدار مدافع حرم شهید سیدعباس صالحی روزبهانی است، همان شهیدی که به مادرش گفته بود که اگر بمیرد و دوباره زنده شود، دوباره مسیر شهادت را در پیش می‌گیرد، چون عاشق شهادت است.

به گفته مادر شهید، اگر سیدعباس دوباره زنده شود، دوباره کمکش می‌کنم که مسیر شهادت را در پیش بگیرد.


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : یکشنبه یکم مرداد ۱۴۰۲

سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

سردار رشید اسلام پاسدار شهید علی امرایی

شهید علی امرایی

نام : علی

نام خانوادگی : امرایی

نام پدر : غلامرضا

تاریخ تولد : 1364/10/12

محل تولد : بروجرد

شغل : پاسدار

تاریخ شهادت : 1394/04/01

محل شهادت : درعا , سوریه

نام گلزار : گلزار بهشت زهرا سلام الله علیها تهران

کد ایثارگری : 785615931

زندگینامه

دی ماه ۱۳۶۴ برای خانواده آقای غلامرضا امرایی روز مبارک و میمونی بود؛ زیرا در این روز نوزادی پا به عرصه هستی نهاد که سرانجام عباس زینب (س) شد، همان چیزی که همه شیعیان و فرشتگان آرزوی آن را دارند.

این نوزاد مبارک را به عشق امیرالمومنین امام علی (ع)، علی نام نهادند.

شاید در آن روزها کسی به ذهنش هم خطور نمی‌کرد که روزی او در عرصه دفاع از اهل بیت امیرالمومنین، مانند عباس(ع) سر دهد و پیکرش ارباً اربا شود. همان گونه که علی اکبر (ع) در راه دفاع از حریم امامت و ولایت قربانی شد.

شاید کسی فکر نمی کرد کسی که چیزی از جنگ به خاطر ندارد به این سرعت خود را به قافله کربلاییان و شهیدان برساند.

اما شاید از همان ابتدا اراده خداوند بزرگ، بر این قرار گرفته بود.

و این نتیجه لقمه حلال و نوع تربیتی بود که سرنوشت او را رقم زد.

علی، از همان اوایل کودکی، عشق و علاقه فراوانی به شرکت در روضه‌ها و مراسم مذهبی از خود نشان می‌داد و از آنجایی که پدر و مادر بزرگوارش، خود در خانواده ای سنتی و معتقد به دین، و مذهب پویای شیعه تربیت شده بودند از بردن علی به مراسمات مذهبی دریغ نمی‌ورزیدند. و این حرکت باعث می‌شد او بیش از پیش به روضه‌ها و مراسمات مذهبی علاقمند شود. لذا با همین اندیشه و تفکر که معمولا سفارش پیشوایان دین ماست رشد کرد و تربیت یافت.

وی همزمان تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و متوسطه را با موفقیت در شهر ری به پایان رسانید و سپس در رشته ی کامپیوتر در دانشگاه پذیرفته شد. همه این اتفاقات در کنار فعالیت های بی وقفه او در زمینه خدمت به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام اتفاق می‌افتاد.

ایشان بهترین مامن و ماوای خود را هیئت‌ها، و عشق ورزیدن به شهدای بزرگوار و عشق بسیار بالا به سید الشهدا امام حسین (ع) و اهل بیت او و همچنین مجالس روضه و عزاداری برای اهل بیت به ویژه حضرت زهرای اطهر (س) می‌دانست.

او هر زمان که در امورات زندگی با مشکلی سخت و دشوار و یا لاینحل برخور می‌کرد خویشتن و دیگران را به صبر و تحمل و سعه صدر و توسل به سیدالشهدا(ع) و توکل بر خداوند جل جلاله و خواندن زیارت عاشورا دعوت می کرد. معتقد بود زیارت عاشورا هر امر لا ینحلی را حل می‌کند. مگر آنکه مصلحت خداوند بر چیز دیگری قرار گرفته باشد. زیرا ذات مقدس پروردگار مصلحت ما را درچیز دیگری می‌داند که این به نفع ماست. ولی اعتقاد به حرکت و تلاش در امور زندگی داشتند و تنبلی را نکوهش می‌کردند. فردبسیار پرتلاشی بود. یکی از اعتقادات مستحکم او که همیشه ورد زبانش بود این بود که خرج کردن برای امام حسین (ع) برکت زیادی دارد و جایگزینی برای آن نمی‌توان پیدا کرد. منظور او از خرج کردن، چند بُعدی و چند وجهی بود. تلاش جسمانی و فیزیولوژیکی، رفتاری، گفتاری، عمل کردن به دستورات قرآن و اهل بیت، خرج کردن مادی و غیره بود.

معتقد بود با عمل و رفتار نیکو می‌توان دیگران را جذب امام حسین (ع) کرد.

همچنین اعتقاد داشت که امام حسین خود را هزینه پروردگار سبحان نمودند و ما که خود را مدعی پیروی از حضرت اباعبدالله الحسین می‌دانیم باید علاوه بر اینکه خود را خرج حسین (ع) کنیم در عمل نیز نشان دهیم که پیرو آن بزرگوار هستیم و با رفتارهای زشت و زننده که مخالف تمام معیارهای انسانی واخلاقی است باعث بی آبرویی حسین (ع) نشویم.

شهید مدافع حرم علی امرایی در اول تیرماه 1394 در مسیر دمشق – درعا بر اثر انفجار مین به درجه ی رفیع شهادت نایل شدند و پیکر مطهرش در قطعه 26 گلزار شهدای تهران آرام گرفته است.


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : یکشنبه دهم مهر ۱۴۰۱

سرهنگ پاسدار شهید احمد گودرزی

شهید مدافع حریم اهل بیت

شهید احمد گودرزی

نام : احمد

نام حانوادگی : گودرزی

نـام پـدر : حسن

دیـن و مـذهب : اسلام شیعه

تاریخ تولد : 1357/01/01

محل تولد : بروجرد

تاریخ شهادت : 1394/12/14

محل سکونت : شهرستان ورامین

محل شهادت : سوریه حلب

وضعیت تاهل : متاهل با 1 فرزند

شغل : کادر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

کـشور شـهادت : سوریه

مـحل شـهادت : حلب

نـحوه شـهادت : توسط تروریست های تکفیری

محل مزار شهید : تهران بهشت زهرا (س)

وضـعیت پـیکر : مـشـخـص

موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا

قـطعـه : ۵۰

ردیـف : ۱۱۵

شـماره : ۱۷

کد ایثارگری : 736615020

ماجرای لذت نماز زیر آتش شدید دشمن/ بهای خرید آزادی برای خواهرانم

همسر شهید «احمد گودرزی» از دلدادگی‌های یک مدافع حرم می‌گوید

سرهنگ پاسدار احمد گودرزی یکی از مدافعان حریم اهل بیت بود که اسفند 1394 در سوریه به شهادت رسید. از این شهید بزرگوار دختری به یادگار مانده است که زمان شهادت پدرش 43 روزه بود.

فرزندی که هرگز او را ندید.

« زهرا رضایی » همسر شهید که از اتباع افغانستانی ساکن ایران است،

از زندگی خودش با یک رزمنده ایرانی می‌گوید.

۱۳ سال عاشقی

همسرم اصالتاً اهل بروجرد و متولد اول فروردین 1357 بود که در ورامین بزرگ شد.

من اصالتاً افغانستانی هستم و پدرم سال‌ها پیش به ایران مهاجرت کرد.

مشهد متولد شدم و از زمان کودکی‌ام در ورامین ساکن شدیم.

سال‌ها همسایه احمدآقا بودیم.

وقتی احمد از من خواستگاری کرد خانواده‌ها مخالفت می‌کردند.

احمد 13 سال به پایم نشست و بار‌ها به خواستگاری‌ام آمد. گفته بود زهرا یادت باشد یا تو یا هیچ کس دیگر! در دلم گفتم الان یک چیزی می‌گوید، بعد یادش می‌رود،

اما او روی حرفش ایستاد.

زندگی ساده

از خدایم بود احمد همسرم شود. بالاخره دل خانواده‌ام به رحم آمد و خواستگاری‌اش را پذیرفتند.

برای خرید عقد به بازار رفتیم.

کت و شلوار برای احمد خریدیم، اما احمد گفت: من کت و شلوار دارم وقتی قرار است یک بار بپوشم و کنار بگذارم چرا پول‌تان را هدر می‌دهید؟

مراسم عقد مختصری در 28 دی 1392 گرفتیم و زندگی‌مان شروع شد.

خانواده‌ام شروط زیادی برای احمد گذاشتند که همه را قبول کرد.

گفت: فقط یک شرط دارم.

چون پاسدارم شرایط کاری‌ام طوری است که مأموریت زیاد می‌روم، شما با نبودن‌هایم کنار بیایید.

گفتم باشد قبول می‌کنم.

ندای شام

من پنج ماهه باردار بودم که احمد گاهی در خانه حرف سوریه را می‌زد. می‌گفت: سوریه جنگ است. شاید برای مأموریت به آنجا بروم. زیاد جدی نگرفتم. گفتم می‌رود و یک هفته‌ای برمی‌گردد.

هفته بعد آمد و گفت: حکمم را زدند و باید بروم سوریه!

گفتم احمد! من حالم خوب نیست با این وضعیتم تنهایم نگذار.

می‌گفت: زهرا من هم نگرانت هستم،

اما تو را به حضرت زینب (س) سپردم.

به سوریه رفت و بعد از سه ماه تماس گرفت. می‌گفت: مسافت زیادی را پیاده آمده تا بتواند تماس بگیرد.

نگران من و بچه بود.

زخمی جنگ

مردم گاهی زخم‌زبان می‌زدند که شوهرت چطور دلش آمد در شرایط بارداری تنهایت بگذارد. یک روز احمد پیام داد که به خانه می‌آید. سریع رفتم خانه‌مان. داشتم در آشپزخانه برنج می‌شستم که احمد کلید انداخت و در باز شد. وقتی در را باز کرد

دیدم صورتش انگار 20 سال شکسته شده است.

به در تکیه داد.

همین طور مبهوت مانده بودم.

چند دقیقه همدیگر را نگاه کردیم بدون اینکه حرفی بزنیم،

دلم از تنهایی گرفته بود،

بغض کردم.

دستانم را گرفت و گفت: زهرا چیزی بگو دعوایم کن.

می‌دانم در شرایط بدی تنهایت گذاشتم، اما اگر بدانی چه ظلم‌ها و صحنه‌های دلخراشی در سوریه دیدم!

احمد زخمی شده بود، اما چند لایه لباس می‌پوشید تا من متوجه نشوم. گفتم چه خبره این همه لباس؟ می‌گفت، چون سوریه سرد بود به زیادی لباس عادت کردم.

بعد از شهادتش فهمیدم مجروح شده بود، یک هفته بیمارستان بقیه‌الله بستری بود،

اما به دیگران گفته بود به خانواده‌اش خبر ندهند.

بعد از سه روز که به خانه ماند، گفت: به مأموریت یزد می‌روم و موقع تولد دخترمان برمی‌گردم.

هر لحظه امکان داشت بچه به دنیا بیاید. استرس داشتم.

وقتی می‌خواست برود خم شد پایم را بوسید. گفت: حلالم کن.

خندیدم و گفتم رفتن که حلال کردن نمی‌خواهد. مگر چه کار کردی؟ باشد حلالت کردم.

جلوی سالن پذیرایی ایستاده بودم. احمد به دیوار حیاط تکیه داده بود. پنج دقیقه فقط نگاهم کرد و پلک نزد.

یک دفعه در را باز کرد و رفت. دیدم با دست اشک‌هایش را پاک می‌کند. از کوچه دور شد.

تولد محنا

یک روز بعد از رفتن احمد، دخترم « محنا » به دنیا آمد.

چند وقت بعد هم احمد از سوریه زنگ زد و آن وقت بود که متوجه شدم کجا رفته است.

هر دو روز زنگ می‌زد حال محنا را می‌پرسید.

می‌گفت: دخترمان چه شکلی است؟

از من خواسته بود هر روز از محنا عکس بگیرم و بعداً نشانش بدهم.

توی دلم می‌گفتم وقتی احمد برگشت چه طوری محنا را به احمد نشان بدهم.

وقتی پیکر شهید میثم نجفی را آوردند، احمد هر شب به فکر می‌رفت.

وقتی چشمش به عکس شهید میثم نجفی می‌افتاد می‌گفت: دوستم دخترش را ندید و شهید شد. گاهی می‌گویم خبر نداشت دخترش را نمی‌بیند و شهید می‌شود.

عجیب که خود احمد هم دخترش را ندید و شهید شد.

همسرم 14 اسفند 1394به شهادت رسید.

به پدرش گفته بود ۱۵ اسفند برمی‌گردد.

به قولش عمل کرد و پیکرش برگشت و 17 اسفند در بهشت زهرا (س) تهران کنار دوستان شهیدش دفن شد.

خانه بابا احمد

دخترم همیشه می‌گوید بابا شهید شد رفت پیش خدا، خانه درست کند ما را ببرد.

وقتی هشت ماهه بود و عکس پدرش را می‌دید مرا به سمت عکس احمد می‌برد.

چند وقت پیش منزل خواهرم بودیم. محنا پشت سرم بود،

دیدم می‌خندد.

گفتم محنا چرا اینطور می‌کنی؟

گفت: مامانی … بابا!

پشت سرش را نشان می‌داد و می‌گفت: بابا!

احمد می‌گفت: خیلی از ما می‌گوییم اگر روز عاشورا بودیم به امام حسین (ع) کمک می‌کردیم.

الان عاشورا تکرار شد و باید ثابت کنیم اصحاب امام حسین (ع) هستیم.

نباید بگذاریم خشتی از حرم حضرت زینب (س) کم شود.

گفت‌وگو با مادر شهید احمد گودرزی

«اگر من نروم، شما آزادی نخواهید داشت»

مادر شهید گودرزی در خصوص نحوه رضایت گرفتن احمد برای اعزام به سوریه توضیح داد: زمانی متوجه حضور احمد در سوریه شدیم که وی اعزام شده بود. در تماس تلفنی گفت، «مادر جان، اگر نروم، اگر همرزم من نرود، دیگر مادر و خواهر من نمی‌تواند در ایران آزادی داشته باشد، هر لحظه ترس از حضور دشمن آرامش را از آن‌ها می‌گیرد.

http://asrupload.ir/asr-entezar/tasavir/94/12/shahid-goodarzi4-2.jpg


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : دوشنبه سیزدهم تیر ۱۴۰۱

سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

سردار رشید اسلام پاسدار شهید ماشاءالله شمسه

شهید مدافع حرم « ماشاءالله شمسه »

شهید ماشاءالله شمسه

نام : ماشاالله

نام خانوادگی : شمسه

نام پدر : محمد

سن هنگام شهادت : 48 سال

تاریخ تولد : 1346/01/15

محل تولد : بروجرد روستای سراب

شغل : پاسدار کادر

تاریخ شهادت : 1395/01/13

محل شهادت : خانطومان - سوریه

مزار : گلزار شهدا روستای سراب بروجرد

کد ایثارگری : 736614520

زندگی نامه

شهید « ماشاءالله شمسه » در سال 1346 در خانواده‌ای مذهبی در روستای « سراب » از توابع بروجرد دیده به جهان گشود . پدرش « محمد» موذن و متولی مسجد و مادرش زنی پاکدامن بودند. شهید شمسه از کودکی خصوصیات منحصر به فردی مانند احترام به پدر و مادر، دلسوزی و ایمان قوی داشت . در سال 1364 به عنوان بسیجی به جبهه رفت در همان سال 1364 بعد از سه ماه گذراندن دوره وارد سپاه شدند و تا سال 1372 در مناطق مختلف خدمت کرد .

وی در سال 1366 با خانم « فاطمه شمسه» ازدواج کردند که حاصل این ازدواج دو فرزند دختر و یک پسر است.

بعد از پایان دوران خدمت و بازنشستگی ایشان به اصرار و خواست خود و پیگیری‌های شدید به سوریه رفتند و به خطوط جلو رفته و با اصابت تیر تک تیرانداز تکفیری در 1394/1/13 به شـهادت رسیدند . زندگی شهـید « شمسه » سراسر تقوی و ولایت مداری و اخلاق مداری است . خصوصیات بارز وی در محیط کار، دقت در انجام وظیفه ، حسن برخورد با زیر دستان و اطاعت و احترام به مافوق ، محبت به سربازان ، رعایت حق الناس و بیت المال و ... هستند.

خصوصیات بارز اخلاقی

خصوصیات اخلاقی وی در تمام اقوام زبانزد خاص و عام بوده و همه ایشان را به محبت و حلال مشکلات بودن و حامی مستضعفین بودن می‌شناسند . تواضع و فروتنی وی و عدم اهمیت به پست و مقام در شئونات زندگی وی موج می‌زند چنانچه بسیاری از اقوام تا بعد از شهادت از درجه ایشان مطلع نبودند . شهید دقت زیادی در برپایی نماز اول وقت، نماز شب و تلاوت قرآن می‌کرد و انس وی با قرآن تا حدی است که حتی قبل از رفتن به سوریه از قرآن مسئلت خواهی می‌کند .

آرزوی قلبی

شهید « ماشاالله شمسه » شهادت را آرزوی قلبی خود می‌دانست و حتی چون مهمانی که قرار است به مهمانی مهمی برود قبل از عملیات غسل شهادت کرده و حتی با خانواده خداحافظی می‌کند . روحش شاد و یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

آغاز زندگی مشترک از زبان همسر شهید

در سال 1366 وقتی تنها 16 سال بیشتر نداشتم به همسری آقا « ماشاالله شمسه » درآمدم و حاصل 28 سال زندگی با همسـرم یک فـرزند پسـر و دو دختر است . من و همـسرم هـر دو اهــل روســتای « سـراب » بروجرد بودیم و آشنایی دورادوری با هم داشتیم . وقتی به خواستگاریم آمد ، در بحبوحه ی جنگ بود و آن زمانی بود که به جبهه می‌رفت. مادرم می‌ترسید و می‌گفت ممکن است در این جبهه رفتن‌هایش شهید شود اما او در جواب مادرم گفت: « هیچ‌کس نمی‌داند در آینده چه پیش می‌آید ، شاید ما این لیاقت را نداشته باشیم » . در 28 آبان ماه سال 1366 ازدواج کردیم و یک هفته بعد به منطقه­ ی کردستان اعزام شد و پس‌ از آن بارها به صورت متناوب به مناطق جنگی غرب کشور مانند ایلام اعزام شد.

آقا « بشیر» اولین فرزندم در سال 1367 زمانی که پدرش در مناطق عملیاتی غرب کشور بود به دنیا آمد، فرزند دومم « اسماء » سال 1368 و دختر دومم سال 1378 در بروجرد به دنیا آمد .

همیشه ترس شهید شدنش را داشتم اما هیچ‌وقت مانع نمی‌شدم چون خیلی علاقه داشت آن زمان هم جنگ بود و همه می‌رفتند و کسی ممانعت نمی‌کرد ما هم به این امر رضایت داشتیم چون وظیفه‌ای بر عهده همه بود اما در عین‌ حال نگران بودیم و آمادگی هم داشتیم که هر خبری را دریافت کنیم. حاجی بیشتر وقت‌ها در مأموریت بود حتی وقتی هم پیش ما در بروجرد بود زیاد خانه نبود اگر برای یک روز هم بود صبح به مأموریت می‌رفت و غروب برمی‌گشت. سخت بود بارها به او می‌گفتم اما در جواب به من می‌گفت : ما سربازان امام زمان (علیه السلام) هستیم ، نمی‌توانیم همیشه در خانه بمانیم و از همان ابتدا سودای دفاع از کشور و سربازی اسلام را داشت.

باید پشتیبان ولایت فقیه باشیم

علاقه زیادی به جمهوری اسلامی و رهبر معظم انقلاب داشت. همیشه تأکید می‌کرد باید پشتیبان ولایت‌فقیه باشیم و وقتی به او می‌گفتیم دیگر وقت بازنشستگی شما رسیده می‌گفت : « یک پاسدار هیچ‌وقت بازنشسته نمی‌شود مخصوصاً در حال حاضر و در این شرایط ما باید پشتیبان رهبر باشیم» . مأموریت‌هایی هم که می‌رفت همواره وقتی از ما خداحافظی می‌کرد و می‌رفت به ما می‌گفت : که « ممکن است دیگر برنگردم و این بار آخر باشد » .

بسیار اهل محبت به خانواده بود . هر وقت از مأموریت برمی‌گشت نبودنش را با کارها و رفتارش با بچه‌ها برایمان جبران می‌کرد و در کارهای خانه خیلی کمک می‌کرد . ماموریت‌هایش از یک روز و یک هفته تا 10 روز بود اما همیشه پیگیر احوال خانواده بود و هر وقت هم که تماس می‌گرفت می‌گفت: « کمبودی ندارید . وقتی از مأموریت برمی‌گشت و ما ابراز دل‌تنگی و خستگی می‌کردیم با شوخی و خنده ما را قانع می‌کرد و آن‌قدر شاداب و سرزنده بود که سختی‌های نبودنش را فراموش می‌کردیم. »

خیلی با هم صمیمی بودیم آن‌ قدر که رابطه ما در فامیل مثال‌زدنی بود چون رفتارش به‌گونه‌ای بود که اصلاً نمی‌گذاشت کسی از او ناراحت شود وقتی مشکلی بود با ما صحبت می‌کرد و با مهربانی خود ما را توجیه می‌کرد تا ناراحتی ما برطرف شود .

رابطه او با فرزندانش فراتر از پدر و فرزندی بود و بسیار با فرزندانش صمیمی بود وقتی به خانه می‌آمد فرزندانم همه حرف‌های خود در خانه و بیرون از خانه را برای پدرشان تعریف می‌کردند . خیلی با هم دیگر راحت بودند حتی فرزندانم با حاجی بیشتر از من صمیمی بودند و ارتباط می‌گرفتند مخصوصاً دخترانم خیلی ارتباط نزدیکی با پدرشان داشتند و عروسم را هم مثل دخترانم دوست داشت و احترام می‌گذاشت .

گوش به فرمان رهبری رهبر انقلاب را خیلی دوست داشت از آن دوست داشتن‌هایی که واقعاً حاضر بود خود را فدایی ایشان کند و این را در عمل ثابت کرد . هنگامی‌ که می‌خواستیم خانه‌تکانی ایام عید انجام دهیم ، می‌گفت: « همه خانه را زیر و رو کنید ولی آن قاب عکس آقا بر روی دیوار را اصلاً دست نزنید». هر وقت می‌خواست جمله‌ای از رهبر معظم انقلاب نقل کند جمله­ی خود را با « آقا امر کردند » آغاز می‌کرد و گوش‌ به‌ فرمان آقا بود و به ما تأکید می‌کرد در راهپیمایی‌ها و مشارکت‌های سیاسی ـ اجتماعی کشور حضور فعال داشته باشیم و نماز جمعه‌ها را خالی نگذاریم و هر چه امام و رهبر می‌گفتند : حاجی آماده اجرا بود.

بیش از یک سال بود که تحولات سوریه را از طریق اخبار دنبال می‌کرد. می‌دید که نیرو به سوریه اعزام می‌کنند و همیشه می‌گفت که « من هم می‌خواهم بروم » و چون امکان اعزامش در موقع خدمت نبود همواره عنوان می‌کرد که « می‌خواهم بعد از بازنشستگی کارهای اعزام را انجام دهم و بروم » . هر کس را هم که می‌دید به او می‌گفت: که « شما دعا کنید کار من درست شود و به سوریه بروم » . خیلی مشـتاق بود و به بچـه‌ها می‌گفت : که سر نمـازهایتان برای من هم دعـا کنـید که کارم درست شود و به منطـقه اعزام شوم.

منبع : ( سایت خبرگزاری دقاع مقدس )

وصیت نامه شهید شمسه


بسم الله الرحمن الرحیم

وصیت بنده به همکارانم این است که بخاطر مشکلات دنیا و کمبود حقوق و مزایا و زن و بچه از یاری‌نمودن دین خدا که همانا اسلام عزیز است دست برندارند و در کارهای محوله کوتاهی نکنند و همان‌طور که امام بزرگوار فرمود : « پشتیبان ولایت‌فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد » پس شما عزیزان هم در این امر کوتاهی نکنید و پشتیبان رهبر عزیز (پسر فاطمه زهرا سلام‌الله علیها ) باشید و همیشه حرف‌های او را کامل گوش کنید و پیرو ایشان باشید.

عزیزان من، بنده از زمانی که تصمیم گرفتم جزء مدافعین حرم باشم به قرآن رجوع نمودم و از آن کمک خواستم که آیه‌ی 39 سوره حج آمد و در آن تأکید شده بود به مسلمانان زمانی که به مدینه هجرت نموده‌اند با توجه به جنگ و ظلمی که به آن‌ها روا شده قدم بردارند و مبارزه کنند و در پایان از همه همکارانم حلالیت می‌طلبم.

10 / 1 / 1394

سردار شهید حاج ماشاءالله شمسه ، بروجرد

آزادی یک گردان

در خان طومان شهید شمسه سردار دلاوری بود که بامبارزه خود یک گردان را از محاصره شدن دشمن تکفیری نجات داد و دشمن باتلفات زیاد عقب نشینی کرد .

خبر شهادت در روز تولدش

15 فروردین روز تولدش بود. می‌خواستم بروم برای تولدش شیرینی و شکلات بخرم چون گفته بود دلم می‌خواهد امسال جشن تولد خیلی خوبی بگیرم. بچه‌ها که جشن تولد می‌گرفتند به شوخی می‌گفت : که من هم‌ دلم می‌خواهد امسال تولد خوبی بگیرم . روز تولدش به دخترم گفتم : من می‌روم تا برایش شکلات و شیرینی بگیرم بعد آمدم بیرون که بردار شوهرم تماس گرفت و گفت : کجایی؟ گفتم می‌خواهم بروم بیرون، گفت : نه بمان من به آنجا می‌آیم. وقتی آمد گفت : که با من تماس گرفتند و گفتند حاجی مجروح شده و در خرم‌آباد بستری‌شده می‌خواهیم به آنجا رفته و به او سر بزنیم. وقتی گفت : خرم‌آباد با خودم گفتم معمولاً اگر مجروح بشوند آن‌ها را به تهران می‌برند و مشکوک شدم اما به یادم آمد موقع رفتنش خیلی اصرار می‌کرد که اگر خبر شهادتم رسید و یا مجروح شدم تا مطمئن نشدید عکس‌العملی نشان ندهید. به برادرشوهرم گفتم : مطمئنی مجروح شده ؟! دیدم همه گریه می‌کنند برادرش ناراحت شد و به‌ یکباره گفت : نه مجروح نشده گفته‌اند شهید شده ؛وقتی مطمئن شدم گفتم : شهادتت مبارک؛ آرزویش بود و به آرزویش هم رسید .

عاشورا در کربلا نبودم

سال گذشته برای رفتن به سوریه و دفاع از حرمین تصمیم گرفته بود و در ابتدا با شنیدن این تصمیم با او صحبت کردم اما او در جواب به من گفت : که در روز عاشورا در کربلا نبودم که به یاری امام حسین(علیه السلام) بروم اما حالا که هستم می روم تا حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) را نجات دهم چرا که این روزها باید به یاری پرداخت. بعد از صحبت کردن با من ، با بچه ها صحبت کرد و آنها هم راضی شدند که پدرشان برای دفاع از حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) به سوریه اعزام شود . طی دو ماهی که در سوریه بود پنج بار تلفنی با من صحبت کرد و در تلفن هایش احوال همه بچه ها و فامیل را جویا می شد .

شهادتت مبارک

ابتدا برادر همسرم گفت که ماشااله در سوریه مجروح شده و بعد دوباره گفته شد که شهید شده اما من خواستم تا مطمئن شوم و بعد از اطمینان از شهادت همسرم گفتم شهادت مبارک.

پدرم ما را سرافراز کرد

پدرم در طول دوران زندگی همه تلاش خود را انجام داد اما آخرین کاری که پدرم انجام داد سرافرازی بود و با شهادتش سرافراز و سربلندمان کرد. پدرم همیشه عاقبت به خیری فرزندانش را دعا می کرد و می گفت : در زندگی هیچ چیز جز عاقبت به خیری شما را نمی خواهم .

علاقه زیاد به شهدا

پدرم همه شهدا را دوست داشت اما به شهدایی که همرزمش بودند و شهید شدند علاقه زیادی داشت. زمانی که مطلع شدم پدرم داوطلب اعزام به سوریه شده شوق رفتن درچشمان پدرم موج می زد وشهادت بزرگترین آرزویش بود و همیشه وقتی صحبت از شهادت می شد همیشه با حسرت به این موضوع فکر می کرد .

صد داعشی را به هلاکت می رسانم

وقتی اخبار را می دید و اوضاع سوریه را مشاهده می کرد خیلی ناراحت می شد و می گفت : می خواهم به سوریه بروم و تا 100 نفر از آنها را هلاک نکنم بر نمی گردم و همین گونه شد که در این مدت اعزام پدرم 100 نفر از آنها را به هلاکت رساند.

آخرین دیدار

زمانی که پدرم عازم سوریه بود گفت: تو تنها مرد خانواده می شوی و جای من را برای مادر و دو خواهرت پر کن و آخرین باری که تلفنی با پدرم صحبت کردم روز دوم فروردین بود که گفت : همه چیز خوب است و شما مراقب همه چیز باش. وشهادت پدرم را به محضر آقا امام عصر(عجل الله تعالی فرجه و شریف) و مقام معظم رهبری نیز تبریک می گویم .

آخرین توصیه شهید

مهمترین توصیه پدرم رعایت حفظ حجاب بود ؛ از زمانی که یاد دارم حجاب برای پدرم بسیار مهم بود و همه افراد فامیل را به رعایت حفظ حجاب دعوت می کرد. روزهایی که از سر کار بر می گشتم به دلیل نزدیکی محل کار با منزل پدرم با موتور به دنبالم می آمد ، بغلش می کردم و در پشت موتور هم سرم را بر شانه های پدرم می گذاشتم.

تنها می شویم

به پدرم گفتم به سوریه می روید ما تنها می شویم اما پدرم گفت : مگر تو همیشه زیارت عاشورا نمی خوانی و می گویی "به ابی انت و امی" حالا می خواهم بروم و از حرم خواهر امام حسین (علیه السلام) دفاع کنم اما ته دلم از رفتنش می ترسیدم و انگار می دانستم اگر برود دیگر بازنخواهد گشت.

من سرباز آقا هستم

پدرم همیشه می گفت : من سرباز آقا هستم و بعد از رفتنم هیچ گاه عکس رهبر را از دیوار خانه برندارید و علاقه بسیار زیادی به مقام معظم رهبری داشتند. در هنگام رفتنش می گفت :می دانم که شما بسیار قوی هستید و به عنوان خواهر بزرگتر الگویی برای خواهر کوچکترت باش .

تاکید بر نمازاول وقت

روز دوم عید آخرین باری بود که با پدرم صحبت کردم و عید را به او تبریک گفتم و از راه دور بازهم تاکید به خواندن نماز اول وقت می کرد. اولین باری که با افتخار سرم را بالا گرفتم زمان شهادت پدرم بود و افتخار می کنم که پدرم به آروزیش رسید وموجب سربلندی ما شد.

شهدای مدافع حرم مظلومند

عشق به اهل بیت(سلام الله علیهم اجمعین) سبب اعزام برادرم به سوریه شد ؛ برادرم بسیار مهربان بوده و هیچ گاه عصبانی نمی شد. ماشاالله به خواندن نماز اول وقت خصوصا به صورت جماعت تاکید می کرد و اغلب اوقات نمازهایش را به صورت جماعت می خواند. برادرم به شهادت علاقه زیادی داشت و می گفت شهدای مدافع حرم بسیار مظلوم هستند و باید راه آنها را ادامه دهیم چرا که شهدای مدافع حرم برای دفاع از اسلام و حرمین عازم سوریه شده اند.

نحوه ی شهادت

وی پس از یک ماه از بازنشستگی با پیگیری‌های فراوان خود به‌عنوان فرمانده یکی از گردان‌های فاطمیون به سوریه اعزام شد و درحالی‌که تنها چند روز از اتمام مأموریتش و بازگشت به کشور باقی نمانده بود عصر روز جمعه 13 فروردین‌ماه به ضرب گلوله تک‌تیرانداز گروهک تروریستی تکفیری داعش در مناطق عملیاتی سوریه به شهادت رسید.

تلاش برای اعزام

عاشق شهادت بود. در حین خدمت خود بارها برای اعزام به سوریه و عراق درخواست داده بود اما چون امکان اعزامش وجود نداشت همواره به دنبال راهی برای رفتن به مناطق عملیاتی بود بنابراین برای این کار بارها به تهران و استان‌های هم‌جوار رفت تا اجازه اعزام دریافت کند اما این خواسته او محقق نشد، تا هنگامی‌که یک ماه پس از بازنشستگی‌اش بالاخره پیگیری‌هایش نتیجه داد و عازم سوریه شد.اما این اولین باری بود که شمسه به سوریه اعزام می‌شد در آنجا هم توانسته بود به گواهی هم‌رزمانش با تجارب کسب کرده در سال‌های دفاع مقدس و خدمت خود نقشی بسیار تأثیرگذار داشته باشد و فرماندهی یکی از گردان‌های مهم لشگر فاطمیون را به‌عهده گیرد و سرانجام به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت درراه خدا و دفاع از حرم آل‌الله دست یابد.در روزهایی که منتهی به اعزامش بود، یادم می‌آید حس خاصی داشت. اصلاً انگار می‌خواست به یک میهمانی بزرگ برود آن‌قدر شور و شوق داشت که حتی شهادتش را هم پیش‌بینی کرده بود و به خانواده‌اش سپرده بود درصورتی‌که برنگشت برای فقدانش بی‌تابی نکنند.

به نقل از سایت راسخون

https://rasekhoon.net/article/show/1425340


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
آخرین مطالب
* اسامی شهدای بروجرد به همراه لینک مطالب مندرج در وبلاگ * مرتبه
* شهید محمد یاری  فرزند محمدصادق *
مرتبه
* شهید بهرام معظمی گودرزی فرزند رحیم *
مرتبه
* شهید یارمحمد فتح الهی فرزند عبدالمحمد *
مرتبه
* شهید خسرو مبراء فرزند جواد *
مرتبه
* شهید جواد مبراء فرزند یدالله *
مرتبه
* شهید محسن گودرزی فرزند محمد *
مرتبه
* شهیده سیده بتول فاطمی همسر سیدابوالقاسم *
مرتبه
* شهید محسن حاجبی فرزند حسن *
مرتبه
* شهید منوچهر خسروی فرزند احمد *
مرتبه
* شهید هادی مخلصی فرزند یوسف *
مرتبه
* شهید مهدی مخلصی فرزند یوسف *
مرتبه
* شهید حجت الله نیک زاد فرزند مرادعلی *
مرتبه
* شهیده سعیده عیدی زاده دزفولی فرزند عبدالصمد *
مرتبه
* شهید عباس نصرالهی فرزند علی مراد *
مرتبه
* شهید غلامرضا باجلان فرزند هاشم *
مرتبه
* شهید طالب نظری پور فرزند امیر *
مرتبه
* شهید محمدیوسف نقوی فرزند محمدصادق *
مرتبه
* شهید افشین نوروزی فرزند غلامحسن *
مرتبه
* شهید سیداحسان شهیدی فرزند سیدجعفر *
مرتبه
* شهید اصغر پیرزادی فرزند حسین *
مرتبه
* شهید هوشنگ مفتخری فرزند هدایت *
مرتبه
* شهید عبدالامیر ملک نیا فرزند احمد *
مرتبه
* شهید مسیب شجاعی آقبلاغی فرزند احمد *
مرتبه
* شهید اردشیر ارشد فرزند عبدالرحیم *
مرتبه
* شهید جواد دارابی فرزند حیدر *
مرتبه
* شهید علی مروت علی اکبری فرزند علی اصغر *
مرتبه
* شهید محسن عبدالاحدی فرزند ابوالقاسم *
مرتبه
* شهید پرویز تقوایی فرزند فرج الله *
مرتبه
* شهید محسن سقایی فرزند ان شاالله *
مرتبه
 .: شهداي شهرستان بروجرد  :.

ابتداي همین صفحه

شهدای شاخص              بروجرد
امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا كمتر از شهادت نیست. ( امام خامنه ای)

برای مشاهده ی زندگینامه ،
لطفا بر روی عکس کلیک کنید

شهدای فرهنگی          بروجرد
امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا كمتر از شهادت نیست. ( امام خامنه ای)

برای مشاهده ی زندگینامه ،
لطفا بر روی عکس کلیک کنید

سایت های قرآنی

وب سايت دارالقرآن الکریم


وب سايت ختم قرآن مجيد


آموزش آنلاین روانخوانی قرآن کریم


آموزش آنلاین تجوید قرآن کریم


آموزش حفظ قرآن کریم


تالار گفتمان قرآنی


موضوعات
موضوعات

پيوند هاي وبلاگ
آمار های وبلاگ
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۴
مرداد ۱۴۰۴
خرداد ۱۴۰۴
اردیبهشت ۱۴۰۴
فروردین ۱۴۰۴
اسفند ۱۴۰۳
بهمن ۱۴۰۳
دی ۱۴۰۳
آذر ۱۴۰۳
آبان ۱۴۰۳
مهر ۱۴۰۳
شهریور ۱۴۰۳
مرداد ۱۴۰۳
تیر ۱۴۰۳
خرداد ۱۴۰۳
اردیبهشت ۱۴۰۳
فروردین ۱۴۰۳
بهمن ۱۴۰۲
دی ۱۴۰۲
آذر ۱۴۰۲
آبان ۱۴۰۲
مهر ۱۴۰۲
شهریور ۱۴۰۲
مرداد ۱۴۰۲
تیر ۱۴۰۲
خرداد ۱۴۰۲
اردیبهشت ۱۴۰۲
فروردین ۱۴۰۲
اسفند ۱۴۰۱
بهمن ۱۴۰۱
دی ۱۴۰۱
آذر ۱۴۰۱
آبان ۱۴۰۱
مهر ۱۴۰۱
شهریور ۱۴۰۱
مرداد ۱۴۰۱
آرشيو

* امکانات

-------- (۱) ---------