شهداي شهرستان بروجرد
رهســپاریم     بـا ولایت        تـا شـهادت
جانم فدای رهبر
  جانم فدای رهبر  اين هشيارى، موقع‌سنجى، لحظه را به حساب آوردن، خصوصيت برجسته و مهمى است كه بايد ملت ما در همه‌ى موارد متوجه باشند؛ آنجایى كه دشمنى و توطئه‌ى دشمن حس مي شود، به صورت لحظه‌اى بايد همه حساسيت نشان بدهند. (امام خامنه ای)

بسیجی ام ، بسیجی ام
فدایی ولایتم

ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم
در ره عشق جگر دار تر از صد مَردیم
هر زمان یاد خمینی به سر افتد ما را
دور سیّد علی خامنه ای می گردیم

بسیجی ام ، بسیجی ام
فدایی ولایتم

پرکاربرد ها
نیازهای روزانه

مخـاطب محـترم لطـفاً
برای ورود به هر یک از بخش های ذیل ،
بر روی تصویر مربوطه کلیک نمایید
--------------------

 ساعت ، تقویم و مناسبت های امروز
ساعت ، تقویم
و مناسبت های امروز

......................................


اخبار امروز به روایت
روزنامه های صبح و عصر

......................................


گزارش وضعیت آب و هوای بروجرد

......................................


لینک ارگان های مهم دولتی



برچسب‌ها
اوقات شرعی
پیوندهای روزانه
امکانات جانبی



در اين وبلاگ
در كل اينترنت

ابزار ها
اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
فهرست شهدای والامقام شهرستان بروجرد
( به ترتیب حروف الفبا ) شهدای ثبت شده در وبلاگ
مخـاطب محـترم لطـفاً برای دسترسی به اطلاعات شهدا
بر روی هریک از حروف الفبا و یا نماد عملیات ها کلیک نمایید







تماس با ما



برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : پنجشنبه هشتم خرداد ۱۴۰۴

شهید سیداحسان شهیدی

شهید سیداحسان شهیدی

نام : سیداحسان

نام خانوادگی : شهیدی

نام پدر : سید جعفر

نام مادر : سیده بی بی عالیه

شغل : روحانی

رسته : بسیجی

سن هنگام شهادت : 21 ساله

تاریخ شهادت : 1366

محل شهادت : منطقه عملیاتی کربلای 5

زندگینامه


شهید سید احسان شهیدی فرزند علامه دکتر سید جعفر شهیدی و سیده بی بی عالیه سعیدی دختر علامه سید غلامرضا سعیدی بیرجندی است .
علامه سیّد جعفر شهیدی در روز بیست و نهم اسفند ماه سال 1297 در بروجرد متولد شد و در روز بیست وسوم دی ماه سال 1386 در تهران وفات یافت. او رئیس مؤسسه لغت‌نامه دهخدا و مرکز بین‌المللی آموزش زبان فارسی، استاد تمام دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران و از پژوهشگران برجسته زبان و ادبیات فارسی، فقه و تاریخ اسلام بود.

دکتر شهیدی نه تنها خود شخصیتی فرزانه بود , بلکه فرزندان فرهیخته ای نیز تربیت کرد. سید احسان شهیدی آخرین فرزند مرحوم علامه سید جعفر شهیدی است در سال 1366، در عملیات کربلای 5 شهید و مفقودالاثر می شود ...


علی رغم آن که فرزند دلبندِ استاد شهیدی ، در جبهه های دفاع مقدس ، مفقودالاثر شد ولی با گذشت سالها ، حتی همکاران و هم درسان استاد نیز مطلع نبودند که او نزدیک به 20 سال در فراغ فرزند شهیدش سیداحسان، صبورانه می سورد.

به نقل از مهندس سیدمحسن جعفری برادر شهید

اوایل جنگ بود و سیداحسان علاقه داشت به جبهه برود و پدر، هم به خاطر علاقه ی پدر و فرزندی و هم به دلیل اینکه ظرفیت های بالای یادگیری را در سید احسان دیده بود؛ تمایل به حضور او در جبهه نداشت. اما از آن جایی که فضای تربیتی و تعامل ما با مرحوم پدر در چنین مواردی بیشتر شبیه به یک فضای گفت و شنود علمی بود تا یک محیط عاطفی خانوادگی، کار به مباحثه کشید و پدر چون مجتهد بودند فرمودند: « این حرفی که می زنم از باب تشخیص فقهی است و شما نباید به جبهه بروی! »


جوابی که برادرم داد این بود:
« اولا در این یک مورد ، امام خمینی رضایت والدین را شرط وجوب تکلیف نمی دانند و دوم این که من مقلد امام هستم و نخستین مسأله از باب دفاع در رساله ی ایشان می گوید که اگر دشمن بر بلاد مسلمانان و سرحدات آن هجوم نماید، واجب است بر جمیع مسلمانان دفاع از آن ... و در این امر احتیاج به اذن حاکم شرع نیست. به عنوان یک طلبه با همه احترامی که برای شما قائلم اکنون چنین اتفاقی افتاده و من هم مقلد آیة اللّه العظمی خمینی هستم و به موجب این حکم مکلفم که به جبهه بروم! و حتی با برداشت بنده ، ظاهرا این حکم شامل حال شما هم می شود! » و .......

بعد از این مناظره بود که برادر ما به جبهه رفت و در نهایت هم به شهادت رسید.

منبع : ( سایت شهید آوینی )

شهید احسان شهیدی از نگاه دوستش حجت الاسلام مسعود محفوظی مدرس حوزه و دانشگاه

در دوران طلبگی این شهید همواره و در هر فرصتی همچون علامه شهیدی به مطالعه می‌پرداخت و هیچ‌گاه بروز نمی‌داد که در چه خانواده ی بزرگی پرورش یافته است. سخاوتمند بود و برای همگان کار انجام می‌داد. در حجره س کنار ما طلبه‌ای فقیر اهل کشمیر زندگی می‌کرد. بعد از شهادت او شنیدیم که در تمام این مدت تنها کسی که به او سر می‌زد و کمبود‌هایش را جبران می‌کرد شهید احسان شهیدی بود.

سهید سید احسان شهیدی پیش از ورود به حوزه ی علمیه ، در منطقه ی 8 تهران درس منطق تدریس می کرد. شک ندارم که اگر زنده می‌ماند به فاصله ی چند سال، به مقام اجتهاد می‌رسید. ( محفوظی ششم مهر ماه سال 1394 )

چگونگی شهادت
فرزند شهید مرحوم علامه شهیدی در لباس روحانیت و به عنوان « نیروی تبلیغی» در جبهه حاضر شده بود؛ با آنکه پیش از ورود به حوزه ی علمیه آموزش های رزمی را در بسیج فراگرفته بود اما در شب عملیات جزء آمار نیروهای رزمنده نبود، پلاک یا نشانه ی شناسایی دیگری هم نداشت و تا امروز که نزدیک سی سال از شهادتش می گذرد، همچنان مفقودالاثر است و اثری از پیکر پاک و مطهر این طلبه ی بسیجی و روحانی شهید به دست نیآمده است.


منبع : ( سایت خبری تحلیل عصر ایران )

به نقل از دکتر سعید جلیلی

« ...... طلبه شهید سید احسان شهیدی فرزند 21 ساله استاد در کربلای 5 شهید شد و پیکر پاکش هیچ‌گاه برنگشت. ...... »

منبع : روزنامه ایران ( شماره : 8104 ، 25 دی ماه سال 1401 )


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : جمعه شانزدهم شهریور ۱۴۰۳

شهید علی زرگریان

شهید علی زرگریان

نام : علی

نام خانوادگی : زرگریان

نام پدر : علی اکبر

نام مادر : اشرف

تاریخ تولد : 1346/01/12

محل تولد : بروجرد

تاریخ شهادت : 1394/07/03

محل شهادت : مکه ـ منا


زندگینامه


دوازدهم فروردین 1346 در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش علی اکبر نام داشت. بعد از گذراندن مقطع کلاسیک راهی حوزه علمیه شد. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا (سطح3) پرداخت. روحانی کاروان حجاج بود. با سمت روحانی کاروان به همراه حاجیان استان لرستان راهی مکه مکرمه شد. سوم مهر 1394 در حادثه منا و بر اثر ازدحام جمعیت حجاج به شهادت رسید. پیکر مطهرش بعد از تشییع در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.

دوازدهم اردیبهشت ۱۳۴۶، در شهرستان بروجرد چشم به جهان گشود. پدرش علی اکبر، مغازه دار بود و مادرش اشرف، خانه داری می کرد. در خانواده ای مذهبی و انقلابی پرورش یافت. از هوش و استعداد بی نظیری برخوردار بود. به طوری که در چهار پنج سالگی به مدرسه رفت. دوران تحصیل را با موفقیت پشت سر گذاشت. تا پایان مقطع کارشناسی ارشد در رشته فقه و اصول درس خواند.


در دوران جنگ تحمیلی به عنوان بسیجی و نیروی رزمی حدود ۲۴ ماه در جبهه حضور داشت. بارها بر اثر اصابت ترکش به سر و صورت، مجروح شد. بعضی از ترکش ها تا پایان عمر در بدنش باقی ماند و باعث رنج و درد دائمی او بود.


روحانی کاروان، بسیار خوش رو و خوش اخلاق، مهربان، انعطاف پذیر، راستگو، متواضع و امانتدار بود. با مراجع تقلید ارتباط نزدیک داشت و صندوق دار یکی از مراجع بزرگ بود. مقید و وقت شناس بود و برنامه ریزی دقیقی برای انجام کارهایش داشت. اصول و ضوابط کار را به طور جدی رعایت می کرد. اهل معاشرت بود و به همین دلیل دیگران به حرف های او گوش می کردند. به پدر، مادر و اساتید خود بسیار احترام می گذاشت. با وجود اینکه پرمشغله بود، همیشه نماز خود را اول وقت می خواند.


به دلیل خوشرویی، طرفداران زیادی در بین جوانان و دانشجویان داشت. بسیار آراسته لباس می پوشید و همین نکته بر جاذبه اش می افزود. اهل مطالعه بود و کتاب های مذهبی و تفسیر قرآن می خواند.


ثمره ازدواج وی یک دختر و دو پسر بود. بر تربیت و آموزش اسامی فرزندان و تحصیل آن ها تأکید داشت.


بسیار منظم بود. برای تمام کارهای خود با خانواده مشورت می کرد و در کنار آن ها بود. در حل مشکلات صبوری می نمود و هرگز گرفتاری های کاری را به محیط خانه نمی آورد. آرزوی پیشرفت فرزندانش را داشت و برای آن ها دعای عاقبت به خیری می کرد.


سفر به مکه را دوست داشت و در کاروان با محبت و تواضع به حجاج کمک می کرد. دو هفته قبل از آخرین سفرش، به مرور خاطرات جبهه پرداخت. عکس های آن دوران را نگاه کرد و گفت که خواب دیده در منطقه عرب به شهادت می رسد. هنگام خداحافظی با خانواده، برای انجام فرایض شرعی، نماز اول وقت، راست گویی، امانت داری و احترام به والدین و استاد سفارش و تأکید می کرد.


به گفته همراهان سفر، قرار بود همگی با هم ختم یاسین به جا آورند، شهید علی زرگریان بیست و پنجمین ختم را خواند. پس از ختم مقابل خانه کعبه ایستاد و از خدا خواست مرگش در مکه باشد.


دوم مهر ۱۳۹۴، هنگام انجام اعمال حج در منا به شهادت رسید. پیکر وی در گور جمعی قبرستان معیسه به خاک سپرده شد.
از او سخنرانی های زیادی باقی مانده است. برادرش محمدصادق در جنگ تحمیلی به شهادت رسیده است و برادرش کریم حق جو نیز از جانبازان غیور می باشد. )


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : چهارشنبه هشتم آذر ۱۴۰۲

شهید سیداسداله ابطحی

شهید سیداسداله ابطحی

نام : سیداسداله

نام خانوادگی : ابطحی

فرزند : محمدکریم

ناریخ تولد : 1344/00/00

محل تولد : ............

شغل : طلبه پاسدار

تاریخ شهادت : 1363/10/16

محل شهادت : الیگودرز

نام گلزار : گلزار بهشت شهدای بروجرد

کد ایثارگری : ....................


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : یکشنبه سی ام مهر ۱۴۰۲

شهید سیدعبدالکریم مخبر

شهید سیدعبدالکریم مخبر

نــام : سیدعبدالکریم

نـام خـانوادگـی : مخبر

نـام پـدر : سیدحسن

نام مادر : عذرا

تاریخ تولد : 1305/06/06

محل تولد : بروجرد

سـن : ۵۵ سـال

شغل : طلبه

تاریخ شهادت : 1360/09/25

محل شهادت : تهران خیابان عارف شمالی

علت شهادت : ترور توسط سازمان مجاهدین خلق (منافقین)

نام گلزار : گلزار بهشت زهرا(س) تهران

قـطعـه(۲۴)، ردیـف(۱۱۹)، شـماره(۱۰)

کد ایثارگری : 6012127

زندگینامه

ششم شهريور 1305 ، در شهرستان بروجرد چشم به جهان گشود. پدرش سيدحسن و مادرش عذرا نام داشت. به فراگیری علوم دینی و حوزوی پرداخت. روحانی بود. سال 1330 ازدواج کرد و صاحب پنج پسر و یك دختر شد. بيست و پنجم آذر 1360 ، در تهران توسط سازمان مجاهدین خلق (منافقین) مورد سوءقصد قرار گرفت و به شهادت رسید. مزار او در بهشت زهرای شهرستان تهران واقع است.

منبع:
فرهنگ اعلام شهدا: تهران بزرگ، جلد دوم ( د ـ ف )، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1397، صفحه 1505.

شهید حجت‌الاسلام سیدعبدالکریم مخبر در سال 1305، در شهرستان بروجرد و در خانواده‌ای متوسط دیده به جهان گشود. وی از کودکی علاقه‌ای فراوان به کسب علم داشت. او دوره ی ابتدایی را در شهرستان بروجرد گذراند و هم‌زمان به کارکردن نیز مشغول بود و پس از آن وارد حوزه ی علمیه ی بروجرد شد و از محضر عالمانی مانند حاج سید جواهری و آیت الله بهاء الدین حجتی کسب فیض نمود.

فعالیت‌های مبارزاتی شهید حجت‌الاسلام مخبر با ورود به حوزة علمیه ی بروجرد آغاز شدند. وی در آن زمان که روزها عزاداری برای سیدالشهدا(علیه السلام) از طرف رژیم منع شده بود، از این دستور امتناع کرد و بنابراین مورد تعقیب ساواک قرار گرفت. از اقدام‌های ویژه ی وی می‌توان به ساخت مسجد امام جعفر صادق(علیه السلام)، مسجد حضرت ابوالفضل(علیه السلام) و مسجد فاطمیه اشاره کرد.

همچنین وی پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی مبادرت به تشکیل کمیته و پایگاه بسیج در داخل مسجد نمود و در ادامه ی این تلاش‌ها، از سوی آیت‌الله مهدوی کنی به‌ عنوان سرپرست ستاد 2 منطقه ی 13 کمیته ی انقلاب اسلامی منصوب شد.

حجت‌الاسلام مخبر با نهاد‌ها و سازمان‌های انقلابی جامعه و روحانیت مبارز تهران همکاری می‌کرد و در تشکیل کمیته ی امور صنفی نیز همکاری و همیاری مؤثر و فعال داشت.

وی چندین بار مورد سوء قصد منافقین قرار گرفت تا اینکه سرانجام در شب اربعین حسینی، در 25 آذرماه 1360 توسط مزدوران منافق خلق، شناسایی شد و به درجه ی رفیع شهادت رسید.

شهید مخبر همه ساله در منزل خود از دهم تا ۲۸ صفر شاهد میزبان مراسم سوگواری سالار شهیدان حضرت حسین بن علی (علیه السلام) بود. بیست و پنجم آذر ۱۳۶۰ نیز طبق معمول هر ساله جمعیت عزاداران و سوگواران حسینی در منزل وی اجتماع کرده و مهیای برگزاری مراسم بودند. یکی از تروریست‌های منافق به بهانه‌ای شهید مخبر را که سرگرم پذیرایی از جمعیت عزادار بود، به سر کوچه می‌کشاند و با شلیک یک گلوله دست پلید خود را به خون پاک و مطهر او آغشته می‌کند و این عالم متقی در اربعین جد بزرگوارش در کنار خیمه ی عزاداری حسینی به لقاء الله می‌پیوندد.

تربت پاک او در گلزار بهشت زهرای تهران در قـطعـه ی ۲۴ ، ردیـف ۱۱۹ ، شـماره ۱۰ زیارتگاه شیفتگان و عاشقان ایثار و شهادت است.

grave shahid


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : شنبه دوازدهم شهریور ۱۴۰۱

شهید علی عزیززاده

شهید علی عزیززاده

نام : علی

نام خانوادگی : عزیززاده

نام پدر : حسین

نام مادر : صدیقه

تاریخ تولد : 1341/12/20

محل تولد : آبادان

شغل : پاسدار

تاریخ شهادت : 1363/12/21

محل شهادت : آبادان

آرامگاه : گلزار بهشت شهدای بروجرد

کد ایثارگری : 6309488

زندگینامه

در روز بيستم اسفند ماه سال 1341 ، در شهرستان آبادان ديده به جهان گشود. پدرش حسين، در شركت نفت کارگری می كرد و مادرش صديقه نام داشت. تا دوم متوسطه در رشته انسانی درس خواند. طلبه علوم دينی و حوزوی بود.

از سوی سپاه پاسداران در جبهه حضور يافت. در روز بيست و يكم اسفند ماه سال 1363 ، در جزيره مجنون عراق بر اثر اصابت تركش به سر، شهيد شد. تربت پاک و مطهر او در گلزار بهشت شهدای شهرستان بروجرد قرار دارد.

منبع:

ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان خوزستان،جلد دوم (ش - ی)، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1395، صفحه 949.


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : پنجشنبه سیزدهم مرداد ۱۴۰۱

طلبه شهید جهانبخش گودرزی

فرازهایی از وصیت‌نامه شهید جهان‌بخش گودرزی


طلبه شهید جهانبخش گودرزی

نام: جهانبخش

نام خانوادگی : گودرزی

فرزند : عبدالمحمد

تاریخ تولد : 1346/06/29

محل تولد : بروجرد روستای ونایی

شغل : روحانی

تاریخ شهادت : 1365/03/02

محل شهادت : حاج عمران

نام گلزار : گلزاری شهدای روستای ونایی بروجرد

کد ایثارگری: 6531836

زندگینامه

شهیدجهانبخش گودرزی،بيست و نهم شهريور 1346، در روستای ونايی از توابع شهرستان بروجرد به دنيا آمد،تا اول راهنمايی درس خواند. سپس به فراگيری علوم دينی و حوزوی پرداخت. روحانی بود. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. دوم خرداد 1365، در حاج عمران توسط نيروهاي عراقی به شهادت رسيد. مزار او در زادگاهش واقع است

وصيت نامه شهيد جهانبخش گودرزی

ان الجهاد باب من البواب الجنه

با دورود و سلام به پيشگاه مقدس منجی عالم بشريت حضرت ولی عصر (عج الله و تعالی فرجه الشریف) و نائب بر حقش امام امت و پيروزي رزمندگان اسلام و نابودی كفر در جهان بدينوسيله اينجانب جهانبخش گو درزی همچون آرزويی كه داشتم رسيدم و از خداي بزرگ می خواهم كه اين بنده ی گناهكار را ببخشد .

پدرجان تا كوچك بودم شما را خيلي اذيت كردم و حال كه بزرگ شده ام شما درغم من می سوزيد . پدرجان زمانی كه اسلام درخطر باشد ما بايد مال و جان خود را فدای اسلام كنيم و از مادرم می خواهم كه مرا حلال كند چون كه خيلي برای من زحمت كشيده است چه قدر شب ها نخوابيده تا مرا بزرگ كرده و از شما می خواهم كه درغم من گريه و زاری نكنيد.

اگر خواستيد گريه كنيد به ياد لب های خشكيده امام حسين گريه كنيد و چون كه اباعبد الله می فرمايد : اي شيعيان من هر گاه خواستيد گريه كنيد براي شهيدان اول براي من گريه كنيد چونكه حسين سيدالشهدا است و سرور شهيدان است. پيامی كه برای برادرانم دارم اين است البته من خيلي كو چكتر از آنم كه بخواهم برای شما پيامی بفرستم ،برادران عزيز بياييد و جبهه ها را پر كنيد الان موقع امتحان است چون كه يكي از فروع دين ما جهاد است و ما بايد بياييم و در راه اسلام جهاد كنيم و جان خود را فدا كنيم . برادران چه مردنی بهتر از شهادت درراه خداست . به خدا قسم بهترين مرگ شهادت در راه خدا است اول و آخر ما بايد بميريم اما بهترين مرگ شهادت است و از خواهران عزيز می خواهم كه در پشت جبهه فرزندان خوبی برای اسلام تربيت كنند و راه و رسم اسلام را به آنها ياد دهند و از شما برادران و خواهران می خواهم كه برای امام عزيزمان دعا كنيد و پشت جبهه ها را حفظ كنيد تا ان شاءالله اين منافقين كور دل نابود شوند.

والسلام

خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خمينی را نگهدار

مهر نهاده به كف پای بر افلاك زدم

مهر گشتم چو تو را ذره شدم بست شدم

منبع:سیستم اطلاعاتی معاونت فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان لرستان

روحانی شهید جهانبخش گودرزی

لیست شهدای روحانی استان لرستان » سردار شهید مصطفی میررضایی (سبزخدا)

شهید جهانبخش گودرزی، ۲۹ شهریور سال ۱۳۴۶ در روستای ونایی از توابع شهرستان بروجرد به دنیا آمد، تا اول راهنمایی درس خواند. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی پرداخت. روحانی بود. به‌عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. دوم خرداد سال ۶۵، در حاج‌عمران توسط نیروهای عراقی به شهادت رسید. مزار او در زادگاهش واقع است.

شهید جهانبخش گودرزی - ونایی


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : پنجشنبه سیزدهم مرداد ۱۴۰۱

روحانی شهید

حجه الاسلام و المسلمین شیخ محمد توکلی

آخرین شهید روحانی دفاع مقدس

شهید محمد توکلی

نام : محمد

نام خانوادگی : توکلی

نام پدر : توکل

نام مادر : زهرا

تاریخ تولد : 1300/01/01

محل تولد : روستای سربند بروجرد

شغل : روحانی

تاریخ شهادت : 1367/05/05

محل شهادت :

نام گلزار : گلزار بهشت شهدای بروجرد

کد ایثارگری :6704523

روحانی جهادگری که با تبر منافقین تکه تکه شد

یکی از این جاودانه‌های دفاع مقدس شهید بزرگوار شیخ محمد توکلی است، شیخ محمد توکلی متولد روز اول فروردین ماه سال 1300 هجری شمسی در روستای سربند شهرستان بروجرد است. نام پدرش توکل و شغل پدرش کشاورز بود و مادرش زهرا نام داشت.

شیخ محمد توکلی یک روحانی معتقد بود که تمام هم و غم اش رسیدگی به احوالات فقرا و محرومان بود، با آن که خودشان یک خانواده پر جمعیت داشت اما این مانع نمی‌شد که از رسیدگی به محرومان دست بردارد یا خسته شود تقریباً تمام عمرش را در خدمت به خلق و مردم به ویژه در نقاط دور افتاده و روستاها گذراند.

شیخ محمد توکلی روحانی زاده بودند و در لباس روحانیت به مردم خدمت و از این راه امرار معاش می‌کرد، بعد انقلاب با اینکه روحانی بود اما حدود 6 ماه به عنوان ربیس سازمان آب بروجرد انتخاب شد در این مدت خدمات زیادی از جمله آبرسانی به روستاها داشت و حتی در بیشتر مواقع از کسانی که استطاعت مالی نداشتند هزینه‌ای بابت لوله کشی آب در منازلشان را نمی‌گرفت.

از اقدامات مهم وی لوله کشی آب محله اسلام آباد، محمودآباد و علی آباد بود که در زمان ریاست این شهید بزرگوار به انجام رسید اما برخی مسئولان آن زمان نسبت به اقدامات و عملکرد شهید توکلی مخالفت کرده و ناراضی بودند و گله می‌کردند که چرا وی تمام این کارها را به صورت رایگان و یا با کمترین هزینه انجام می‌دهد.

به همین خاطر بعد از گذشت 6 ماه او را از کار برکنار کردند؛ شهید توکلی هم بدون ذره‌ای ناراحتی به دنبال منبر و مسجد رفتند و حضور و بودنشان را در آن پست مهم تر می‌دانستند ولی در همه حال مخلصانه و جهادگرانه در خدمت به محرومان قدم برمی داشت.

از عمده کارهای شیخ محمد توکلی به جز رسیدگی به خانواده‌های بی بضاعت ساخت مسجد، مدرسه و حمام در شهر و در روستاهای دور افتاده بود همچنین ایجاد جاده‌های روستایی که راه ارتباطی با شهر نداشتند.شیخ در سال 1358 کلنگ مسجد امام محمد باقر( علیه السلام ) را زد وآن را در سال 1362 به اتمام رساند و البته خودش در همین مسجد به عنوان پیش نماز خدمت می‌کرد.

شهید توکلی بعد از جنگ و امضای قطعنامه 598 برای کمک به مردم مناطق مرزی برای برگشتن به خانه هایشان و بازسازی مناطق جنگ زده قرار بود که همراه گروه جهادگر به سمت جنوب حرکت کنند اما مسیر حرکت در آخرین لحظه تغییر کرد و عازم غرب کشور شدند.

بعد از چند روز از پذیرش قطعنامه منافقین با حمایت ارتش بعث مجددا به غرب کشور حمله کردند، در یکی از جاده های مواصلاتی در منطقه ای که به اشغال منافقین درآمده بود هرچه دوستان شهید اصرار می‌کنند که به خاطر خودش از پوشیدن لباس روحانیت ممانعت کند نمی‌پذیرد و در جواب می‌گوید: امام حسین ( علیه السلام ) هم می‌دانست که کشته و شهید می‌شود اما لباسش را عوض نکرد و برای اینکه زنده بماند تغییر چهره نداد من هم پیرو راه ایشانم و محال است که عمامه‌ام را زمین بگذارم.

گروهک منافقین که نیروهای جهادگر را در محاصره خود قرار داده بود به ماشین حامل شهید توکلی حمله کرده و او را به اسارت می‌برند تا اینکه در تاریخ پنجم مرداد ماه سال 1367 و برابر با روز عید قربان شهید محمد توکلی را به درجه رفیع شهادت نائل کرده و سپس به وسیله ی تبر قطعه قطعه می‌کنند.

تربت پاک این شهید عزیز جهادگر بعد از تشییع باشکوه در جوار شهدای جنگ و در گلزار بهشت شهدای بروجرد زیارتگاه خیل عظیم عاشقان ایثار و شهادن شد.

شهید توکلی آخرین شهید روحانی دفاع مقدس می باشد.

منبع:
فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 147.

شهید محمد توکلی


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : پنجشنبه سیزدهم مرداد ۱۴۰۱

شهدای روحانی بروجرد

طلبه شهید احمد روستایی دره میانه

شهید احمد روستایی دره میانه

نام : احمد

نام خانوادگی : روستایی دره میانه

نام پدر : محمدحسین

نام مادر : بتول

تاریخ تولد : 1344/01/14

محل تولد : بروجرد روستای دره میانه

شغل : روحانی

تاریخ شهادت : 1365/10/04

محل شهادت : شلمچه

نام گلزار : گلزار بهشت شهدای بروجرد

کد ایثارگری : 6517690

چهاردهم مرداد ۱۳۴۴، در روستای دره میانه از توابع شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش محمدحسین، کشاورز بود و مادرش بتول نام داشت.

تا اول راهنمایی درس خواند. طلبه دوره مقدماتی در رشته علوم دینی و حوزوی بود.

به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت.

چهارم دی ۱۳۶۵، با سمت تک تیرانداز در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.

مزارش در شهرستان بروجرد واقع است.

شهید احمد روستایی دره میانه


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : پنجشنبه سیزدهم مرداد ۱۴۰۱

شهید حمیدرضا نهاوندی

شهید حمیدرضا نهاوندی

نام : حمیدرضا

نام خانوادگی : نهاوندی

نام پدر : ملک محمد

تاریخ تولد : 1345/05/01

محل تولد : بروجرد

شغل : روحانی

تاریخ شهادت : 1362/12/22

محل شهادت : عمليات خيبر در جزيره مجنون

کد ایثارگری : 6226285

حميدرضا نهاوندی در سال 1345 در اشترينان و در خانواده ای متوسط، مسلمان و متعهد به دنيا آمد و در سايه مهر و محبت پدر و مادری مسلمان پرورش يافت. تحصيلات ابتدايی و راهنمايی را در شهر اشترینان شهر به اتمام رساند.

از انقلاب تا دوران دفاع مقدس

با اوج گيري مبارزه با رژيم ستم شاهي فعاليت خود را با برادران حزب الهي آغاز كرد، با شروع جنگ تحميلي و حملات مزدوران عراقي به سرزمين اسلامي،حمیدرضا نهاوندي در ستاد مقاومت مسجد سيد مصطفي خدمت خود را آغاز كرد و سپس وارد بسيج سپاه پاسداران منطقه شد.شهيد نهاوندي بعد از گذراندن دوره اي رزمي،علاقه‌مند بود كه به جبهه برود،اما چون به سن قانوني نرسيده بود با اعزام او به جبهه مخالفت كردند. ولي چون قامت بلندي داشت مسئولين را متقاعد كرد و در مرحله دوم و سوم عمليات پيروزمند بيت المقدس شركت كرد بعد از پيروزي كفرستيزان اسلام و با بشارت پيروزي عمليات بيت المقدس به شهر اشترينان بازگشت.

تحصیل در حوزه علمیه

مدتي بعد از برگشتن تصميم گرفت به صف طلاب علوم ديني در حوزه علميه بروجرد بپيوندد.شهيد نهاوندي بسيار ساده زندگي مي كرد و حتي پولي كه از پدر بعنوان هزينه دوران طلبگي مي گرفت صرف مستمندان و نيازمندان ميكرد.

ازدواج ساده

در سال 1362 به دليل تكليف و تكميل دين،با دختری از يك خانواده مومن بود ازدواج كرد و جهت ادامه تحصيل به حوزه علميه شهرستان آشتيان رفت و با شهريه ناچيزي كه طلبه ها دريافت می كردند منزلی در آشتيان اجاره كرد و زندگی مشترك را شروع كرد.

عشق به شهادت

عشق به شهادت هر لحظه در او قوت می گرفت و ايمانش نسبت به حضرت باری تعالي بيشتر می شد.او در نيمه های شب با عشق و علاقه به راز و نياز با خدايش مشغول می شد.

صفات بارز شهید

شهيد نهاوندی اگر در دوران كودكی بدون اجاره از ميوه های باغات اطراف اشترينان خورده بود در جوانی به ديدار صاحبان آن ها می رفت و حلاليت می طلبيد.

در بخشی از وصيت نامه خود نيز حلاليت اين افراد را طلب كرده است،افرادی كه او را می شناختند از او به نيكي ياد می كنند. از صفات بارز اين شهيد داشتن وضو در تمام روز تا هنگام خواب بود.نقل می كنند هنگامی كه او برای آخرين بار به جبهه اعزام می شد ساعت زنگداری را همراه خود می برد تا برای نماز شب به موقع بيدار شود.

آخرین اعزام و شهادت

شهيد نهاوندی در تاريخ 29 بهمن ماه سال 1362 از طرف حوزه علميه آشتيان همراه با نيروهای طرح لبيك،به جبهه های نبرد حق عليه باطل اعزام شد.او در عمليات خيبر در جزيره مجنون در تاريخ 22 اسفندماه سال 1362 به آرزوی ديرينه خود رسيد و به ديدار معشوق شتافت.

حميد رضا نهاوندي به نقل از مادرش/ من كاري براي آخرتم مي كنم

به امام علاقه بسيار داشت و مي گفت دوست دارم در راه خدا شهيد شوم و بارها از من مي خواست تا با رفتنش به جبهه موافقت كنيم و من هم مخالفتي نداشتم او در بسياري از جنگ ها از جمله حمله خرمشهر و حمله فاو شركت داشت.زماني را هم كه لباس نو مي خريد اگر كسي را مشاهده مي كرد كه محتاج و نيازمند است لباسهاي خود را به اومی داد و بر مي گشت هر چه مي گفتم حميد رضا اين كار براي چه مي كني مي گفت : من كاري براي آخرتم مي كنم.

هر وقت مانع رفتن او مي شدم مي گفت : مادر دوست داري وقتي راهي كربلا مي شوی من نيز جلوي ماشين تو را بگيرم و نگذارم كه بروي،خب من هم مثل شما مشتاق ديدار دوست هستم.

وصيتنامه طلبه شهيد حميدرضا نهاوندي

الذين قتلوا في سبيل اله فلن يضل اعمالهم

آنان كه در راه خدا كشته شدند،خدا هرگز رنج و اعمالشان را ضايع نگرداند.سوره آل عمران

شهادت عشق است و حالا شما ما را از معشوق مي ترسانيد.

سپاس خداوندي را كه بزرگتر از آن است كه بتوان وصفش كرد و درود بر محمد و آل محمد (ص)كه برگزيده خداست و سلام بر امام امت خميني كبير،اين اسوه زمان.امامي كه فرياد جهانخواران را در سينه هايشان خفه كرد و سلام بر امت هميشه بيدار و در صحنه حاضر.

خداوندا مرا ببخش كه نتوانستم برايت بنده اي مفيد و عابد باشم،خدايا بندهاي نفساني را از پاهايم باز كن تا بهتر بتوانم تو را بشناسم.

معبودم الله،مكتبم اسلام،حزبم حزب الله و رهبرم روح الله

خداوند را سپاس مي گويم كه مرا در اين برهه از زمان بدنيا آورد و به من توانايي داد تا در صف جندالله قرار گيرم.چه معامله اي از اين بهتر كه خون بدهي و خونبهايت قرب خدا باشد تا نزد پروردگارت روزي بخوري و با ائمه اطهار باشي و از آتش دوزخ رهايي يابي و در بهشت و در نعمت هاي الهي غوطه ور باشي،مگر اين مقام را به غير از راه شهادت مي تواني كسب كني.اكنون باز يوم الله ديگري است،حماسه عاشوراي 60 هجري تكرار شده است،حسين زمان ما خميني نداي هل من ناصر ينصرني را سر داده است.

این كه ما مي گوئيم حسين جان اگر در آن فضاي داغ و خونين جز عده اي معدود كسي تو را ياري نكرد و نداي تو را لبيك نگفت ما پيروانت در فضاي گرم و خونين ايران زمين،دست مرداني مشت كرده و به نداي غريبت لبيك مي گوئيم.

اي امت شهيدپرور! از خداوند بخواهيد كه خداي نكرده به خاطر ماديات اين دنياي پست از امام و حسين زمان خميني بت شكن دست برنداريد.امت شهيدپرور تنها راهي كه ما مي توانيم خدا را از خود راضي كنيم زير پا گذاشتن هواهاي نفساني به خاطر خدا و كوشش در راه اسلام است.

برادران و خواهرانم وحدت را فراموش نكنيد كه راه نابودي اين انقلاب تفرقه است.ما بايد سختيهاي انقلاب را به خاطر خدا تحمل كنيم و به دنبال راحتي نگرديم،زيرا خداوند فرموده است كه در اين دنيا براي انسان راحتي نيست و ما انسان را در سختي آفريديم.خداي نكرده يك وقت نشود كه ما انقلاب را فراموش كنيم،كه خداوند از مومنين پيمان گرفته است كه آنها در مقابل ظالمان بايستند و ياور مظلومان باشند.

پدر و مادر عزيزم و ديگر خويشاوندان اميدوارم مرا حلال كنيد.پدر و مادر شما خيلي برايم زحمت كشيديد و من نتوانستم دِين خود را نسبت به شما ادا كنم.همسرم نيز همينطور

خواهران و برادرانم! اميدوارم كه راه امام را برويد و هدفتان فقط اسلام باشد. وقتتان را به بطالت نگذرانيد و با خدا ارتباطتان را زياد كنيد. مساجد و اجتماعات مذهبي را ترك نكنيد و با صبر و خوشحالي و خنده رويي خودتان پوزه منافق صفتان را به خاك بماليد.

از مادر و برادران و خواهرانم مي خواهم كه در تربيت كودكان خود حداكثر سعيشان را بكنند و از برادران هم­کلاسیم، از طلبه ها و همه دوستان مي خواهم كه راه امام را رها نكنيد و ارتباط خودتان را با خداوند بيشتر كنيد و در پايان از همه شما مي خواهم كه مرا حلال كنيد و بعد از شهادتم مرا از اعمال خير خود بي نصيب نگذاريد و نيز مي خواهم كه تا حد امكان تمام مستحبات كفن و دفن و دعاها و نمازهاي مستحبي ميت را برايم به جا آوريد مخصوصاً هميشه مرا از ثواب قرآن بهره­مند گردانید.

پدر و مادرم از خداوند برايم طلب مغفرت بخواهيد و از همسرم مي خواهم كه اگر بچه دار شديم در تربيت فرزندمان حداكثر سعي و كوشش خود را بكند.


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : پنجشنبه سیزدهم مرداد ۱۴۰۱

شهدای روحانی بروجرد

شهید داود صارمی

روحانی شهید داود صارمی

نام : داود

نام خانوادگی : صارمی

نام پدر : علی احمد

نام مادر : ماهرخ

تاریخ تولد : 1345/03/02

محل تولد : بروجرد روستای توده زن

شغل : روحانی

تاریخ شهادت : 1363/03/23

محل شهادت : کردستان منطقه ی پاوه

آرامگاه :گلزار شهدای بروجرد

کد ایثارگری : 6308497


زندگینامه شهید
در روز دوم خرداد ماه سال 1345 ، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش احمد، كارگر بود و مادرش ماهرخ نام داشت. به فراگيری علوم دينی و حوزوی پرداخت. روحانی بود.

از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. در روز بیست و دوم اردیبهشت ماه سال 1363 ، در پاسگاه زید عراق بر اثر اصابت تركش به دست و پا، شهید شد. تربت پاک او در گلزار شهدای زادگاهش بروجرد واقع است.

منبع:
ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 382.


شهيد داوود صارمي در سال 1345 در روستاي توده زن از توابع بروجرد از پدر و مادری مؤمن بدنيا آمد و دوران كودكي او همچون ديگر كودكان در روستا همراه با طبيعت سپری گشت و دوران ابتدایی را در روستاي خود به پايان رساند و اما جهت ادامه تحصيل در مقطع راهنمایی مجبور بود به روستاي مجاور كه در 3 كيلومتری آنجا قرار داشت رفت و آمد كند.

او يك دانش آموز متوسط بود اما ايمان، نوع دوستي و صميميت وی از برجستگی های ايشان بود.پس از طی دوران راهنمایی مدت 2 سال هم مقطع دبيرستان را پشت سر گذاشت اما با رسيدن به سن تكليف و آگاهی از مكتب جان بخش اسلام درس را رها كرد و در حوزه علميه امام صادق بروجرد به عنوان طلبه به سلك روحانيت پيوست و نزد اساتيدی چون مرحوم آيت الله صاحب الزمانی از فضلای اين شهر و ديگر علما به كسب معارف اسلامی پرداخت و پيشرفت وی در علوم دينی چشمگير بود و مورد تشويق اساتيد قرار گرفت و مدتی هم در حوزه علميه آشتيان کسب فیض نمود.

وي حضور در جبهه های حق عليه باطل را وظيفه خود می دانست بر این اساس در سال 1363 به كاروان راهيان كربلا پيوست و در تيپ 72 محرم فعاليت رزمی تبليغی خود را آغاز نمود و تا اينكه در روز بیست و سوم خرداد ماه سال 1363 در منطقه ی پاوه مورد اصابت خمپاره قرار گرفت و به فیض عظمای شهادت نائل گشت.



فرازی چند از وصیت نامه شهید

بنام خداوند بخشنده و مهربان

همانا جهاد دری از درهای بهشت است كه دري است كه خداوند اين در بهشتی را بر همه كس نگشوده است.

اينجانب داوود صارمي خدمت پدر عزيزم علي احمد و مادر عزيزم دعا و سلام می رسانم و احوالپرسی ميكنم و پس از احوالپرسی سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواستارم و اميدوارم كه هميشة اوقات را به خوبی و خرمی بگذرانيد.خدمت برادرانم دعا و سلام می رسانم و احوالپرسی می كنم و پس از احوالپرسی سلامتی شما را از درگاه خدواند متعال خواستارم و اميدوارم كه هميشه اوقات را بخوبی بگذرانيد، مبادا قرآن خواندن را ترك كنيد. خدمت خواهران عزیزم، داماد هایمان و دايی های عزيزم حسن و کریم و رحیم با خانوده دعا و سلام مي رسانم و احوالپرسی می كنم و پس از احوالپرسی سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواستارم و اميدوارم كه هميشه اوقات را بخوبی بگذرانيد.

خدمت دایی علی الله با خانواده دعا و سلام می رسانم و باری خدمت خاله ها و پسر خاله هايم دعا و سلام می رسانم و باري خدمت مشهدی عزت الله با خانواده اش دعا و سلام می رسانم و باری خدمت تمام اقوام دعا و تمام دوستان و همسايگان دعا و سلام می رسانم و اميدوارم كه در زندگی هميشه خوش و خرم بوده و برقرار باشيد. اگر از لطف جويای احوالات من را خواسته باشيد الحمدالله سلامت هستيم و عمری دعاگوی شما.

مشغول مي باشم و اينجا حالمان خيلي خوب است و با برادران در سنگرها هستيم.

نامه شهید به خانواده

باري خدمت عمو و پسرعموهايم دعا و سلام ميرسانم.باري خدمت خواهرزاده هايم و خدمت تمام اقوام دعا و سلام مي رسانم.مادر اينجا با دايي رحيم صد متر فاصله داريم آنها در خط مقدم اول هستند و ما در خط مقدم دوم و پهلوی همديگر روزها هستيم.

باری پدر و مادر من شما بايد خدا را شكر كنيد و شما هم می توانيد در راه خدا يك چيزي بفرستيد و براي جبهه حتی اگر500 تومان بوده بفرستيد.از اولياء دين می فرمايند: «وقتی انسان بميرد دنباله كارهای نيك او بريده شود جز سه چيز؛ صدقه جاری داشتن و كسانی كه از آن بهره مند می شوند و فرزند درستكاری كه برای او دعا كند.» و قال رسول الله(ص) می فرمايد: « آنانكه جهاد نكرده اند و لااقل انديشه جهاد را در دل خود نپرورده باشند با نوعی از نفاق خواهند مُرد. »

باری اگر آدرس پدرم را گرفتيد بنويسيد در نامه.

خاطرات شهید به نقل از دایی شهید

چندين بار به طلبه شهيد داود صارمي قبل از اينكه به جبهه برود گفتم تو سعي كن درس خود را خوب بخوانی و برای رفتن به جبهه حالا وقت داري، ولی ايشان می گفت درس حوزه را هميشه هست اما ممكن است جنگ تمام شود و من نتوانم به جبهه بروم تا اينكه با هم به جبهه اعزام شديم و وقتی هم به جبهه می رفتيم هميشه يك تبسمی بر لب داشت و مدام ذكر می گفت و كمتر حرف می زد و بعد از اينكه از اهواز به طرف آبادان می رفتيم و خوشحالی را در چهرة او می ديديم. بعد به او گفتم چه خبر است اينقدر بشاش هستي و گفت به اين دليل که با رضايت پدر و مادرم به جبهه آمده ام و حالتي بسيار معنوی پيدا كرده ام. وقتی كه به آبادان رسيديم بسيار خوشحال شد و گفت بالاخره ما هم به كربلای جبهه های جنگ خواهيم رسيد و حدود دو هفته در آبادان بوديم و چون قرار بود كه عمليات بشود مدام با بسيجيان در مورد حركات ورزشی و دو ميدانی كار می كردند و بيشتر اوقات قرآن صبحگاهی را برادر داوود صارمی می خواند از سوره هایی انتخاب می كرد كه سجده داشتند و بعد از تمام شدن چند آيه سجده می كردند و بعضی از بسيجيان به او می گفتند كه چرا سوره ای را که سجده دارد می خوانی چون ما بايد همه سجده كنيم كه در جواب به آنها می گفتند من كه سجده كنم كفاف می دهد و ديگر نيازی به سجده های همگی ندارد.

يك شب جلوی سنگر خط مقدم كه داشتند نماز مغرب را می خواندند يك خُمپاره جلوی سنگر منفجر شد كه يكی از تركش های آن بدست طلبه شهيد برخورد كرد كه از آن خون جاری شد و نماز خود را ادامه داد و در حالی كه خون از دست او می رفت. بعد نماز دست او را بستيم و گفتيم به پشت جبهه برو برای پانسمان دستت و او قبول نكرد و گفت اصلاً بر نمی گردم. يك هفته بعد در حالی كه عراقی ها آب را رها كردند و قسمت طلائيه كانال ديده بانی و كمين ايران پر شده بود از آب چون منطقه حساس بود و فرماندة خط كه مردی بسيار خوب بود گفتند بايد كانال و كمين را دوباره بكنيم و همه بسيجيان آمادگی خود را اعلام كردند و شب و روز كار كرديم. شب كار كردن راحت بود ولي روز خيلی مشكل بود، تا سر انسان بالا می رفت بوسيله تك تيرانداز عراقی شهيد و يا زخمی می شد که بچه ها دو گروه شدند. تعدادی شب كار می كردند و تعدادی روز و آن هايی كه روز كار می كردند يا زخمی داشتند و يا شهيد می شدند ولی طلبه شهيد هم روز كار می كرد و هم شب و چون قرار بود از آن منطقه عمليات شود می گفت شايد عمليات زودتر انجام شود و خيلی از بسيجيان به او می گفتند شما هم استراحت كنيد و قبول نمی كرد و می گفت من خسته نيستم و تا وقتی كه كانال به سنگر ديده بانی برسد ایشان شهيد داوود صارمی در حالت كار و فعاليت تبسم داشتند و حدود يك هفته مانده به شهادتشان حالتی بسيار معنوی داشتند و مدام شب ها نماز شب می خواند و بعد از نماز ظهر و عصر راز و نياز می كرد.

يك شب كه عراقی ها متوجه شدند كه ايرانی ها دارند به طرف جلو كانال می زنند آتش سنگينی روی بچه ها ريختند و آن شب به سختی تمام شد، ولی چون وظيفه بود انجام می داديم. براس اينكه ما بتوانيم جلو برويم فرمانده از خمپاره انداز تيراندازی خواست که بعد از نيم ساعت درگيري سنگين كم كم عر اقی ها از سنگرهای خود بيرون آمدند و به طرف جلو آمدند و چون آتش سنگين بود چند نفر از بسيجيان شهيد شدند، از جمله آرپی چی زن بود و داود وقتی ديد كه آرپی چی زن شهيد شده رفت و تيربار را آورد و در سنگر كمين کردیم و سريع شروع به تيراندازی كرد كه يك آرپيچی زن عراقی خيلی سريع بلند شد و به طرف داود نشانه گيری كرد و هرچه داد و فرياد زديم كه داود بشنود و به طرف آرپی چی زن عراقی ها تيراندازی كند اما نشنيد و گلوله آرپی چی درست درون ران و كمر او رفت و منفجر شد و قسمت هایی از بدن او به اين طرف و آن طرف پرتاب شد و بلافاصله افتاد. وقتی بالای سر او رسيديم فقط يا مهدی و يا حسين می گفت و با وجود زخم های ناجور مدام ذكر می گفت. وقتی كه متوجه شديم چند تركش به طرف قلب و سينه او رفته نااميد شديم و خواستیم آب به او بدهيم اما او قبول نمی كرد و می گفت می خواهم با لب تشنه بميرم.


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : پنجشنبه سیزدهم مرداد ۱۴۰۱

شهدای روحانی بروجرد

شهید حجت الاسلام شیخ یعقوب نظام الاسلامی

شهید حجت الاسلام شیخ یعقوب نظام الاسلامی

نام: یعقوب

نام خانوادگی : نظام الاسلامی

نام پدر : مهراب

نام مادر : فخری جان

تاریخ تولد : 1336/02/03

محل تولد : روستای فیال بروجرد

شغل : روحانی

تاریخ شهادت : 1363/06/22

محل شهادت : زبیدات عراق

سن : 30 ساله

نام گلزار : گلزار بهشت شهدا بروجرد

کد ایثارگری : 6314179

زندگینامه

روحانی شهید « یعقوب نظام‌الاسلامی » سوم اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در روستای « فیال » از توابع شهرستان « بروجرد » به دنیا آمد. پدرش مهراب، كشاورز بود و مادرش فخري جان نام داشت. هنوز دوران شير‌خوارگي او به پايان نرسيده بود كه در اثر بيماري آبله، دو چشمان خود را از دست داد.

روزها و ماه‌ها یکی پس از دیگری سپری می‌شد تا این‌که یعقوب به سن نوجوانی رسید. علاقه وافر او به مسائل دینی و مذهبی باعث شد که اهالی روستا به او لقب شیخ بدهند؛ بنابراین قدم در دانشگاه امام صادق (ع) حوزه علمیه بروجرد نهاد.

این بیداردل که چشم به دنیای ظاهر بسته بود، مشتاقانه به یادگیری مسائل دینی پرداخت و بعد از چهار سال اقامت در بروجرد و گذراندن مقدمات، با توجه به هوش و استعدادی که خداوند به او عطا فرموده بود، به پیشنهاد علمای آن دیار، جهت ادامه تحصیل راهی «قم» شد.

وی در قم با این‌که نابینا بود، با پشتکار فراوان در درس‌ها شرکت می‌کرد و با ممارست زیاد سعی در حفظ دروس حوزه داشت. او علاوه بر درس، اهتمام شدیدی در خودسازی داشت و خویش را به زیور اخلاق حسنه‌ای چون تواضع و فروتنی و انفاق آراسته بود.

شهید « یعقوب نظام‌الاسلامی » صوت بسیار زیبایی داشت و این صدا آن‌گاه که با سوز دل همراه می‌شد، مشتاقان کوی حضرت دوست را که بر سفره کمیل نشسته بودند، تا عرش اعلی سیر می‌داد.

برادرش مهم‌ترین خاطره‌ای را که از وی در حافظه‌اش به یادگار مانده را چنین بیان کرده است که: «یعقوب نزد من اشعار و دعا حفظ می‌کرد. یک روز از من خواست که وساطت او را برای اعزام به جبهه کنم؛ زیرا بسیج به علت نابینا بودن از اعزام او جلوگیری می‌کرد. من رفتم و با گفت‌وگوی بسیار سعی کردم برادران سپاه را متقاعد کنم تا ایشان را به جبهه اعزام کنند، و سرانجام تلاشم ثمر داد و موفق شدم که آن‌ها را راضی کنم. بعد از این‌که فرم‌های مربوط به اعزام را پر کردم، خبر موافقت بسیج را به یعقوب دادم. او از خوشحالی در پوستش نمی‌گنجید و مانند کسی که به آرزویش رسیده باشد، بسیار خرسند بود».

شهید « یعقوب نظام‌الاسلامی » سرانجام در تاریخ ۱۳۶۳/۰۴/۱۲ به جبهه اعزام شد. مسئولین به‌ خاطر شرایط جسمی و نابینا بودن او، وی را به خط دوم جبهه اعزام کردند تا به تبلیغ و ارشاد رزمندگان بپردازد؛ ولی با اصرار زیاد شیخ یعقوب، او را به خط مقدم جبهه اعزام کردند تا به معبودش نزدیک شود.

سنگر یعقوب مأمن بچه‌های پاک‌دلی بود که در اوقات استراحت و بیکاری با شنیدن صحبت‌ها و لطیفه‌های او، روحیه می‌گرفتند.

حکایت وصال مردان خدا را باید دید، آن‌گاه که مشتاقانه به‌سوی محبوب‌شان چون کبوتری سبک‌بال پرواز می‌کنند.

شهید « یعقوب نظام‌الاسلامی » یکی از این افلاکیان بود که چشم دلش را تا افق بی‌نهایت هستی گشوده بود، آن‌جا که دارالقرار اولیای خداست. هنوز ۲ ماه و نیم از اعزامش به جبهه، دیار افلاکیان و عاشقان نگذشته بود که ندای « إرجعی الی ربک » را به گوش جان شنید و در تاریخ ۱۳۶۳/۰۶/۲۲ بر اثر اصابت ترکش به سر و سینه‌اش به معشوق خود رسید و ندای حق را در منطقه «زبیدات» لبیک گفت. از او وصیتی به یادگار نماند؛ اما به دوستانش سفارش کرده بود که اگر شهید شدم، من را در بهشت شهدای بروجرد در کنار دیگر سبک‌بالان عاشق به خاک بسپارید.

شهید یعقوب نظامی (نظام الاسلامی) ، روحانی روشن دل

شیخ یعقوب نظام الاسلامی یک روحانی روشن دل و جسور بود که به خط آمده بود و حسن اجازه نمی داد جلو برود .

شیخ یعقوب گفت : درست است که نمی توانم بجنگم اما برای رزمنده ها که می توانم دعا و نماز جماعت بخوانم

حسن قبول کرد که شیخ در خط بماند و کلی سفارش او را کرد که مواظب او باشیم اتفاقی برایش نیفتد.

سنگری که شیخ را در آن مستقر کردیم ، قسمتی از خط بود که فاصله تا عراقی ها زیاد بود و خیلی سرو صدایی نبود .

شیخ می گفت : شما دروغ می گویید اینجا خط اول نیست من می خواهم صدای تیر و ترکش را بشنوم . دوست دارم از بیخ گوشم گلوله رد شود و برای جلو رفتن بی قراری می کرد .

او دو ویژگی خاص داشت اول اینکه بدون هیچ ابزاری جهت قبله را تشخیص می داد و دیگر اینکه همیشه با همان چشم نابینا ساعت را می دانست! در ضمن بیشتر ادعیه و زیارات را حفظ بود و شب ها برای بچه ها می خواند و کلی به معنویت خط افزوده بود . شب جمعه بچه هایی که به خط نزدیک تر بودند از من خواستند شیخ را به آنجا ببرم تا برایشان دعای کمیل بخواند . غروب او را سوار موتور کردم و پیش بچه ها رفتیم. گفتم: اینجا دعای کمیل بخوان بعد دنبالت می آیم تا به سنگر خودت برگردیم. گفت: من نمی آیم اونجا خط نیست ، اینجا خط است که صدای تیر اندازی می آید. حرفی نزدم و از او جدا شدم. شب توی خط بودم ناگهان صدای کاتیوشای شدیدی بلند شد با سرعت به انتهای خط رفتم. همان سنگری که شیخ در آن دعا می خواند را زده بودند . شب جمعه بعد از دعای کمیل شیخ یعقوب به همراه دو بسیجی ، دو ارتشی و دو پاسدار همگی شهید شدند .


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : پنجشنبه سیزدهم مرداد ۱۴۰۱

شهدای روحانی بروجرد

شهید علی شریفی

شهید علی شریفی

نام : علی

نام خانوادگی : شریفی

نام پدر : حشمت الله

نام مادر : گلرخسار

تاریخ تولد : 1347/05/01

محل تولد : بروجرد

شغل : روحانی

تاریخ شهادت : 1365/10/29

محل شهادت : شلمچه کربلای 5

زندگینامه

یکم مرداد ۱۳۴۷، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش حشمت الله ، مسؤل خدمات حوزه بروجرد بود و مادرش گلرخسار خانه دار بود. تا پایان دوره کارشناسی درس خواند. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا (سطح۱) پرداخت. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و نهم دی ۱۳۶۵، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش دشمن به شهادت رسید. مزار او در زادگاهش واقع است.


آن هنگام که صفحات دفتر ایثار را ورق می‌زنیم، نام دلاور مردی دیگر از شهر شهیدپرور بروجرد، جانمان را روشن می کند.

درسال ۱۳۴۷دیده به جهان گشود. اسمش را علی گذاشتند چرا که پدرش به مولای متقیان علی عشق می ورزید. نام خانوادگی اش شریفی بود برای اینکه شرافت هر شیعه، محبت علی(ع) است. پدرش خادم حوزه بود و علی از همان دوران کودکی با محیط مقدس حوزه آشنا گشت. از استعداد و هوش سرشاری برخوردار بود. دوران ابتدایی را در آرزوی ورود به حوزه به اتمام رساند. پس از اتمام دوران راهنمایی وارد حوزه علمیه بروجرد شد و هم زمان با علوم حوزوی در کلاس های تخصصی قرآن کریم که توسط سازمان تبلیغات اسلامی برگزار می شد شرکت نموده و از آن کلاس ها به عنوان مربی قرآنی برگزیده شد.

درسال ۱۳۶۳ از حوزه علمیه بروجرد به حوزه علمیه قم رفت تا بتواند از اساتید برتر حوزه قم استفاده کند. در مدت ۳ سال که در قم حضور داشت ۲ بار با لشکر ۵۷ حضرت ابالفضل لرستان در سال های 1363 و 1364 به عنوان روحانی رزمی تبلیغی در آن لشکر خدمت نمود.

و مجدد به قم برگشت و تحصیلات حوزوی را تا پایان شرح لمعه ادامه داد و قبل از عملیات کربلای ۴ مجدد به عنوان روحانی رزمی تبلیغی از قم به خوزستان اعزام شده و در خوزستان به لشکر ۱۹ فجر شیراز معرفی شد. در آن لشکر در دوره یک ماهه فشرده به عنوان غواص آموزش دید و در کربلای ۴ همراه با دیگر نیروهای لشکر به عنوان خط شکن غواص در عملیات شرکت کرد و در آن عملیات از ناحیه سر مجروح شد. و در مدت کوتاهی بهبودی حاصل شد و مجدد در عملیات کربلای ۵ به عنوان غواص خط شکن شرکت کرده و تا مرحله سوم عملیات مشغول خدمت بود و در منطقه شلمچه مورد اصابت ترکش قرار گرفت و در تاریخ بیست و ششم دی ماه سال 1365 به درجه رفیع شهادت نائل آمد. تا ملکوت پرواز کرد و در گلزار شهدای بروجرد آرام گرفت.

مولاجان! آنقدر درخانه ات را میزنم تا بازش کنی جوابم


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : پنجشنبه سیزدهم مرداد ۱۴۰۱

شهدای روحانی بروجرد

شهید حجت الله پارسا

شهید حجت الله پارسا

نام : حجت الله

نام خانوادگی : پارسا

نام پدر : اسدالله

نام مادر : مریم

تاریخ تولد : 1341/01/19

محل تولد : بروجرد

شغل : روحانی

تاریخ شهادت : 1359/07/07

محل شهادت : کرخه

نام گلزار : گلزار شهدای گوشه بروجرد

کد ایثارگری :5902025

زندگینامه

در نوزدهم فروردین ۱۳۴۱، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش اسدالله، کارگر بود و مادرش مریم نام داشت. به فراگیری علوم دینی و حوزوی پرداخت. روحانی بود. از سوی سازمان تبلیغات در جبهه فعالیت می کرد. هفتم مهر ۱۳۵۹، با سمت مبلغ در کرخه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار وی در زادگاهش واقع است. برادرش علیرضا پارسا نیز به شهادت رسیده است.

طلبه شهید حجت اللّه پارسا، به سال 1337 شمسی در شهر عالم پرور بروجرد به دنیا آمد. خانواده ای کشاورز و پایبند به امور دینی داشت و حجت اللّه پارسا در چنین محیطی، علاوه بر این که شبانه، تحصیلاتش را تا سوم راهنمایی ادامه داد، روزها نیز همپای پدر در زمین کشاورزی کار و تلاش می کرد.

وقتی دوره راهنمایی را تمام کرد، وارد حوزه علمیه بروجرد شد و به یادگیری ادبیات عرب و مقدمات معارف دینی پرداخت. او پس از دو سال اقامت در آن حوزه، وارد حوزه علمیه قم شد. با ورودش به شهر قم، در متن انقلاب ایران قرار گرفت.

او در تظاهرات و پخش اعلامیه و نوارها شرکت فعالی داشت و علاوه بر فراگیری علم و معرفت، پی گیر امور اجتماعی بود، و این خود علامت روشن بینی و وسعت نظر اوست.

با آغاز جنگ تحمیلی و فرمان حضرت امام مبنی بر آموزش نظامی و بسیج مردمی، شهید پارسا نیز وظیفه شرعی و انسانی خود دانست که به فراگیری فنون رزمی مشغول شود. او پس از آموزش نظامی، در عیدقربان سال 1359 شمسی از طرف دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم به همراه دیگر رزمندگان عازم جبهه شوش شد. پس از حضور مخلصانه در جبهه های جنگ، روزی تصمیم گرفت جهت رفع تشنگی رزمندگان همسنگرش به سوی رود کرخه برود و آب بیاورد؛ اما در بین راه بر اثر اصابت ترکش خمپاره، زخمی عمیق برداشت و مداوای پیکر غرق به خون او که به بیمارستان انتقال داده شد، سودی نبخشید و شربت شهادت نوشیده، جان شیرین به جان آفرین تسلیم کرد.روحش با اهل بیت علیهم السلام محشور باد

شهید حجت اله پارسا

شهید حجت اله پارسا

طلبه شهید حجت‌اللّه پارسا، به سال ۱۳۳۷ شمسی در شهر عالم پرور بروجرد به دنیا آمد. خانواده‌ای کشاورز و پایبند به امور دینی داشت و حجت‌اللّه پارسا در چنین محیطی، علاوه بر این‌که شبانه، تحصیلاتش را تا سوم راهنمایی ادامه داد، روزها نیز همپای پدر در زمین کشاورزی کار و تلاش می‌کرد. وقتی دوره راهنمایی را تمام کرد، وارد حوزه علمیه بروجرد شد و به یادگیری ادبیات عرب و مقدمات معارف دینی پرداخت.
طلبه شهید حجت‌اللّه پارسا، به سال ۱۳۳۷ شمسی در شهر عالم پرور بروجرد به دنیا آمد.
خانواده‌ای کشاورز و پایبند به امور دینی داشت و حجت‌اللّه پارسا در چنین محیطی، علاوه بر این‌که شبانه، تحصیلاتش را تا سوم راهنمایی ادامه داد، روزها نیز همپای پدر در زمین کشاورزی کار و تلاش می‌کرد. وقتی دوره راهنمایی را تمام کرد، وارد حوزه علمیه بروجرد شد و به یادگیری ادبیات عرب و مقدمات معارف دینی پرداخت.
او پس از دو سال اقامت در آن حوزه، وارد حوزه علمیه قم شد. با ورودش به شهر قم، در متن انقلاب ایران قرار گرفت.
او در تظاهرات و پخش اعلامیه و نوارها شرکت فعالی داشت و علاوه بر فراگیری علم و معرفت، پی‌گیر امور اجتماعی بود، و این خود علامت روشن‌بینی و وسعت نظر اوست.
با آغاز جنگ تحمیلی و فرمان حضرت امام مبنی بر آموزش نظامی و بسیج مردمی، شهید پارسا نیز وظیفه شرعی و انسانی خود دانست که به فراگیری فنون رزمی مشغول شود. او پس از آموزش نظامی، در عیدقربان سال ۱۳۵۹ شمسی از طرف دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم به همراه دیگر رزمندگان عازم جبهه شوش شد.
پس از سه ماه حضور مخلصانه در جبهه‌های جنگ، روزی تصمیم گرفت جهت رفع تشنگی رزمندگان همسنگرش به سوی رود کرخه برود و آب بیاورد؛ اما در بین راه بر اثر اصابت ترکش خمپاره، زخمی عمیق برداشت و مداوای پیکر غرق به خون او که به بیمارستان انتقال داده شد، سودی نبخشید و شربت شهادت نوشیده، جان شیرین به جان آفرین تسلیم کرد.روحش با اهل‌بیت علیهم‌السلام محشور باد
منبع: خبرگزاری افق حوزه


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : پنجشنبه سیزدهم مرداد ۱۴۰۱

شهید عین الله ذولفی

شهید عین الله ذولفی

نام : عین الله

نام خانوادگی: ذولفی

نام پدر : نورخدا

تاریخ تولد : 01/11/ 1348

محل تولد: بروجرد روستای گل رزد

سن : 14

تاهل : مجرد

تحصیلات : حوزوی

شغل : طلبه

قشر : طلاب و روحانیون

تاریخ شهادت : 03 اسفند 1362

محل شهادت : هورالهویزه

نوع شهادت : دفاع مقدس

نحوه شهادت : میدان نبرد

محل دفن شهر : بروجرد

نام عملیات : خیبر

رده خدمتی : داوطلب مردمی

نشانی مزار: بروجرد گلزار بهشت شهدا بروجرد

کد ایثارگری : 6210233

زندگینامه

شهید عین‌الله ذولفی در یازدهمین روز از فروردین ماه سال 1348 در روستای گل زرد از توابع شهرستان بروجرد متولد شد. در سال 1350 به اتفاق خانواده به شهر بروجرد مهاجرت کردند. او تحصیلات ابتدایی را در آن شهر پشت سر گذاشت و هم‌زمان در حجره پدرش کار می‌کرد. علاقه‌اش به زادگاهش سبب شد در ایام تعطیلات تابستان به مزرعه باز گردد و در روستا مشغول کشاورزی شود. دوره راهنمایی را در مدرسه 22 بهمن پشت سر گذاشت و از نوجوانی در انجمن اسلامی‌ مدرسه در کنار برادرش فعالیت می‌کرد.

پس از پایان دوره راهنمایی در حوزه علمیه بروجرد ثبت‌نام کرد و در مدرسه حضرت ولی‌عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) مشغول به تحصیل شد. هم‌زمان با تحصیل در حوزه، حفظ قرآن کریم را آغاز کرد و تا زمان شهادت به آن ادامه داد. در پایان سال 1360 از سوی بسیج عازم جبهه شد و در تیپ امام حسن(علیهم السلام) به عنوان دیده‌بان و مسئول خمپاره 120 فعالیت می‌کرد. پس از نزدیک به یک سال خدمت داوطلبانه و دو بار مجروحیت در جبهه سرانجام در سوم اسفند ماه سال 1362 در حین عملیات خیبر به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.

عین الله ذولفی

وصیت نامه

بسم‌الله الرحمن الرحیم

به خدا ارزش این امام(قدس سره شریف) را بدانید، به خدا این امام(قدس سره شریف) بود که ما را از منجلاب فساد نجات داد. همیشه در نماز‌هایتان امام(قدس سره شریف) را دعا کنید و نماز جمعه‌ها را به پا دارید چون جنگ برای نماز است، این همه جوان که می‌دهید، به خاطر نماز است. این وصیت‌های شهدا را عملی کنید و بخوانید و عملی کنید.

خانواده عزیزم! اگر من شهید شدم، مرا حلال کنید و در غم من لباس سفید بپوشید، چون عروسی من موقعی است که در خون خود بغلتم و دست و پا بزنم.

ای برادرم، هر کاری که می‌کنید برای خدا، هر نفسی که می‌کشید برای خدا، هر عملی که انجام می‌دهید برای خدا باشد.

خدایا تو گفتی: )ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ).[1] بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را. حالا آمده‌ام، اگر در راه اسلام لیاقت شهادت را دارم، شهادت را نصیبم گردان.

ای خواهران! بهشت زیر پای مادران است و شما در مقابل خون شهیدان مسئولید. پس با حجاب خود از خون شهیدان پاسداری کنید.

1. سوره غافر، 60.


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : پنجشنبه سیزدهم مرداد ۱۴۰۱

شهدای روحانی بروجرد

شهید آیت الله حاج شیخ مرتضی بروجردی

آیت الله شهید شیخ مرتضی نجفی بروجردی فرزند علی محمد

نام : مرتضی

نام خانوادگی : نجفی بروجردی

نام پدر : علی محمد

نام مادر : فاطمه

تاریخ تولد : 1307/07/29

محل تولد : نجف اشرف

تاریخ شهادت : 1377/02/02

محل شهادت : نجف اشرف

محل مرقد : نجف اشرف

کد ابثارگری : 7700254

آیت الله شهید شیخ مرتضی نجفی بروجردی

شهید آیت الله شیخ « مرتضی نجفی بروجردی » در بین الطلوعین هفدهم جمادى الاول سال 1348 هجری قمری برابر با 29 مهرماه سال 1307 هجری شمسی دیده به جهان گشود و در 23 ذی الحجه سال 1418 هجری قمری برابر با دوم اردیبهشت ماه سال 1377 هجری شمسی در نجف اشرف به شهادت رسید.

ایشان در بین الطلوعین هفدهم جمادى الاول سال 1348 هـ . ق در یک خانواده مذهبى به دنیا آمد. وجه تسمیه ایشان به « مرتضى » به دو جهت مى باشد اول این که ساعاتى قبل از تولد، والده ایشان که بسیار عابده و زاهده بوده در خواب پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و امیر المؤمنین (علیه السلام ) را مى بیند که از والد ایشان مرحوم حاج شیخ « على محمد » سئوالاتى مى نمایند و حاج شیخ پاسخ می گوید و پس از اتمام سؤال ها و بحث از زیر عباى مبارکشان طفل قنداق شده اى را به مرحوم حاج شیخ هدیه می نمایند و می فرمایند نامش « مرتضى »می باشد.

و جهت دوم این که ایشان در جوار مرقد مطهر امام على مرتضى ( علیه السلام ) متولد شده است .

پدر بزرگوارش شیخ « على محمد بروجردى » یکى از مراجع تقلید شیعه بود و کتاب هاى توضیح المسائل، مناسک حج، انیس المقلدین، حاشیه عروة، کتاب الخمس از آثار وى مى باشد.

ایشان از سن شش سالگى به کسب علم و دانش پرداخت مقدمات و سطوح را تحت نظر والد بزرگوار خود به پایان رساند و از محضر درس اساتید حوزه علمیه نجف اشرف هم بهره هاى فراوانى برد و به مقام شامخ مرجعیت رسید.

شهید آیت الله شیخ « مرتضی نجفی بروجردی » موفق به تألیف تقریرات درس مرحوم سید ابوالقاسم « خوئى » در زمینه فقه و اصول در حدود چهل جلد شدند که شانزده جلد آن به نام مستند ( العروة الوثقى ) چاپ گردیده و فضلاء حوزه علمیه از آن استفاده مى نمایند.

سر انجام در سحر گاه بیست و چهارم ذى الحجه سال 1418 هـ. ق که مصادف با شب خاتم بخشى مولى الموحدین امیرالمومنین على (علیه السلام ) و شب مباهله، به هنگام باز گشت از حرم مطهر از سوى مرد مسلحى مورد حمله قرار گرفته شد که آقا با فریاد ( الله اکبر ) در مقابل درب مسجد ( قتله گاه ) بر زمین افتاده و همان جا به لقاء الله و دیدار معبود و معشوق اش شتافت پیکر پاک او را ( بنا به وصیت ایشان که فرموده بود : قبرم را در وادى السلام نزد دو قبر مطهر حضرت هود و صالح (علیهما السلام ) تعیین نمایید ) به خاک سپرده شد

۱ - پدر بزرگوار شهید
پدر بزرگوار شهید مرحوم آیه الله العظمی حاج شیخ علی محمد بروجردی ( 1395 ـ 1315 ه.ق ) یکی از مراجع تقلید شیعه و از برترین تلامذه آیات عظام، میرزای نائینی، سید ابوالحسن اصفهانی، آقا ضیاءالدین عراقی، محقق اصفهانی، سید علی قاضی (قدس الله اسرارهم ) به شمار میرفت، کتاب های توضیح المسائل، مناسک حج، انیس المقلدین، حاشیه عروه، کتاب الخمس از آثار وی می باشد.

۲ - تحصیلات

ایشان در سن شش سالگی به کسب علم و دانش زیر نظر والد عظیم الشأن شان مقدمات و سطوح را به پایان و از محضر درس اساتید حوزه علمیه نجف اشرف هم چون مرحوم آیة الله شیخ حسین حلی (ره) و آیة الله حاج سید محسن حکیم (ره) بهره بردند و عمده تلمّذ ایشان از محضر استاد گران قدرشان استاد الفقهاء و المجتهدین مرحوم آیة الله العظمی خویی (ره) بوده که در خلال سال های متمادی بهره علمی به درجه عالیه اجتهاد نایل گردید. و موفق به تألیف تقریرات درس استاد در زمینه فقه و اصول در حدود چهل جلد شدند که شانزده جلد آن به نام مستند العروه الوثقی چاپ گردیده و فضلاء حوزه علمیه از آن استفاده می نمایند.

۳ - ویژگی های اخلاقی شهید

شهید غالباً در نوشتن مطالب استاد از چرک نویس استفاده نمی کرد بلکه معمولا بدون خط خوردگی یک باره با بیانی شیوا و استدلالی محکم می نوشتند.

و خصوصیات دیگر ایشان این بود که در بحث های علمی قوی بودند که معمولاْ حرف آخر را می زدند، و اساساٌ ایشان ولع عجیبی برای فهم مطالب از خودشان نشان می دادند.
یکی از ویژگی های بارز معظم‌له در القاء درس دقت نظر و بیان شیوا بود ایشان با بیانی قوی و در عین حال ساده و روان و با احتراز از بکار بردن عبارات پیچیده مطالب سنگین علمی را در دسترس شاگردان شان قرار می دادند و همه را مجذوب خود می ساختند.
وارستگی و بی اعتنائی به زخارف دنیا، و احتیاط در صرف وجوه شرعیه یکی دیگر از خصوصیات ایشان بود و خود معظم له از هدایا و نذوراتی که برای شان می آوردند با اقتصار تام مصرف و مقداری را نیز جهت فقرا و نیازمندان نجف اشرف اختصاص داده بودند، در سرپرستی و یاری رساندن به خانواده زندانیان عراق نقش بسیار مهمی داشت و به طور ناشناس و مرتب مایحتاج زندگی آنان را تأمین می نمود.
در انجام وظایف دینی خستگی نمی شناخت غالب اوقات شبانه روز چیزی در حدود 18 ساعت به مطالعه و تدریس و کمک به مستمندان و سایر خدمات دینی انجام می داد. فقراء گاهی اوقات نامناسب دق الباب می نمودند که همه خواب بودند، آقا خودشان برخواسته و با دست خود و با ترحیب به آنان کمک می نمودند و تا حد امکان نمی گذاشتند فقیری دست خالی از در منزلشان رد شود.

۴ - مسافرت به ایران

در تابستان سال 1398 ه.ق، به منظور زیارت مرقد مطهر ثامن الحجج (علیه السلام ) و هم زیارت مرقد پدر و به منظور چاپ کتاب های خود به ایران مسافرت و مورد استقبال کم نظیر اهالی بروجرد قرار گرفتند، اهالی قدردان و گوهرشناس بروجرد تا ملایر از معظم له استقبال و مقدمش را گرامی داشتند، در شهرستان های قم، مشهد، تهران و بروجرد از طرف حوزه علمیه و طبقات مختلف تقاضای زیادی برای توقف شان می نمودند.

لکن ایشان به منظور جلوگیری از تضعیف حوزه علمیه نجف اشرف به آن دیار مقدس مراجعت کردند و همواره جهت حفظ آن حوزه علمیه علی رغم مشکلات عدیده احساس وظیفه می نمودند، اقامت در نجف اشرف و ادامه درس و بحث و تربیت طلاب در آن حوزه علمیه مقدسه را بر خویش واجب می دانستند.

۵ - تقوای شهید

تهجد و تضرع های نیمه شب و راز و نیاز ایشان به در گاه احدیت چنان از سوز دل برمی خواست که دیگران را تحت تأثیر شدید قرار می داد، بیش از پنجاه سال بود که نماز شب شان ترک نشده بود و غالب اوقات تهجدِ در شب را در اتاقی کاملا تاریک به حدی که اگر روزنه نوری از پنجره داخل می آمد آن را پوشانده که اتاق ایشان در ظلمات و تاریکی محض قرار گیرد، علت را که سوال می کردند می فرمودند: می خواهم به یاد تاریکی قبرم بیافتم، و در آنجا معبودش را خطاب و به درگاه احدیت نیایش می نمود، در سجده به مدت‌های طولانی متضرعانه و ناله کنان با چشمان اشک بار معبود و معشوق اش را مخاطب قرار می داد.

۶ - شهادت

حدود سه سال قبل از شهادت شان هنگامی که به حرم مطهر مولی الموحدین در ماه مبارک رمضان مشرف می شدند مضروب شخصی واقع شدند و چند روز بعد مجدداً در راه تشرف به بارگاه ملکوتی مولا در سحر به شدت مضروب چند شخص نقاب پوش واقع و از آنجا که هیچ حاضر به جدایی از مولایش نبود و ادامه این راه را بر خودش فرض و تکلیف می دانست، حدود یک سال بعد در سحر ماه مبارک رمضان و در حالی که روزه بودند و برای اقامه جماعت به حرم امام و مقتدایش مشرف می شد بمبی به سوی ایشان پرتاب شد که به شدت مجروح و به بیمارستان منتقل و مدتی بستری می شوند که ترکش های آن تا آخر عمر شریف شان در پای شان بود و از درد پا رنج می بردند.

سرانجام در سحرگاه بیست و چهارم ذی الحجه سال هزار و چهارصد و هجده هجری قمری که مصادف با شب خاتم بخشی مولی الموحدین امیرالمومنین علی (علیه السلام ) و شب مباهله می باشد پس از اقامه نماز جماعت در داخل حرم مطهر (در مهم ترین منطقه حرم یعنی بالاسر ) و به هنگام بازگشت از آن مکان مقدس که مانند همیشه مؤذن آقا و جمعی از طلاب و فضلا ایشان را همراهی می کردند، پس از ورود این جمع به داخل کوچه‌ای که منزل آقا در آن واقع بود ناگهان از سوی مرد مسلحی که از پشت مراقب آنان بود حالت تهاجمی به خود گرفته و در مقابل این جمع واقع، آنان را تهدید و به آنان شلیک می نماید و هیچ فرصت عکس العمل به آنان نمی دهد بلافاصله آقا را مورد تهاجم رگبار گلوله قرار می دهد، به گفته شهود، آقا در آن لحظه با فریاد ( الله اکبر ) در مقابل درب مسجد ( قتلگاه ) بر زمین افتاده و همان جا به لقاء الله و دیدار معبود و معشوق اش شتافت پیکر پاک او را (بنا به وصیت ایشان که فرموده بود: قبرم را در وادی السلام نزد دو قبر مطهر حضرت هود و صالح ( علیهما السلام ) تعیین نمایید) طبق وصیت در همان نزدیکی به خاک سپرده شد.

و سلام عليه يوم ولد و يوم استشهد و يوم يبعث حی

لینک منبع در سایت ( مرکز مطالعات و پاسخ گویی به شبهات حوزه علمیه قــم ) : اینجا کلیک کنید

شهیدمرتضى بروجردى

ولادت

در بین الطلوعین هفدهم جمادى الاول 1348 هـ.ق کودکى در خانواده اى مذهبى به دنیا آمد که نامش را مرتضى گذاشتند. این نامگذارى دو دلیل داشت، اول این که مادرش که اهل عبادت و زهد بود ساعاتى قبل از تولد، پیامبراسلام ( صلى الله علیه و آله ) و امیر المؤمنین(علیه السلام) را در خواب مى بیند که از شوهرش، حاج شیخ على محمدپرسشهایى مى کنند و حاج شیخ پاسخ مى گوید. پس از آن، کودک قنداق شده اى را از زیر عبا به حاج على محمد مى دهند و مى فرمایند نامش مرتضى است.

جهت دوم همجوارى با مرقد مطهر امام على مرتضى (علیه السلام) بود.

پدر

على محمد بروجردى نجفى، در سال 1315 هـ. ق. در بروجرد به دنیا آمد. در کودکى مادر و پدرش شیخ محمد ابراهیم را از دست داد، و تحت سرپرستى خواهرش قرار گرفت. پس از شرکت در مکتب و سپرى کردن مقدمات، به عتبات عالیات رفت. در کاظمین با آیت الله صدردیدار کرد و مورد تشویق وى قرار گرفت. سپس به کربلا و در پایان به نجف اشرف رفت و در مدرسه قزوینى سکونت یافت.

در مدت کوتاهى سطح را به پایان برد و در درس خارج استادان بزرگى چون شیخ محمدحسین نایینى، شیخ ضیاءالدین عراقى، شیخ محمدحسین اصفهانى (کمپانى) حضور یافت.

وى همراه آیات عظام خویى و میلانى در شمار شاگردان خصوصى و مورد اعتماد سه مرجع مشهور نجف قرار گرفت. او که به معنویت و عرفان علاقه وافرى داشت، زانوى شاگردى در محضر سید على قاضى بر زمین زد.

شیخ على محمد پس از 25 سال تحصیل در نجف اشرف به بروجرد سفر کرد، و زیارت ثامن الائمه را انجام داد و به رغم پیشنهاد آیت الله بروجردى براى اقامت در ایران، به نجف بازگشت.

وى مدتى به دستور سید ابوالحسن اصفهانى به حوزه سامرا رفت و آنجا را سامان بخشید و سرانجام به دستور آیت الله العظمى بروجردى براى همیشه به بروجرد رفت.

اقامه نماز در مسجد جامع بروجرد، فعال کردن مدرسه علمیه نوربخش، تأسیس مساجد مختلف، تأسیس صندوق قرض الحسنه حسینى، صندوق اعانه یتیمان و پایه گذارى انجمن معارف اسلامى بخشى از خدمات ارزنده اوست. وى تا پایان عمر مستأجر بود و در برابر اصرار علاقه مندان مى گفت: در دنیا سند مالکیتى به نام على محمد ثبت نشده است.[1]

پس از رحلت آیت الله العظمى سید محمد حسین بروجردى در سال 1380هـ.ق، مردم لرستان به حاج شیخ على محمد مراجعه و درخواست رساله کردند. ایشان ابتدا امتناع مى کرد، ولى بالاخره با اصرار مردم کتاب کوچکى به نام انیس المقلدین نگاشت. سال ها بعد رساله عملیه اش با نظارت فرزندش شیخ مرتضى به چاپ رسید.

از شاگردان وى مى توان به آیت الله سید عبدالکریم کشمیرى اشاره کرد. این عالم وارسته در 15 محرم سال 1395 ق. (8 بهمن 1353 ش.) به دنبال خونریزى معده در بروجرد بدورد حیات گفت و در بهشت شهدا به خاک سپرده شد. هنگام وفات، فرزندش شیخ مرتضى که در نجف بود به خاطر نامساعد بودن اوضاع عراق نتوانست به ایران سفر کند.

آثار وى عبارتند از:

رساله انیس المقلدین، توضیح المسائل، مناسک حج و حاشیه بر رساله آیت الله العظمى بروجردى، کتاب خمس، تقریرات درس آیت الله کمپانى، حواشى بر عروه که دو عنوان پایانى به چاپ نرسیده است.[2]

او چهار پسر به نام هاى محمدابراهیم( متوفاى : 1370 ش ) مرتضى، مجتبى و عبدالصاحب از خود به یادگار گذاشت.

تحصیلات و تدریس

مرتضى تحصیلات خود را در شش سالگى آغاز کرد. مقدمات و سطوح را با نظارت پدر به پایان برد و از محضر اساتید حوزه علمیه نجف اشرف، مانند مرحوم آیت الله شیخ حسین حلى(ره) و آیت الله حاج سید محسن حکیم(ره) و سید على قاضى(ره) بهره برد و چندین سال از محضر آیت الله العظمى خوئى(ره) استفاده کرد[3] و به درجه اجتهاد رسید.

ایشان در بحث هاى علمى معمولاً حرف آخر را مى زد. شوق عجیبى براى فهم مطالب نشان مى داد و با استاد ساعت ها بحث مى نمود. در مقدمه کتاب الخمس آورده است: «این مجموعه فراتر از مطالبى است که در مجلس درس مطرح شده است و بسیارى از مطالب نتیجه بحث با استادم بعد از کلاس درس است.» وى غالباً براى نوشتن مطالب استاد از چرک نویس استفاده نمى کرد و بدون خط خوردگى و با بیانى شیوا و استدلالى محکم آن ها را مى نگاشت.

در تدریس نیز دقت نظر و بیان شیوا داشت و با بیانى قوى و روان مطالب سنگین علمى را توضیح مى داد.

آثار

مستند العروه الوثقى: تقریرات درس آیت الله العظمى خوئى است که با توجه خاص استاد به ثمر رسید و در بیش از چهل جلد تدوین شد. تا کنون شانزده جلد آن از تقریرات درس فقه به چاپ رسیده است.

چون مباحث مربوط به اجتهاد، تقلید و طهارت توسط شاگردان دیگر تقریر شده بود، شیخ تقریرات خود را از کتاب صلاة آغاز کرد و مباحث مربوط به صوم، اجاره، خمس و زکات را نیز دنبال کرد. در مجموعه چاپ شده مستند العروة الوثقى جلد 11 تا 25 و جلد 30 از ایشان مى باشد.

بسیارى از بزرگان و شخص آیت الله خویى، این نوشتار را داراى نثرى روان، بیانى شیوا و استدلالى محکم مى دانستند. بقیه آن هنوز به چاپ نرسیده است.[4]

مرجعیت

شیخ زمانى که در درس آیت الله العظمى خوئى شرکت مى کرد به درجه اجتهاد رسیده بود و قصد داشت در درس شرکت نکند، اما استاد موافقت نکرد، چون حضور وى رادر کلاس بسیار مفید مى دانست.پس از رحلت استاد، عده زیادى از وى درخواست رساله نمودند. اگر چه رساله وى مدت ها قبل نوشته شده بود، اما حاضر به چاپ آن نشد، اما چون مقلدان سوالات شفاهى و کتبى زیادى مى پرسیدند، پس از چند سال، اجازه چاپ رساله را داد که البته با ممانعت دولت بعثى رو به رو شد و این مانع تا پایان عمر ایشان برطرف نگردید.

فعالیت ها

از جمله خدمات و فعالیت هاى گسترده وى به چند نمونه اشاره مى شود:

1. تأمین وسیله رفت و برگشت زائران کربلاى معلى و کاظمین و سامرا.

2. کمک به نیازمندان.

3. حمایت از زندانیان در بند رژیم بعثى و خانواده هاى آنان.

ویژگیها

قرائت قرآن

هر روز حداقل نیم جزء قرآن براى اداى حقوق والدین و ذوى الحقوق قرائت مى کرد و قبل از شهادت به این آیه قرآن «ان المتقین فى جنات و نهر فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر»[5] رسیده بود.

زهد و پارسایى

از هدایا و نذوراتى که براى وى مى آوردند با صرفه جویى زیاد مصرف و مقدارى را جهت فقراء و نیازمندان نجف اشرف اختصاص مى داد. در سرپرستى و یارى خانواده زندانیان عراق نقش بسیار مهمى داشت و ما یحتاج زندگى آنان را به طور ناشناس و مرتب تأمین مى نمود.

وجدان کارى

در شبانه روز حدود 18 ساعت به مطالعه، تدریس، کمک به مستمندان و سایر خدمات دینى مى پرداخت. نیازمندان که چشم امید به محبت وى داشتند، گاهى در وقت نامناسب و زمانى که همه اهل منزل خواب بودند، مراجعه مى نمودند، وى خود برمى خاست و به آنان کمک مى نمود.

ارتباط با خدا

نماز شبش بیش از پنجاه سال ترک نشد. تضرع نیمه شب وى چنان از دل برمى خاست که دیگران را تحت تأثیر شدید قرار مى داد. براى راز و نیاز اتاقى کاملا تاریک را انتخاب کرده بود. حتى اگر نورى از روزنه پنجره به داخل مى آمد، آن را مى پوشاند. وقتى از علت آن مى پرسیدند مى گفت: مى خواهم به یاد تاریکى قبرم بیافتم.

عشق به اهل بیت(علیهم السلام)

علاقه زیادى به اهل بیت داشت. بیش از پنجاه سال، هنگام بین الطلوعین هر روز ، زیارت عاشورا را در حرم امام على ( علیه السلام ) زمزمه مى کرد و تا پایان عمر، شب هاى جمعه به زیارت اباعبدالله الحسین( علیه السلام ) مى رفت. حتى با وجود اینکه در اواخر عمر به دلیل پیرى توان نداشت، دست از زیارت برنداشت.

سفر به ایران

در تابستان سال 1398 هـ.ق ، براى زیارت مرقد مطهر ثامن الحجج ( علیه السلام )، زیارت مرقد پدر و چاپ کتاب هاى خود به ایران مسافرت کرد. اهالى بروجرد تا ملایر از وى استقبال نمودند و در شهرستان هاى قم ، مشهد، تهران و بروجرد از طرف حوزه علمیه و طبقات مختلف مردم، تقاضاى زیادى براى توقفش مطرح شد، اما او به دلیل جلوگیرى از تضعیف حوزه علمیه نجف اشرف به آن دیار برگشت و به ادامه درس و تربیت طلاب همت گماشت.

مبارزات

وى به همراه استاد خود آیت الله العظمى خوئى و آیت الله سیستانى و جمع دیگرى از عالمان عراق نقش کلیدى در انتفاضه شعبانیه[6]داشت.

پس از شکست انتفاضه، آیت الله بروجردى و فرزندش و آیت الله سیستانى و فرزندانش و تعداد دیگرى از فعالان دستگیر و پس از چند روز تحمل انواع شکنجه ها آزاد شدند.

افتخار جانبازى

منزل او در نزدیکى حرم امام على بود و ایشان مقید بود نماز صبح هر روز را در حرم اقامه کند. حدود سه سال قبل از شهادت هنگامى که در ماه مبارک رمضان به حرم مشرف مى شد، مضروب شد. چند روز بعد مجدداً در راه تشرف به بارگاه ملکوتى امام على ( علیه السلام ) در سحر توسط چند شخص نقاب پوش به شدت مضروب واقع شد.

این تعرضات، تهدیدى براى ادامه فعالیتهاى او بود و عوامل رژیم عراق، ایشان را تهدید کرده بود که باید نماز جماعت در حرم را ترک کند، اما او که ادامه این راه را بر خود تکلیف مى دانست، از عوامل رژیم خواست درخواست خود را به صورت کتبى و رسمى ابلاغ کنند.[7] حدود یک سال بعد در سحر ماه مبارک رمضان و در حالى که روزه بود و براى اقامه جماعت به حرم امام مشرف مى شد، بمبى به سوى ایشان پرتاب شد. به دلیل شدت جراحات به بیمارستان منتقل و مدتى بسترى گردید. ترکش هاى آن ترور تا آخر عمر در پایش بود و از درد پا رنج مى برد.

وى بدون توجه به تهدیدات، فعالیت هاى سابق را ادامه داد.[8]

شهادت

شب بیست و چهارم ذى الحجه 1418 ( 1377/02/02 ش ) که مصادف با شب خاتم بخشى امام على ( علیه السلام ) و شب مباهله، براى اقامه جماعت به حرم مطهر آمد و پس از اقامه نماز جماعت در بالاسر همراه مؤذن حرم و جمعى از طلاب به طرف خانه بازگشت. پس از ورود آنان به داخل کوچه اى که منزل وى در آن واقع بود، ناگهان مرد مسلحى که از پشت مراقب آنان بود به سویشان شلیک کرد. به گفته شاهدان آیت الله شیخ مرتضى بروجردى در آن لحظه با فریاد الله اکبر بر زمین افتاده و به لقاء الله شتافت. در این حمله ناجوانمردانه هفت گلوله به سر و گردن و سینه اش اصابت کرد و همراهانش نیز زخمى شدند.

آیت الله شهید سید محمدباقر حکیم درباره انگیزه ترور شهید بروجردى مى گوید:

«رژیم عراق از تحرک شیعیان مى ترسید و مى خواست با ترور ایشان ایجاد رعب و وحشت کند تا نتوانند در ماه محرم عزادارى کرده و تحرکى از خود نشان دهند.»[9]

خاکسپارى

روز بعد از شهادت، ساعت خاصى براى تشییع معین شد. جمعیت زیادى قبل از ساعت اعلام شده، تجمع کردند و چون احتمال برخورد و خونریزى مى رفت، تشییع جنازه قبل از موعد مقرر آغاز شد. پیکر پاک او تا حرم مطهر امام على ( علیه السلام ) بر روى دست مشتاقان اهل بیت قرار گرفت. ازدحام جمعیت به حدى بود که بارها تابوت از مسیر اصلى خارج گردید. پس از اقامه نماز میت، به امامت آیت الله سید على سیستانى، پیکر وى را بنا به وصیتش به وادى السلام بردند و نزدیک دو قبر مطهر حضرت هود و صالح ( علیهما السلام ) به خاک سپردند.

پس از شهادت این مرجع عالى مقام، کنترل منزل شهید با شدت بیشترى دنبال شد و مأموران مخفى خانواده اش را به طور مستقیم و غیر مستقیم تحت فشار قرار دادند، به گونه اى که آنان مجبور به هجرت از نجف اشرف به قم شدند.

بازماندگان

فرزند ایشان محمدمهدى تحصیلات سطح و خارج را در نجف اشرف سپرى کرد و از محضر آیات عظام : شهید مرتضى بروجردى، سید على سیستانى بهره برد. پس از مهاجرت به قم در درس آیات عظام: شیخ جواد تبریزى و وحید خراسانى شرکت جست. وى پس از به پایان بردن یک دوره درس خارج اصول مشغول جمع آورى و تدوین تقریرات درس خارج اصول پدرش مى باشد تا پس از تکمیل به چاپ برساند.[10]

پیامهاى تسلیت

مقام معظم رهبرى پس از شهادت آیت الله شیخ مرتضى بروجردى به دست رژیم سفاک بعثى پیامى به این شرح صادر کرد:

بسم الله الرحمن الرحیم

انا لله و انا الیه راجعون

خبر تأسف بار سوء قصد به عالم جلیل، آیت الله آقاى حاج شیخ مرتضى بروجردى که منجر به شهادت آن بزرگوار شد، موجب تأثر و اندوه اینجانب گردید. دست هاى گنه کارى که به این جنایت خونبار آلوده شده اند بى شک انتقامى سخت و آینده اى بس تلخ و دردناک خواهند داشت. آن شهید سعید، از خانواده اى معظم و فرزند آیت الله العظمى حاج شیخ على محمد بروجردى بود و خود نیز از اعلام برجسته حوزه نجف و صاحب سهمى شایسته در رونق علمى و فقهى آن حوزه کهن بود. فقدان آن فقیه زاهد و شجاع براى حوزه هاى علمیه مایه خسارت است و براى خود آن بزرگوار که به شرف شهادت نائل گردید، فوزى عظیم و سعادتى ابدى است.

اینجانب شهادت ایشان را به همه حوزه هاى علمیه و مراجع عظام تقلید و دوستداران و ارادتمندان خاندان ایشان و به بازماندگان معظم و مکرمشان تبریک و تسلیت مى گویم و براى آنان صبر جزیل و اجر جمیل از خداوند متعال مسئلت مى کنم.

سید على خامنه اى

1377/02/04

26 / ذى حجه / 1418[11]

در تاریخ 05 / 02 / 1377 هـ . ش از سوى مقام معظم رهبرى، مجلس بزرگداشتى به همین مناسبت در مسجد اعظم قم برگزار گردید.

رهبر معظم انقلاب پس از چندى به مناسبت شهادت شهید بروجردى و تعداد زیادى از عالمان نجف در زندان هاى رژیم بعث پیام زیر را صادر کرد:

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

براساس گزارش هاى موثقى که از عراق دریافت شده و آیت اللَّه آقاى حاج سید محمدباقر حکیم دامت برکاته نیز آن را تأیید کرده اند، شمار زیادى از علماء و مجتهدان و فضلا و طلاب حوزه علمیه نجف اشرف که سال ها پیش به وسیله ى رژیم سفاک بعثى عراق بازداشت شده بودند و امید آن بود که در زندان در قید حیات باشند، به دست آن رژیم به شهادت رسیده اند.

این تنها بخشى از جنایات و مظالم رژیم بعثى عراق است و این شهیدان مظلوم تنها جمع محدودى از دهها هزار شهید از قشرهاى گوناگون مردم آن کشورند که در دوران سیاه حکومت آن رژیم سفاک و با کمک یا سکوت جانبدارانه ى دولت هاى استکبارى، به خون غلتیده اند. نه تنها سران آن رژیم، بلکه کسانى که با کمکها و سیاست هاى خود آنان را تقویت و تجهیز و بر ملت عراق مسلط کرده بودند و نیز عوامل اجرائى این جنایات در پیشگاه خدا و مردم عراق مسئولند.

اینجانب پس از عرض تسلیت به محضر حضرت بقیة اللَّه ارواحنا فداه به حوزه مقدس نجف اشرف و مراجع عظام و علماء اعلام و به عموم خانواده هاى آن شهداى مظلوم بویژه خاندان هاى معظّم: آل حکیم، آل بحرالعلوم، آل صاحب جواهر و خاندان هاى معزّز: خلخالى، هاشمى شاهرودى، انصارى قمى، خوئى، شیرازى، مرعشى، اشکورى، فقیه و دیگر خاندان هاى علمى تسلیت می گویم و یاد شهداى عالى مقام، آیت اللَّه سید محمدباقر صدر، آیت اللَّه سید محمد صدر، آیت اللَّه حاج میرزا على غروى تبریزى، آیت اللَّه حاج شیخ مرتضى بروجردى را گرامى می دارم، و قطع ید ظالمان و متجاوزان عراق و فلسطین و سایر بلاد مسلمین از خداوند متعال مسئلت می کنم.

سید على خامنه اى[12]


[1]. سیماى بروجرد، یدالله گودرزى، مؤسسه فرهنگى همسایه، ص 129 - 132.

[2]. سیماى بروجرد، ص 133مصاحبه به فرزند شهید.

[3]. براى ملاحظه زندگى هر کدام از استادان وى به جلدهاى پیشین گلشن ابرار مراجعه فرمائید.

naisrep/ten.hgalab.www//:ptth .[4]/desap/ahaqof/hqef/

[5]. قمر، 54 - 55.

[6]. پس از شکست سنگین ارتش عراق در جنگ سال 1991 در کویت، ماشین جنگى او از کار افتاد. بر اساس قطعنامه 670 شوراى امنیت تحرک هواپیماها و حتى بالگردهاى ارتش عراق دچار تحریم گردید.در این هنگام مردم عراق موقعیت را غنیمت شمردند و از شمال تا جنوب علیه رژیم صدام حسین قیام کردند.

در جریان این قیام که در میان ملت عراق به انتفاضه شعبانیه مشهور گردید، کنترل بخش اعظم کشور به دست نیروهاى مردمى افتاد و از هجده استان عراق ، چهارده استان سقوط کرد و تنها استان هاى مرکزى ( استان هاى غربى و صلاح الدین و بغداد ) در دست رژیم ماند. در این قیام شیعیان و سنیان سهیم شدند، لیکن چون اغلب مردم شیعه بودند، قیام رنگ شیعه به خود گرفت و در مدت بسیار کوتاهى (یک ماه) اکثر شهرهاى مهم عراق از جمله بصره، نجف، کربلا، عماره،کوت و ناصریه و دیوانیه در جنوب و شهرهاى مهم و استراتژیک شمال عراق به دست نیروهاى مردمى افتاد.

مردم با تشکیل کمیته هاى مردمى زیر نظر کمیته نه نفره متشکل از سوى مرجعیت حوزه علمیه نجف اشرف (مرحوم آیت الله العظمى خوئى) کشور را اداره مى کردند.

اما حادثه اى رخ داد، که تمامى آرزوها را به زیر خاک برد و خاطرات تلخ آن هرگز از ذهن عراقی ها محو نخواهد گردید، زیرا آنچه پس از قیام مردم عراق در انتفاضه شعبانیه 1991 به عنوان سیاست سرکوب دائمى و بدون مرز از سوى صدام حسین به مورد اجرا گذاشته شد، به مراتب تلخ تر بود.

حادثه چنین اتفاق افتاد که آمریکاییان پس از قیام مردم متوجه شدند ناخواسته زمینه هاى ایجاد حکومتى مردمى و اسلامى در عراق پا گرفته است و چیزى نمانده است که آنان بغداد را نیز در اختیار گیرند.

به دستور آمریکایی ها ماشین جنگى بعثیان به یکباره به کار افتاد و عملیات سرکوب ،از سوىگارد ویژه ریاست جمهورى آغاز شد. این گارد از دو سپاه و هر سپاه از سه لشگر تشکیل شده بود. گارد ویژه را بیشتر افرادى از منطقه تکریت و پیرامون آن (زادگاه صدام حسین)، تشکیل مى دادند.

حفاظت بغداد، وظیفه اصلى گارد به شمار مى آمد. دو لشگر از بغداد به سوىشمال عراق کربلا و نجف و دیگرى از سوى جنوب آن به این منطقه به حرکت درآمد. و براىقلع و قمع انقلابیون از سلاح هاى شیمیایى، بمب هاى خوشه اى و ناپالم استفاده کرد. آنان در برخى مناطق از جمله نجف اشرف از شصت موشک زمین به زمین «اسکاد بى» استفاده کردند.

انسان هاى بى گناه شامل زن و مرد و کودک و سالخورده در دستههاى پانصد تا هزار نفرى تیر باران و در گورهاى دسته جمعى دفن شدند.

صاحبنظران معتقدند در این چند روز سیصد تا پانصد هزار نفر به شهادت رسیدند و هزاران نفر به زندانهاى مختلف برده شدند، مانند ابوغریب، زندان مرکزى صدام در شهر رمادى که اغلب زندانیان آن را ایرانیان تشکیل مى دادند، زندان زیرزمینى در شهر جلولا و زندان زیرمینى در جنگل ها و کشتزارهاى موصل معروف به حدائق الربیع، زندان هاى سرى در زیر ساختمان پزشکى قانونى در بغداد، زندان زیرزمینى در منطقه فضیلیه و ارشاد و الزعفرانیه که ویژه زنان و در منطقه القائم بود و از بزرگترین زندان هاى سیاسى رژیم بشمار مى آمد، زندان ها و بخش هاى زیر زمینى تأسیسات هسته اى عراق و... بر اساس آمار موجود تنها در سال هاى 1987 و 1988 ، صد و هشتاد روستا در کردستان منهدم شد. این علاوه بر آن است که صدام به وسیله بمباران شیمیایى در حلبچه در مارس 1988، هزاران زن و مرد و کودک را از میان برد .

( http://www.e-resaneh.com/persian/ siyasee/archive/entefazeh 1991.htm)

[7]. روزنامه جمهورى اسلامى، 1377/02/05، مصاحبه با شهید سید محمدباقر حکیم.

[8]. صدام جوامع مذهبى را تار و مار مى کرد.

مبارزهاش بر ضد رهبران و پیروان مذهب شیعه، بى رحمانهتر بود. در همین راستا آیت الله شیخ مرتضى بروجردى، آیت الله میرزا على غروى و آیت الله سید محمد صدر ( از چهره هاى مورد احترام تشیع ) شهید و تعداد زیادى از علما و طلاب زندانى شدند.

[9]. روزنامه جمهورى، 1377/02/05 ش، مصاحبه با شهید سید محمدباقر حکیم.

[10]. حجت الاسلام و المسلمین شیخ محمدمهدى بروجردى، فرزند شهید شیخ مرتضى بروجردى، کمک شایانى در تدوین این نوشتار نمود.

به جز مواردى که نشانى مکتوب ذکر شده، سایر موارد حاصل مصاحبه و دست نوشته فرزند شهید است.

[11]. روزنامه جمهورى اسلامى، 5 / 2 / 1377.

tanayab/moc.yniva.www//:ptth .[12]

لینک منبع در سایت فرهیختگان شیعه : اینجا کلیک کنید

شهید مرتضی بروجردی (نفر اول از چپ) در جوانی

شهید مرتضی بروجردی

شهید مرتضی بروجردی در خانه شخصی

شهید مرتضی بروجردی، محمدابراهیم بروجردی و عبدالرضا روحانی قوچانی

شهید مرتضی بروجردی

از راست: محمد جعفری اراکی، سید رضی مرعشی، سید علی حسینی سیستانی، شهید سید محمدتقی مرعشی و شهید مرتضی بروجردی

شهید مرتضی بروجردی

از راست: اسحاق فیاض، شهید مرتضی بروجردی، سید علی حسینی سیستانی، شهید سید محمدتقی خوئی و جعفر نائینی

شهید مرتضی بروجردی

مقبره شهید مرتضی بروجردی در قبرستان وادی السلام نجف اشرف


                                                           

برچسب‌ها: شهدای روحانی
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : سه شنبه چهاردهم تیر ۱۴۰۱

شهيد حجه الاسلام محمد حسن شريف قنوتی

سردار رشید اسلام شهید « محمدحسن شریف قنوتی »

مسوول لشکر مردمی الله ­اکبر و تأمین و توزیع مهمات

در منطقه­ ی خرمشهر

شهید « محمدحسن شریف قنوتی »

نام : محمد حسن

نام خانوادگی : شریف قنوتی ( شریف طبع )

نام پدر : شیخ محمود

نام مادر : مکیه ( مکیه عبداللهی )

تاریخ تولد : 1313/04/03

محل تولد : اروند کنار خوزستان

تاریخ شهادت : 1359/07/24

محل شهادت : خرمشهر

آرامگاه : گلزار شهدای آبادان ( دو مقبره یادبود در شهرهای بروجرد و اردکان )

کد ایثارگری : 5906129

زندگینامه

در روز سی ام اسفند ماه سال 1313 ، در شهر اروندكنار از توابع شهرستان آبادان به دنيا آمد. پدرش محمود، روحانی بود و مادرش مكيه نام داشت. تا پايان دوره ابتدایی درس خواند. به فراگیری علوم دینی و حوزوی پرداخت. روحانی بود. در سال 1329 در استان خوزستان ازدواج كرد و صاحب شش پسر و يك دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و چهارم مهر 1359 ، با سمت فرمانده گروه های چريكی در خرمشهر بر اثر اصابت گلوله به سر، شهيد شد. تربت پاک او در گلزار شهدای شهرستان زادگاهش واقع است. او را شيخ شریف نيز می ناميدند.

منبع:
فرهنگ اعلام شهدا: استان خوزستان، جلد دوم ( ش ـ ی ) ، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1395، صفحه 800.

زندگی و فعالیت آغازین

محمد حسن شریف قنوتی در روز سوم تیر سال 1313 در اروند کنار خوزستان به دنیا آمد. در دوران کودکی به کسب علوم و معارف دینی روی آورد و مقدمات اسلام را نزد عمویش، عبدالستار اسلامی، سپس عبدالرسول قائمی در آبادان فراگرفت. در سال 1337 با توجه به رونق علمی حوزه علمیه بروجرد دوره سطح و بخشی از خارج را به پایان رساند، سپس برای تکمیل تحصیلات حوزوی وارد حوزه علمیه قم شد و محضر درس سید محمدرضا گلپایگانی و نیز سید روح‌الله خمینی، را درک کرد و تا مرتبه اجتهاد پیش رفت. وی مبارزات سیاسی خود را از زمان فعالیت فدائیان اسلام آغاز نمود و همکاری‌های اندکی با آن گروه، به ویژه سید مجتبی نواب صفوی داشت.

او در کنار مبارزات سیاسی فعالیت‌های اجتماعی را نیز ادامه داد و در سال 1337 پس از اتمام درس خارج ، از سوی سید محمدرضا گلپایگانی برای امور تبلیغ به سرنجلک و سپس اردکان فارس اعزام گردید. او چندین سال در روستاها و بخش‌های اردکان فارس به تبلیغ و ترویج احکام اسلامی پرداخت و در کنار آن فعالیت‌های اجتماعی زیادی انجام داد و در روستاها برای مردم مسجد، حمام و دبستان ساخت و در رفع برخی از مشکلات آنان کوشید. او به منظور کمک به معیشت خانواده‌های فقیر صنعت قالیبافی را با ایجاد دارهای قالی در منازل توسعه داد. همین اقدامات سبب شده بود که وی محبوبیت و مقبولیت خاصی در میان مردم آن سامان بیابد.

با شروع نهضت اسلامی به رهبری روح‌الله خمینی در سال 1342 ، فعالیت‌های سیاسی شریف قنوتی شدت بیشتری یافت. این امر سبب شد که ساواک فارس توجه ویژه‌ای به او داشته باشد و فعالیت‌ها و حرکات و رفتارهای او را زیر نظر بگیرد و بارها بازداشت و زندانی گردد. رژیم برای آرام کردن اوضاع مدت کوتاهی بعد او را از زندان آزاد کرد، اما ممنوع‌المنبر نمود.


در اسناد برجای مانده، از ساواک، شریف قنوتی روحانی افراطی پیرو عقاید و افکار خمینی معرفی شده‌است. شریف قنوتی پس از مدتی به عنوان نماینده خمینی در اردکان و حومه برگزیده شد. او وجوهات شرعی را از مردم دریافت می‌کرد و به قم و نجف ارسال می‌نمود. ساواک شیراز موضوع را با ساواک اصفهان در میان گذاشت و عوامل رژیم، شریف قنوتی را با تعدادی اعلامیه دستگیر کرده و تحت شدیدترین شکنجه‌ها قرار دادند.
وی پس از مدتی آزاد گردید و بلافاصله به اردکان فارس مراجعت کرد و مورد استقبال مردم آن سامان قرار گرفت.


در سال 1349 ، پس از شهادت سید محمدرضا سعیدی، بار دیگر به دلیل فعالیت‌های سیاسی اش دستگیر و مدتی زندانی گردید. محمدحسن شریف قنوتی در سال 1355 خانواده اش را به بروجرد برد و خود با استفاده از نام مستعار « شریف طبع » فعالیت‌های سیاسی اش را ادامه داد. با اوج‌گیری مبارزات مردمی، بر وسعت فعالیت‌های شریف قنوتی افزوده شد و از آنجا که وی در اردکان، شیراز، یاسوج و اصفهان برای عوامل رژیم فرد شناخته شده‌ای بود، به مسجدسلیمان رفت تا راحت‌تر به فعالیت‌هایش ادامه دهد. او برای آن که به راحتی به دست عوامل ساواک نیفتد، شب‌ها را به همراه عده‌ای از همراهانش در مسجد می‌ماند. پس از مدتی، ساواک مسجدسلیمان از وجود او احساس خطر کرده و برای دستگیری وی اقدام کرد. عوامل رژیم در آبان 1357 شبانه از پشت بام به مسجد ریخته و پس از دستگیری شریف قنوتی به زندان اهواز انتقال دادند. او در زندان هم ساکت نماند و به افشاگری علیه رژیم ادامه داد.

پس از پیروزی انقلاب

شریف قنوتی در روز دوم دی سال 1357 از زندان اهواز رهایی یافت و به بروجرد بازگشت و به سازماندهی راهپیمایی‌ها و مبارزات مردمی پرداخت. با پیروزی انقلاب اسلامی، شریف قنوتی بار دیگر به اردکان رفت و بنا به درخواست مردم منطقه، مسئولیت نمایندگی شورای شهر را بر عهده گرفت. او باز هم به فعالیت‌های عمرانی و اجتماعی مشغول شد و به رفع مشکلات فرهنگی مردم پرداخت. شریف قنوتی پس از چندی، به عنوان دادستان انقلاب بروجرد به خدمت مشغول شد.

جنگ ایران و عراق

با آغاز جنگ برای اولین بار ستاد کمک رسانی به مناطق جنگی جنوب و غرب کشور را در بروجرد به راه انداخت و در روز سوم مهر 1359 با کاروانی متشکل از چندین کامیون ( به قولی 21 کامیون ) آذوقه اهدایی مردم بروجرد به خرمشهر اعزام گردید. پس از بازگشت، در بسیج نیروهای مردمی و اعزام آنان به جبهه‌های نبرد فعال شد. در اوایل مهر به همراه تشکلی از جوانان بروجرد به خرمشهر رفت و خود لباس رزم پوشید و با تشکیل گروه‌های چریکی الله اکبر و گروهان‌های مقاومت، به دفاع از آن پرداختند. شیخ شریف علاوه بر فرماندهی برخی از محورها در خرمشهر و هدایت نیروها، مسئولیت تأمین مهمات نیروها را هم عهده‌دار بود.

شهادت

دستور پیشروی یگان‌های دشمن به سوی خرمشهر، در روز بیست و چهارم مهر ماه سال 1359 صادر شد و خیابان چهل متری این شهر، به‌عنوان خیابان مرکزی، شاخص تقسیم نیروها و محورها قرار گرفت. با گذشت ساعاتی از روز، در حالی‌ که مدافعان اندک شهر به مقابله مشغول بودند، یگانی از نیروهای دشمن با راهنمایی ستون پنجم، خود را به خیابان چهل متری رساند و با استقرار تیربار در چند نقطه و موضع‌گیری تک تیراندازان در ساختمان‌های مسلط بر این خیابان، محور مرکزی و اصلی‌ترین راه پشتیبانی و رفت‌وآمد نیروهای مدافع را بستند. دشمن، ماشین حامل شریف قنوتی را در این خیابان هدف قرار داد. پس از اصابت هفت یا هشت گلوله به بدن شهید، ماشین با آرپی‌جی هدف قرار گرفت و واژگون شد. دشمن که از همان ابتدا در پی دستگیری شریف قنوتی بود، او را اسیر کرد و با سر نیزه کلاشینکف، به شقیقه او ضربه زد و او را به شهادت رساند. محمدحسن قنوتی اولین روحانی شهید شده جنگ ایران و عراق است

مدفن

شیخ شریف در گلزار شهدای آبادان دفن شده‌است. با این وجود دو مقبرهٔ دیگر برای یادبود در شهرهای بروجرد و اردکان ساخته شده‌ است

یادمان

مدارس و بلوارهایی در اهواز و اردکان برای بزرگداشت به نام وی نامگذاری شده‌است. فیلم سینمایی شیخ شریف با بازی جعفر دهقان در نقش شهید شریف طبع و کارگردانی اسماعیل فلاح پور

زندگی نامه شهید « محمدحسن شریف قنوتی »

شهید « محمدحسن شریف قنوتی » در سال 1313 در خانواده­ای مـذهبی در منطـقه­ ی ( اروند کنار از توابع شهرستان آبادان ) دیده به جهان گشود . بعدها بار مسوولیتی را که از زمان هابیل نسل به نسل گشته بود بر دوش کشید و با آگاهی خود سعی در آگاه نمودن سایرین داشت .

او از همان اوان کودکی با اصول و مفاهیم اسلامی برای تبلیغ و ترویج احکام اسلامی به روستاها و بخش­ های ( اردکان فارس ) سفر نمود و در هر روستایی که می­ رفت برای مردم مسجد و حمام و دبستان می­ ساخت . از کارهای خیر شهـید قنوتی در اردکان می­ توان به تشکیل صندوق قرض ­الحسنه ، ساخت مسجد و حمام اشاره نمود . تمام خانواده­ های آن منطقه وی را می­ شناختند و با او رابطه­ ی دوستانه و صمیمانه ­ای داشتند . به طوری که هنوز هم بعد از گذشت سال­ ها ، خاطراتش در ذهن مردم منطقه­ ی اردکان به یادگار باقی مانده است .

شهید شریف قنوتی با وجود جو حاکم در زمان رژیم منحوس ستم شاهی ، در مساجد به سخنرانی و آگاه نمودن مردم می­ پرداخت . با شروع جریان انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی (ره) رهبر کبیر انقلاب ، شهید قنوتی نیز مبارزاتش را علنی نمود و با یاری همرزمانش در آن برهه از زمان اقدام به پخش اعلامیه­ ها و رساله­ ی امام در میان مردم نمود .

شهید قنوتی شب­ ها در منزل خود با دوستانش تشکیل جلسه می­دادند و به گفتگو و مباحثه پیرامـون مسایل اسلام به ویژه شناخت بیشتر دستورات قرآن کریم می­ پرداختند . او همیشه در کارهای خیر پیش قدم بود و همین امر سبب شد که او به همراه مردم خَیّر و نیکوکار منطقه­ ی ( اردکان ) ، مهدیه و حوزه علمیه را در این شهر بنا نهند . در آن زمان به دلیل فعالیت­ های مردمی و آگاهی بخشی این شهید ساواک اردکان وجـود او را خـطر بزرگی می­ دانست ، لذا او را دسـتگیر و به سـاواک منطقه ­ی ( شیراز ) تحویل دادند . در بین راه از او خواستند که لباس روحانی را از تن بیرون آورد ، ولی او از این عمل سرباز زد و خـطاب به مأمورین می­ گوید : « بزرگترهایتان از این لباس و روحانیت وحشت دارند ، شما که جای خود دارید . »

همچنین ساواک از او می­ خواهد که ندامت نامه بنویسد ،

ولی او می­ گوید : « من کاری نکرده ­ام که بابت آن پشیمان باشم . » تا اینکه بر اثر سر و صدایی که عشـایر شـیراز براه انداختند ، سـاواک مجـبور به آزادی او می­ شود ولی او را ممنوع ­المنبر می ­کنند . همسرش نقل می­کند که او در پایین منبر می­ نشست و سخنرانی می ­کرد . بعد از مدتی او شهرتش را عوض کرد و همراه خانواده به شهر بروجرد نقل مکان نمود .

ولی او آرام ننشست و در بدو شروع انقلاب به مسجد سلیمان رفته و مردم آنجا را نیز بر ضد رژیم آماده می ­کرد که همین امر منجر به دستگیری مجدد وی توسط ساواک گردید و پس از دستگیری به زندان اهواز منتقل شد . در زندان اهواز او و دوستانش اقدام به اعتصاب غذا می­ کنند . در روز عاشورا یکی از نوکران رژیم اسلحه را به طرف او نشانه می­ رود و او را تهدید به مرگ می­ کند که شهید قنوتی فریاد می­ زند :

« عاشور است و ما تشنه ی شهادتیم و از مرگ باکی نداریم .»

در سال­ های قبل از پیروزی انقلاب ، شهید قنوتی همواره به خاطر اقداماتش توسط ساواک دستگیر و زندانی می ­شد و بارها به شهرهای مختلف تبعید گردید .

با شـروع انقلاب به رهبری حضرت امام خمینی (ره) شهید قنوتی نیز که آرزوی چنین روزهایی را داشت به بروجرد برمی ­گردد و در صفـوف متحد مردم شرکت می­ کند و اکثر تظاهرات را سازماندهی و حـضور مردم را در جریان انقـلاب نظم می ­دهد .

همسرش در این رابطه می­ گوید : « شب­ ها با قم و تهران تلفنی تماس می­ گرفت و برای راهپیمایی­ ها شعار تهیه می ­کرد و یا از دوستان خود برای خواندن و پخش اعلامیه­ های امام کمک می­ گرفت . »

هنگامی که شاه خائن از ایران رفت و خشم و مبارزات مردم به ثمر نشست و طلوع پیروزی را دیدند ، شهید قنوتی می ­گفت : « تازه سختی­ ها شروع شده ، مـا باید کشـته­ ها بدهیم تا حکـومت اسـلامی برقـرار شود . »

او سختی­ هایی را می­ دید که در پناه آن آسایش و سعادتی ( فَان مَع العُسر الیُسرا ) باشد . یعنی با هر سختی به راستی آسایش و با هر آسایشی سختی در پی است .

با شروع جنگ تحمیلی بین اسلام و کفر ـ جنگی که امام آن را برای ملت نعمت می­ دانست ـ او هم عمل صالح خویش را تشخیص داد و این در شرایطی بود که همزمان با شروع جنگ اختلافات داخلی و جریانات انحرافی قوت می ­گرفت که وی این مسئله را زود شناخت و در جواب دوستش که به او گفت : حکم جهاد در مورد همه نیست و تو باید در حوزه بمانی گفت : امروز روز امتحان است و با همین فکر بود که خود او اولین ستاد کمک رسانی به مناطق جنگی را در بروجرد تشکیل داد و جزء اولین گروه داوطلب از همان ستاد برای کمک به جبهه­ های حق علیه باطل به کربلای خوزستان رفت و شاید مردم شهرهای ایران ، چهره ­ی نورانی و مقدس او را در تلویزیون همراه با کامیون­ های آذوقه­ ی اعزامی به مناطق جنگی ، دیده و صحبت­ های مخلصانه ­ی او را از یاد نبرده باشند .

در شهر ( خـونین­ شـهر) ، شهر عشـق و خون به صف مقدم جبهه می­رود و ( لشکر الله ­اکبر ) را که همگی از نیروهای بسیجی و مردمی بودند و به عشق حاکمیت اسلام و آزادی کربلای خونین شهر به جبهه آمـده بودند را سازماندهی می­ کند و به عنوان مسوول نبردهـا در مناطق جنگی ، زبانزد نیروهای اسـلام می­ گردد .

جانبازی­ های این لشکر که هدفشان الله و سلاحشان ایمان و رهبرشان خمینی بود ، هنوز در ذهن تمامی رزمندگان به یادگار نقـش بسته است . یکی از دوستان شهید قنوتی می ­گوید : « که من فکر نمی­ کنم کسی از آنان زنده باشد . چون عشق به شهادت و مبارزه با صدامیان کافر در وجود همگی­شان دیده می ­شد . » شـاید اگر جـریانات سـازشـکارانه ( بنی صدر ) نبود ، ما هم امثال « شریف طبع » و یارانش را از دست نداده بودیم و خرمشهر هم سقوط نمی­ کرد .

همسر شهید می­ گوید : « بعد از رفـتن او به جبـهه ما او را دیگر ندیدیم ولی دوسـتانش که به ما سر می ­زدند ، می­ گفتند که او برای بردن آذوقه به جبهه در خطرناک­ ترین مسیرها ، خود در پشت ماشین به رانندگی می­ پرداخت . دوسـتان و همرزمانش نقل می­ کنند که در عملیات جلوگیری از سقوط شهر خرمشهر ، او با سلاحش آنقدر تیراندازی می­ کند که بدنه سلاح قرمز می­ شود و در نبردهایش در جبهه و مقـاومت در مقـابل دشمن روحیه­ ی او در بین رزمندگانی که از شهر خرمشهر دفاع می­ کردند ، به گـونه ­ای بود که هـمواره در میان همرزمانش از او نقل می ­کردند . وی در بدترین شرایط جنگ و در بدترین مسیرها سعی در رساندن مهمات به دست رزمندگانی که جلوی دشمن را سد کرده بودند ، می­ کرد تا با این عمل از سقوط شهر جلوگیری کند . »

در یکی از این ماموریت­ های مهمات­ رسانی ، هنگامی که داشت به طرف مقر خود برمی ­گشت در خـیابان 40 متری نیروهای عـراقی­ ها او را در درون ماشـین ، به رگبـار می­ بندند . او برای دفاع از خود از ماشین خارج می ­شود ، ولی این مزدوران باز هم دست از جنایات خود برنداشته و از پشت سر تمام بدنش را مورد اصابت گلوله قرار می­ دهند و بعد بالای سـرش آمده و با نیزه سرش را بریده و عـمامه و سر بریده ­اش را برمی­ دارند و فریاد می­ کشند : ( ان قتلت واحد الخمینی ) یعنی یکی از خمینیان را کشتیم .

آری ... او نیز همچون مولایش حضرت عباس( علیه السلام ) به شهادت رسید . با این تفاوت که حضرت عباس( علیه السلام ) در رسانیدن آب به طفلان به شهادت رسید و او در حین رسانیدن مهمات به یاران امام و همرزمانش به آرزوی دیرینه ­اش دست یافت و به درجه رفیع شهادت نایل شد .

یکی از پسرانش با بیان خاطره­ ای از پدر می­ گوید : « بعد از اینکه پدرم به خونین­ شهر رفت ، من نیز به دنبال او به آن منطـقه رفتم ولی او را پیدا نکردم و در هـمانجا به مبارزه پرداختم ولی در همان زمان تیر خوردم و از ناحیه دست مجروح شدم و مرا به بیمارستان بردند ، وقتی که پدرم مطلع شد و به دیدن من آمد گفت : شهادت سعادتی است که نصیب هر کسی نمی­ شود ، به راستی که اینگونه است . »

گزیده ­ای از سخنان شهید محمدحسن شریف­ طبع ( شریف­ قنوتی ) :

« امروز روز امتحان است ، برای خدا کار کنید و خود را به سختی بیندازید و جسم­تان را پرورش ندهید که این جسم فانی است و به زیر خاک می ­رود . »

شهادت سعادتی است که نصیب هر کسی نمی­ شود و خون پاک و مطهر می­ خواهد .

نامش جاودان و یادش گرامی باد


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : سه شنبه چهاردهم تیر ۱۴۰۱


سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

سردار رشید اسلام سرلشگر پاسدار « شهيد محمد بروجردی »


سردار رشید اسلام شهید « محمد بروجردی »

فرمانده­ ی قرارگاه حمزه­ ی سیدالشهداء(ع)


شهید محمد بروجردی



نام : محمد

نام خانوادگی : بروجردی

نام پدر : علیرضا

نـام مادر : خدیجه

تاریخ تولد : 1333/06/11

محل تولد : روستای دره گرگ بروجرد

سـن : 29سـال

تاریخ شهادت : 1362/03/01

محل شهادت : استان آذربایجان شرقی سه راهی نقده (پاوه ـ نحله)

علت شهادت : برخورد با مین ضد تانک کاشته شده در جاده مسیر توسط ضدانقلاب

تـاریخ شـهادت : 1362/03/01

عـملیـات : بیت المقدس۴

نـحوه شـهادت : براثر انفجار مین

آرامگاه : بهشت زهرا(سلام الله علیها ) تهران قطعه: 24 ردیف: 75 شماره: 24

کد ایثارگری : 6203797

زندگینامه

شهید « محمـد بروجـردی » در روز یازدهم شهریور ماه سال 1333 هـجری شمـسی ، در روستای دره گرگ ( شهید بروجردی ) از توابع شهرستان بروجرد ، در خانه ­ای محقر امٌا مصفا و منوّر به عشق و نور الهی و ولایت اهل بیت عصمت و طهارت (ع) پا به عرصه ­ی وجود گذاشت. پدرش علیرضا و مادرش، خدیجه نام داشت. وی از زمان نوزادی که آوای حق ( اذان و اقامه) در گوشش طنین افکند . خود را برای جهاد و مبارزه با دشمنان خدا آماده کرد . پدر و مادرش که انسان­ هایی مؤمن و زحمتکش بودند در تربیت وی سعی و تلاش وافری داشتند .

محمد که پنج خواهر و برادر داشت او محبت پدر را بیش از پنج سال درک نکرد و درد یتیمی بر قلبش نشست.

شهید بروجردی قبل از شش سالگی پدر بزرگوار خود را از دست داد و مادرش با همه­ ی سختی ­ها و مشکلاتی که وجود داشت ، تمامی همّ و غم خود را برای تربیت وی بکار بست . محمد در هفت سالگی وارد مدرسه شد . امّا به دلیل شرایط مادی خانواده ، تحصیل در کلاس­ های شبانه توام با کار و تلاش روزانه را انتخاب کرد و در کنار آن خانواده را در تامین زندگی شرافتمندانه مدد رساند .

محمد بروجردی در سن هفده سالگی به رسم و سنت پیامبر(ص) با خانواده ­ای متدین و معتقد به اسلام وصلت کرد و با این کار سنت الهی را تداوم بخشید و در سال 1351 ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد.

محمد در سن 17 سالگی با بانویی مومنه ازدواج کرد که ثمره این ازدواج دو فرزند به نام های حسین و سمیه می باشند.در سال 1350 در مدرسه ی مجتهدی در تهران شروع به تحصیل کرده و یک سال بعد به خدمت سربازی رفت.

پس از گذراندن دوران سربازی در سال 1354 با حجت الاسلام شاه آبادی و…ارتباط نزدیکی بر قرار نمود وپس از همکاریهای فرهنگی تبلیغی در سازمان فجر اسلام آنان به این نتیجه رسیدند که به مبارزات مسلحانه بپردازند و سپس راهی سوریه شدند.

در سال 1355 محمد در سوریه با آیت الله صدر و دکتر چمران ملاقات کرده و دوره های آموزش نظامی راگذراند. بالاخره انتظار به پایان رسید و امام(ره) به ایران بازگشت.

محمد مسئولیت حفاظت از امام(ره) را بر عهده داشت. او درجریان تصرف رادیو تلویزیون از ناحیه پا مجروح شد.پس از انقلاب ابتدا مسئولیت زندان های اوین را عهده دار گشت و سپس به همراه پنج نفر از دوستان دیگر,سپاه را پایه گذاری نمود.

بروجردی پس از صدور فرمان امام (ره) در مرداد ماه 1358 عازم “پاوه” شد. مسیح کردستان که خود را منجی مردم مظلوم کرد می دانست . در شهر سر پل ذهاب , مهر ماه 1359 از ناحیه دست مجروح شد.

محمـد پس از منطقه ای شدن سـپاه, فـرمـاندهی سـپاه غـرب را برعهـده گـرفت.تشکـیل گـردان های جـندالله ( شامل نیروهای سازماندهی شده سپاه ) تاسیس پیشمرگان کرد (نیروهای کرد ) تشکیل تیپ ویژه شهدا و مردمی مسئولیت این تیپ تا تشکیل قرارگاه حمزه سیدالشهدا که خود نیز در سمت قائم مقامی قرارگاه قرار داشت , از جمله اقدامات وسیع بروجردی در کردستان بود.مسیح کردستان دراول خردادماه سال 1362در مسیر جاده مهاباد-نقده بر اثر انفجار مین آیه های مقدس عشق را تلاوت نمود.

در روز اول خرداد ماه سال 1362، پر کسوت مقد س پاسداری با سمت قائم مقام قرارگاه حمزه در پاوه ـ نحله سنندج بر اثر انفجار مین توسط نیروهای عراقی شهید شد. تربت پاک او در گلزار بهشت زهرا(سلام الله علیها) تهران زیارتگاه عاشقان ایثار و شهادت است.

منابع:
ـــ
فرهنگ اعلام شهدا: تهران بزرگ، جلد اول ( الف ـ خ ) تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1397، صفحه 404.

ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 420.








سوابق مبارزاتی

مدت کوتاهی از ازدواجش نگذشته بود که به خدمت سربازی فرا خوانده شد . اما چون مخالف خدمت در نظام ستم شاهی بود ، از خدمت سربازی گریخت و برای دیدار حضرت امام ( قدس سره الشریف ) راهی عراق شد ، ولی در مرز دستگیر گردید و به مدت شش ماه در زندان­ های رژیم به سر برد . وی پس از آن دوباره جهت خدمت سربازی عازم تهران شد .

بروجردی با استفاده از فرصتی که پیش آمده بود ، این بار در طول مدت دو سال خدمت سربازی ، خود را برای مبارزه با دستگاه طاغوتی آماده کرد . به گونه­ ای که پس از سپری شدن دوران خدمت سربازی ، خود را وقف مبارزه با دشمنان خدا و اسلام نمود .

او که قلبی مالامال از عشق به حضرت امام خمــینی کبیر (ره) داشت و کینه و نفرت از نظام شاهنشاهی در وجودش موج می­ زد ، با یاران حضرت امام (ره) از جمله شهـید حـاج « مهدی عراقی » مرتبط شد و همواره سعی می­ کرد تا در تمامی مراحل مبارزه نقش خود را به عنوان یک مقلد و تابع ولی فقیه به اثبات برساند .

شهید بروجردی ضمن ارتباط با شخصیت­ های اسلامی و انقلابی ، علاوه بر خودسازی و کسب فیض از این بزرگان ، به بعضی از امور مربوط به انقلاب ، همچون تکثیر و توزیع اعلامیه­ ها و نوارهای سخنرانی حضرت امام (ره) اشتغال داشت . امّا به این حد هم قانع نبود و جنگ مسلحانه و برخورد محکم با رژیم ستم شاهی را سرآغاز مبارزه امت اسلامی ایران می ­دانست . به همین منظور به همراه چند تن دیگر از مبارزان به سـوریه رفت و ضـمن ارتباط با امام « موسی صـدر » و شهید « محمد منتظری » ، به فراگیری و آموزش نظامی و چریکی پرداخت ، تا خود را برای مرحله ­ای مهم ­تر آماده نماید .

شهید محمد بروجردی در سوریه و لبنان با شهیدانی چون شهید « محمد منتظری » آشنا شد و در کنار فراگیری مسایل نظامی از خلق و خوی پسندیده و اخلاق وارسته و انقلابی این شهیدان نیز بهره­ های فراوان برد و همین اخلاق و عشق به اسلام بود که او را در چنین محیط­ هایی بدون تأثیرپذیری از جریانات چپی و التقاطی حفظ کرد .

شهید بروجردی برای حرکت و مبارزه خود دنبال اخذ حجّیت شرعی بود و هرگونه حرکت مسلحانه را بدون نظر ولی امر مسلمین جایز نمی ­دانست. او در آن روزگار که عوامل منافقین در زندان ، عناصر خط امامی را با تعابیری از قبیل« فتوایی» زیر سؤال می­ بردند ، اظهار می­ داشت « بدون هیچ ِابایی ، ما فتوایی و مقلد هستیم ، خودمان که مجتهد نیستیم » .


مهم ­ترین فعالیت های نظامی ( قبل از انقلاب)
پس از قیام 19 دی ماه سال 1356 در قم با اخذ مجوز شرعی از برخی علما و روحانیان پیرو حضرت امام خمینی (ره) عملیات نظامی علیه رژیم را شروع کرد و تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی بدون وقفه به مبارزات خود ادامه داد .

اقدامات مهمی را که شهید بروجردی به همراه تعدادی از نیروهای انقلابی در این مدت انجام داد ، عبارتند از :

ــ مبارزه ­ی جدی و عملی علیه حضور امریکا در کشور
ــ خلع سلاح قرارگاه پلیس ( تهران)
ــ عملیات نظامی 15 خرداد 1357
ــ انفجار در نیروگاه برق و کاخ جوانان منطقه شوش
ــ خلع سلاح کلانتری 14 در میدان خراسان
ــ شرکت در آزادسازی پادگان جمشیدیه و رادیو تلویزیون

شهید بروجردی دراین حرکت­ های انقلابی ، مسوولیت شناسایی و جمع ­آوری اطلاعات و طرح ­ریزی عملیات را به عهده داشت و در آخرین عملیات از ناحیه­ ی پا مجروح گردید .



شهید محمد بروجردی و پیروزی انقلاب اسلامی

تلاش مستمر شهید بروجردی در راه به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی به عنوان یک نیروی مبارز و سرباز آقا زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در مراحل مختلف قبل و پس از پیروزی ادامه داشت . او که با ظاهر شدن نشانه ­های پیروزی مردم ، سر از پا نمی ­شناخت در هر جا که مسوولین تشخیص می ­دادند ، حاضر می­ شد و به عنوان کسی که آموزش­ های نظامی را در دوران سربازی و مراکز آموزشی فلسطین فرا گرفته و تجربیات عملی در مبارزه را نیز دارد ، از طرف شهید بهشتی و شهید عراقی مورد توجه قرار گرفت و مسوول حفاظت حضرت امام خمینی (ره) انتخاب گردید و در مسیر انجام وظیفه با عشق و علاقه­ای قلبی به این کار مبادرت می­ ورزید و در آن دوران حساس در مدرسه­ ی رفاه نیز به عنوان مسوول حفاظت ایفای نقش می­ کرد .

در این ایام او خود را در کنار امام و مراد خود می­دید و نظاره ­گر به ثمر رسیدن خون شهیدان و تحقق آرزوهای مجاهدان فی سبیل­ الله بود .

سرانجام دوران ستم شاهی و ظلم و بی عدالتی از کشور اسلامی ایران رخت بر بست و انقلاب اسلامی به پیروزی رسید . در این مقطع اقدامات و تلاش وی ابعاد گسترده­ تری یافت و با شناختی که وی از جریان­ های فکری و سیاسی موجود داشت برای افشای چهره ­ی پلید منافقین و مبارزه­ ی ریشه ­ای با آن­ها از هیچ حرکتی فروگذار نکرد و به حق ، یکی از بازوهای حزب­ ا... در جهت نابودی این جریان انحرافی بود.

پس از مدتی سرپرستی زندان اوین را به عهده گرفت و چندی بعد او یکی از دوازده نفری بود که در خدمت حضرت آیت ­الله خامنه ­ای ( مد ظله العالی) سپاه پاسداران را بنیانگذاری کردند .

شهید بروجردی با وظایف طاقت فرسا و تلاش ­های شبانه­ روزی ، در کنار سایر برادران از همان ابتدا در سازمانده ی و نظم دادن به سپاه پاسداران شرکت فعال داشت و با وجود مشکلات و نارسایی­ ها ، دلسوزانه انجام وظیفه می ­کرد .



حرکت به سوی کردستان

در نخستین روزهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، زمانی که عوامل داخلی ابرقدرت­ها ، فتنه و آشوب را در مناطق کُردنشین به راه انداختند ، با فرمان تاریخی حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر مقابله و سرکوب ضد انقلاب این شهید بزرگوار عازم (پاوه ) شد . حضـور آن شهید در کردسـتان ـ که تا آخرین لحظات حیاتش ادامه داشت ـ منشأ خیرات و برکات زیادی گردید .

پس از تصویب طرح تشکیل سازمان پیشمرگان کُردِ مسلمان ، مسوولیت این کار را از طرف شهید مظلوم آیت ­الله « بهشتی » و آیت­ الله « هاشمی رفسنجانی » به ایشان سپرده شد . اقدامات مؤثر این تشکیلات در کردسـتان ، سازمانده ی ضد انقلاب و نقشه­ های مزدورانه اجنبی پرستان را به هم ریخت و آرزوی ایجاد اسراییل دوم در کردستان را در دل آمریکا و ایادیش دفن کرد .

وی در کردسـتان تمام حـرکات ضـد انقلاب را به عنوان فـــرمانده­ ی عملــیات زیر نظر داشت . در جریان اتفاقات ( پاوه )، درگیری ( سنندج ) و حوادث دردناک شهرهای کردستان همواره یکّه تاز مقابله با ضد انقلاب بود و شهرها یکی پس از دیگری با دلاوری­ های شهـید بروجــردی و یارانش آزاد شد . با اینکه به او توصــیه شـده بود که در خط اول نباشد ، اما همیشه در پیشاپیش نیروهـا حرکت می ­کرد . بارها و بارها در محاصره ضد انقلاب قرار گرفت ، اما هر بار با اتکاء به تجربه ، تدبیر ، شجاعت و قدرت فرماندهی خود با شگفـتی تمام خود و همرزمانش را از محـاصره خـارج می­ ساخت .

او که در این مدت با تشکیل یک ستاد عملیاتی در شمال غرب ، فرماندهی پاسداران و بسیجیان را که به کردستان می­ رفتند بر عهده داشت ، موفق شد تا اکثر مناطق آلوده را از وجود ضد انقلاب پاکسازی نماید .



نقش شهید در امنیت کردستان

شهید بروجردی کار خود را در کردستان با افراد محدودی آغاز کرد . او زمانی به کردستان رفت که در اثر سیاست سازشکارانه دولت وقت و خیانت هیأت به اصطلاح حسن نیت ، جوانان حزب ­الهی را در این خطه به دست ضد انقلابیون ملحد ، مظلومانه به شهادت می­ رسانیدند .

وی در این منطقه با مشکلات فراوانی مواجه بود ، امّا هیچگاه ناراحتی درون خود را آشکار نمی ­ساخت و با استواری و صلابت به دیگران روحیه می­ داد و با مشغله­ ی فراوان ، ساعت­ ها می­ نشست و به صحبت­ های برادران گوش می­ داد . بعد از تصدی مسوولیت در کردستان ، در خیلی از مناطق مانند : ( پاوه ، مریوان و جوانرود ) تمرکزش به مرز بود .

همچنین پاکسازی مناطق ( سنـندج ، بوکان ، مهاباد و کامیاران) به فــرماندهی ایشان صــورت گرفت . وی دوشـادوش شهـید « کاظمی » از (پاوه ) حرکت کرد و در پاکسازی بانه و سردشت که نقطه­ ی اتکای بسیار بزرگ ضد انقلاب به شمار می­رفت ، سهم به سزایی داشت .

شهید محمد بروجردی پس از شهادت شهید « کاظمی » و شهید « گنجی زاده » مستقیماً فرماندهی عملیات بسیار سخت و صعب العبور مسیر پیرانشهر و سردشت را به عهده گرفت و شجاعانه در کنار رزمندگان اسلام لرزه بر اندام انقلابیون انداخت .

تاریخ انقلاب اسلامی ایران و هشت سال دفاع مقدس سرشار از حماسه ­ها و رشادت­ های تمامی سرداران رشید ایران اسلام است که به یادگار ثبت گردیده و شهید محمد بروجردی از جمله ســرداران رشید انقلاب اسلامی ایران است که با تلاش شــجاعانه ­اش حق بزرگی برگردن کردستان دارد .

او بارها گفته بود :

«آن کس که مردم کردستان را دوست داشته باشد ، می ­تواند در کردستان کار کند .... و من به این مردم ستمدیده و محروم علاقه دارم »

شهید بروجردی با اینکه بسیار نرم و ملایم بود ، اما در مقابل گروهک ­های منحرف و عناصر وابسته و خود فروخته با شـدت عمل و برمبنای « اشـداء علی الکفـار» برخورد می­ کرد . او معتقد بود که لحظه ­ای نباید پاکسازی کردستان از وجود اجانب و ضد انقلاب متوقف شود .

گرچه به کارهای تبلیغی ، فـرهنگی ، اقتصادی و عمـرانی اعتقاد بسـیار داشت ولی می ­گفت :
« ابتدا باید منطقه را پاکسازی کرد و بعد به امور دیگری پرداخت . »

شهید بروجردی در مناطق جنوب ، مخصوصا در« عملیات فتح ­المبین » نیز نقش برجسته ­ای داشت ؛ با اینکه مسوولیت منطقه ­ی غرب را عهده­ دار بود ولی قبل از شروع عملیات به جنوب آمد و در عملیات این منطقه نیز شرکت کرد .



خصوصیات و سجایای اخلاقی

نیروی ایمان و تعهد شهید محمد بروجردی و علاقه­ی قلبی او به انقلاب اسلامی و ارزش­ های متعالی آن باعث شده بود که در سنگر زهد و تقوی و خدمت خالصانه از تمامی همرزمانش پیشتازتر باشد . آنقدر با نفسانیات خود مبارزه می ­کرد که جایی برای خودستایی در او وجود نداشت .

شهید بزرگوار حضرت حجه ­الاسلام والمسلمین محلاتی در وصف او می گوید :

« به قدری متواضع بود که هیچگاه « من » نمی ­گفت و از خودش تعریف نمی­ کرد و همیشه به دنبال کار بود . آنچه برای او مطرح بود ، فداکاری و مبارزه بود . جهاد و فداکاری او درحد اعلی بود و شاید کمتر برادری به قدر این شهید در غرب خدمت کرده باشد .... پاک زندگی کرد و پاک از دنیا رفت. »

در مقابله با ضــد انقلاب و برخورد با نارسایی­ های بی دلیل و مسامحه و سستی افراد از خود واکنش نشان می ­داد و دارای اراده ­ی محکم و عاشق ارزش­ های متعالی اسلام بود .

سردار سرلشکر پاسدار محسن رضایی فرمانده ی کل سپاه ، شهید محمد بروجردی را اینگونه وصف می کند :

« پیروزی ما در عملیات ( بازی دراز ) و همچنین ( قصر شیرین ) مدیون این شهید بزرگوار است .»

عشق و عـلاقه­ ی وصف نشدنی این شهید به مردم کردستان تا حـدی بود که در سخت­ترین شرایط به مشکلات مردم آن خطه می ­اندیشید و چون فردی زجر کشیده بود با احساس عمیق دینی همواره به محرومان فکر می­ کرد . او یک دوست و یاور به تمام معنا برای مردم مستضعف و محروم کردستان بود . این علاقه نه تنها در رفتار ظاهری او نمایان بود ، بلکه در عمق وجودش ریشه دوانده بود . هیچگاه در چهره ­ی او تردیـد و ابهام وجـود نداشت . دارای روحـیه ­ای قــوی و بزرگ بود و در شــجاعت بی نظیرترین فرد در کردستان بود .

تقوی ، خلوص و اعتقادش به توحید ، در او ایجاد آرامش می­کرد و تحمل و صبر و قدرت استقامتی که در او بود ، نشان می­ داد که چگونه مجاهدی است . او هیچگاه وقار و متانت خود را از دست نمی­داد و علاوه بر ارتباط تشکیلاتی همواره یک ارتباط معنوی با بچه­ ها داشت . نفوذش برقلب­ ها به گونه­ ای بود که حتی در رابطه با مردم کردستان نیز مصداق داشت . مردم کردسـتان با علاقه ­ی عجیبی او را دوست داشتند . او همواره می­ گفت : « باید حساب مردم را از ضد انقلاب جدا کنیم . »

شهید بروجردی با همین برخورد گرم و صمیمی با مردم این منطقه بود که در دل آن­ها جا گرفت و مردم کردستان به او لقب ( مسیح کردستان ) را دادند . جـان­ نثاری و از خود گذشتگی شهید بروجـردی را همه می­ شـناسند و خـوب می ­دانند که او به واقع منجی کردستان بود و حضورش در آن خطه دل هر دشمنی را می ­لرزاند .

وی همواره تبسم برلبانش نقش بسته بود . وی در حالی که شکیبا بود ، به موقع و در صورت لزوم ، خروشان هم بود . او که یک لحظه از تداوم عملیات غافل نبود ، با تلاش همه جانبه و شبانه­ روزی ، دیگران را برای خدمت هر چه بیشتر ترغیب می­ کرد . بروجردی تمام وجود خود را وقف انقلاب کرده بود و کسی نمی­ توانست زمانی را بیابد که وی در حال استراحت باشد و یا وقفه ­ای در کارش ایجاد شود .

بروجردی با تمسک به روحانیت پیرو خط امام و تقوای سرشار خود ، در مراحل مبارزه چه قبل و چه پس از پیروزی انقلاب از هر گونه چپ ­روی یا راست ­روی مصون ماند . او با همین اخلاق اسلامی و تواضع و فروتنی توانسته بود ، تبلیغات انبوه ضد انقلاب را خنثی نموده و به یک منطقه وسیع حیات دوباره بخشد .

شهید بروجردی یک نظامی بود ، ولی به شدت عاطفی و فرهنگی بود . وی سـعی می­کرد به وسیله ­ی برخوردها و بحث­ های اعتقادی و سیاسی ، افراد را با عقاید و دیدگاه ­های انقلابی و اسلامی آشنا کند و این کار او در کردستان کارایی خوبی داشت .

محمد بروجردی با مردمداری و قلب مهربان خود ، چنان در دل نیروهای بسیجی، سپاهی و مردم کردستان نفوذ کرده بود که هر گاه ماموریت ­ها طولانی می ­شد ، نیروها در کنار فرمانده ­ی خود ، احساس خستگی نمی­ کردند .

در زندگی شهید بروجردی آثار رفاه طلبی و گرایش به مادیات مشاهده نمی ­شد و در سخت ترین شرایط با کمترین امکانات به خدمت مشغول بود و همواره خود را مدیون انقلاب و امام م ی­دانست .

خصوصیات اخلاقی و تعهد و آگاهی سیاسی و دینی او ، مهارت­ های نظامی ، عشق و ارادتش به انقلاب از او فردی ساخته بود که خود را همواره در حال خدمت به نظام مقدس اسلامی می ­دید و در این راه هیچگاه احساس خستگی نکرد .

پاکی و بی­آلایشی محمد بروجردی در زندگی به گونه­ ای بود که به هنگام شهادتش همه را به شدت متأثر کرد و سردار « محسن رضایی» به هنگام تشییع پیکرش در حالی که عکس آن شهید را در آغوش داشت ، پیاده همراه جمعیت تا بهشت زهرا رفت .

شهید محمد بروجردی با فعالیت مخلصانه ­اش همه را مجذوب خود کرده بود . خبر شهادت او تمامی رزمندگان مستقر در منطقه را آنچنان منقلب کرد که گویی پدر خویش را از دست داده ­اند .

شهید بروجردی در حیات پر برکتش منشاء بسیاری از خیرات بود و با تقدیری که خداوند برای او قرار داده بود ، پس از عمری کوتاه ولی سراسر مبارزه و تلاش و محرومیت ، با قلبی آکنده از عشق به اسلام و محـرومان به درجه شهـادت نایل شد و خصلـت­ های بی­ شماری ، همچون : ساده ­زیستی ، تحمل مشکلات ، آگاهی و بصیرت ، عشق به امام و رهبرش و تعهد به ولایت ، صلابت و قاطعیت در مقابل ضد انقلاب و ستمگران را برای رهروانش به یادگار گذاشت .




سردار محسن رفیق­ دوست در این رابطه می گوید :

« نماز شب او را در شب ورود حضرت امام خمینی(ره) که مسوولیت حفاظت نظامی از امام را داشت ، دیدم و گریه او را در پیشگاه خدا مشاهده نمودم . او پیش از انقلاب ، شـهادت در راه خـدا را سـعادت می­ دانست ... از چریک­ های مسلح در قبل از انقلاب بود که بارها به جنگ مسلحانه با طاغوت رفته بود . »



نحوه ­ی شهادت :

محمد بروجردی ، در روز اول خرداد ماه سال 1362 در حـالی­که با عـده­ای از همـرزمانش در مسـیر جـاده مهاباد ـ نقده حرکت می ­کرد ، بر اثر انفجار مین به آرزوی دیرینه­ اش که سال­ ها در نمازها و نیایش ­های نیمه شب­اش از درگاه خداوند طلب کرده بود ، رسید و به فوز عظیم شهادت نایل شد .

یکی از افرادی که در صحنه­ ی شهادت وی حضور داشت ، می­ گوید :

« پس از انفجار وقتی به بالای سر او رسیدم ، مانند همیشه تبسم بر لبانش نقش بسته بود و من احساس کردم که او کلام مولایش را تکرار می ­کند : فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة »






ناجی کردستان

بعد از ازدواج به خدمت سربازی فراخوانده شد، اما چون مخالف خدمت در نظام ستم‌شاهی بود، از خدمت سربازی گریخت و برای دیدار حضرت امام (ره) راهی عراق شد، ولی در مرز دستگیر و به مدت شش ماه، روانه زندان شد.

وی ضمن ارتباط با شخصیت‌های اسلامی و انقلابی، علاوه بر خودسازی و کسب فیض، به بعضی از امور مربوط به انقلاب، همچون تکثیر و توزیع اعلامیه‌ها و نوارهای سخنرانی حضرت امام (ره) اشتغال داشت.

چندی بعد به همراه چند تن دیگر از مبارزان به سوریه و لبنان رفت و با شهید چمران و شهید محمد منتظری آشنا شد و به فراگیری مسائل نظامی پرداخت.

پس از قیام ۱۹ دی ماه سال ۱۳۵۶ در قم با اخذ مجوز شرعی از برخی علما و روحانیون پیرو حضرت امام خمینی (ره)، عملیات نظامی علیه رژیم را شروع کرد و تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی بی‌وقفه به مبارزات خود ادامه داد.

برخی از اقدامات وی عبارتند از :

ــ مبارزه جدی و عملی علیه حضور آمریکا در کشور.
ــ خلع سلاح قرارگاه پلیس (تهران).
ــ عملیات نظامی ۱۵ خرداد ۱۳۵۷٫
ــ انفجار در نیروگاه برق و کاخ جوانان منطقه شوش.
ــ خلع سلاح کلانتری ۱۴ در میدان خراسان.
ــ شرکت در آزادسازی پادگان جمشیدیه و رادیو تلویزیون.

هنگامی که بازگشت حضرت امام خمینی (ره) به ایران حتمی شد، محمد بروجردی به عنوان مسئول حفاظت حضرت امام (ره) از طرف شهید بهشتی و شهید عراقی انتخاب شد و در طول مسیر با عشق و علاقه‌ای قلبی به این کار مبادرت ورزید و در مدرسه رفاه نیز در آن دوران حساس، به عنوان مسئول حفاظت، ایفای نقش نمود.

وی پس از مدتی سرپرستی زندان اوین را به عهده گرفت و چندی بعد او یکی از دوازده نفری بود که در خدت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بنیانگذاری کردند.

بروجردی در نخستین روزهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، زمانی که عوامل داخلی ابرقدرت‌ها، فتنه و آشوب را در مناطق کردنشین به راه انداختند، با فرمان تاریخی حضرت امام (ره) مبنی بر مقابله و سرکوب ضدانقلاب، عازم پاوه شد.

پس از تصویب طرح تشکیل سازمان پیشمرگان کرد مسلمان، مسئولیت این کار از طرف شهید مظلوم آیت‌الله بهشتی و حجت‌الاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی به وی سپرده شد.

وی در کردستان تمام حرکات ضدانقلاب را به عنوان فرمانده عملیات زیر نظر داشت. در جریانات پاوه، درگیری سنندج و حوادث دردناک شهرهای کردستان همواره یکه‌تاز مقابله با ضدانقلاب بود و شهرها یکی پس از دیگری با دلاوری‌های محمد بروجردی و یارانش آزاد شد.

او که در این مدت با تشکیل یک ستاد عملیاتی در شمالغرب، فرماندهی پاسداران و بسیجیانی را که به کردستان می‌رفتند برعهده گرفته بود، موفق شد تا اکثر مناطق آلوده را پاکسازی کند.

محمد بروجردی پس از شهادت شهید کاظمی و شهید گنجی‌زاده مستقیماً فرماندهی عملیات بسیار سخت و صعب‌العبور مسیر پیرانشهر و سردشت را به عهده گرفت و شجاعانه در کنار رزمندگان اسلام لرزه بر اندام ضدانقلابیون انداخت.

محمد با فعالیت های مخلصانه‌ای همه را مجذوب خود کرده بود. خبر شهادتش، تمامی رزمندگان مستقر در منطقه را آنچنان منقلب کرد که گویی پدر خویش را از دست داده‌اند.

شهید بروجردی که در حیات پربرکتش منشا بسیاری از خیرات بود با تقدیر الهی پس از عمری کوتاه ولی سراسر مبارزه و تلاش و محرومیت، با قلبی آکنده از عشق به اسلام و محرومان به شهادت رسید و خصلت های بی‌شماری همچون ساده‌زیستی، تحمل مشکلات، آگاهی و بصیرت، عشق به امام و ولایت، صلابت وقاطعیت در مقابل ضدانقلاب و ستمگران را برای رهروانش به یادگار گذاشت.

سرانجام محمد بروجردی اول خرداد 1362 در حالی که با عده‌ای دیگر از همرزمانش در مسیر جاده مهاباد، نقده حرکت می‌کردند بر اثر انفجار مین به آرزوی دیرینه‌اش رسید و به فوز عظیم شهادت نایل آمد.



سخنان مقام معظمای ولایت در مورد شهید محمد بروجردی:

«… مرحوم شهید بروجردی بسیار فعال بود. یکبار در سال 1359 یا اوایل 1360 رفتم منطقه غرب. ایشان آن وقت در باختران بود و من از نزدیک شاهد کار او بودم.

اما چیزی که از شهید بروجردی در آنجا احساس کردم و یک احترام عمیقی از او در دل من بوجود آورد، این بود که دیدم این برادر، با کمال متانت و با کمال نجابت، به چیزی که فکر می کند، مسئولیت و وظیفه است. برخی با احساسات شخصی و گروهی فکر می‌کردند یک نفر که با او موافقند، او را تقویت کنند و کسی را که با او مخالفند، با او مخالف کنند.

اما شهید بروجردی هیچ گونه حرکتی که از آن حرکت، آدم احساس کند که در آن کار شکنی یا مخالفتی هست، انجام نمی داد و این، علاقه من به این شهید عزیز را خیلی بیشتر کرد.

من تصور می کنم روحیه آرامش و نداشتن حالت ستیزه جویی با دوستان و گذشت و حلم در مقابل کسانی که تعارض های کاری با او داشتند نشانه آن روح عرفانی شهید بود.

معاشرت که بتوانم جزئیات حالات عرفانی او را بدست بیاورم، متأسفانه نداشتم؛ ولی برخورده و رفتارها نشان دهنده معنویات و روحیات افراد هستند.»



نظر شهید حاج محمد ابراهیم همت در مورد نفوذ کلام محمد بروجردی:

«بودند برادرانی که در اثر فشار کار خسته شده بودند ولی بعد از چند دقیقه صحبت با شهید بروجردی، تمام مسائل آن ها حل می‌شد و با دلی‌ گرم و امیدوار دوباره سراغ کارشان می‌رفتند … ما شاگرد او بودیم. ایشان دارای یکسری ویژگی های اخلاقی خاصی بودند که شاید من در طول زندگیم از کمتر انسانی دیدم و ولایت‌پذیری در این انسان بزرگ، استقامت و پایداری، اخلاق حسنه، خصوصاً در برخوردهای اجتماعی از ویژگی های خاص اولیه این مرد بود. او خیلی ساده از خطای دیگران درباره خویش می‌گذشت و به اشتباه خود اعتراف داشت و طلب عفو می‌کرد.»
او نمونه ­ای از شیران صحنه­ های نبرد در روز و زاهدان در دل شب بود .


اولین وصیت نامه اول شهید محمد بروجردی:

بسمه تعالی
این وصیتنامه را در حالی می‌نویسم که فردایش عازم سنندج هستم با توجه به این که چندین بار در عملیات شرکت کرده بودم و ضرورت نوشتن وصیتنامه را حس کرده بودم ولی هم فرصت نداشتم و هم اهمیت نمی‌دادم، ولی نمی‌دانم چرا حس کردم که صرفا اگر ننویسم، گناهی مرتکب شده‌ام، لذا بدینوسیله وصیتنامه خود را در مورد خانواده و برادران آشنا می‌نویسم.

با توجه به این که حدودا شش سال است وارد مبارزات سیاسی و نظامی شده‌ام و به همین خاطر نسبت به خانواده‌ام رسیدگی نکرده‌ام، بخصوص – همسر و فرزندانم و از همین وضع همیشه احساس ناراحتی می‌کردم و هیچ وقت هم نتوانستم خود را قانع کنم که مسئولیت‌ را رها کنم و بدینوسیله از همه آنها معذرت می‌خواهم و طلب بخشش دارم از حقی که به گردن من داشته‌اند و نتوانستم این حق را ادا کنم ولی این اطمینان را به خانواده‌ام می‌دهم که هرگز از ذهن من خارج نشده‌اند و فکر نکنند که نسبت به آنها بی‌تفاوت بوده‌ام، ولی مسئولیتهای سنگین‌تر بود.

در خواستی که از همسرم دارم، این است که فرزندانم را خوب تربیت کند و آنها را نسبت به اسلام دلسوز بار آورد … از مادرم درخواست بخشش دارم، زیرا از دست من ناراحتیها دیده و هیچوقت این فرصت پیش نیامد که بتوانم به ایشان رسیدگی لازم را بکنم و از کلیه برادران و خواهران که من را می‌شناسند درخواست دارم که برای من از خدا طلب بخشش کنند، شاید به خاطر حرمت دعای مومنین خداوند از تقصیراتم بگذردو احساس می‌کنم بار گناهان و خطاها بر دوشم سنگینی می‌کند. بخصوص دعای آن کسانی که پاسدارند و به جبهه می‌روند و از کسانی که در جزئیات زندگی من بوده و با من برخورد داشته‌اند درخواست دارم برادرانی که از من بد دیده‌اند در گذرند و یا اگر کسی را سراغ دارند که از من بد دیده نزدش بروند و از او رضایت بگیرند.

و دیگر این که مقاومت را فراموش نکنند که خداوند تبارک و تعالی بار سنگین انقلاب اسلامی را بر دوش ملت مسلمان ایران گذاشته است و ما را در آزمایش عظیم قرار داده است. این را شهیدان بسیاری بخصوص در این چند سال اخیر به در و دیوار ایران نوشته‌اند و اگر مقاومتهای آنها نباشد همانطور که امام فرمودند، بیم آن می‌رود که زحمات شهدا به هدر رود و اگر چه آنها به سعادت رسیدند و این ما هستیم که آزمایش می‌شویم و دیگر این که با تجربه‌ای که ما از صدر اسلام داریم، که به خاطر عدم آگاهی مسلمین درس عبرت باشد، با دقت، کلمات این روح خدا را که خط او خط رسول خداست دقت کنند.

وجود امام امروز برای معیار است. راه او راه سعادت و انحراف از راهش خسران دنیا و آخرت است و من با تمام وجود این اعتقاد را دارم که شناخت و مبارزه با جریانهایی که بین مسلمین سعی در به انحراف کشیدن انقلاب از خط اصیل و مکتبی آن را دارند به مراتب حساستر و سخت‌تر از مبارزه با رژیم صدام و آمریکاست. وصیتم به برادران این است که سعی کنند توده مردم که عاشق انقلاب هستند، از نظر اعتقادی و سیاسی آماده کنند که بتوانند کادرهای صادق انقلاب را شناسایی کنند و عناصری که جریانهای انحرافی دارند، بشناسند که شناخت مردم در تداوم انقلاب حیاتی است.

والسلام



دومین وصیت نامه اول شهید محمد بروجردی:

بسمه تعالی

وصیت‌نامه اینجانب محمد بروجردی (پدر دره گرگی) پس از حمد خدا و طلب استغفار از او که برگشت همه به سوی اوست و درود بر محمد و آل او و درود بر امام امت و درود بر همه شهیدان تاریخ، از همه برادرانی که در طول عمرم با آنها تماس داشته‌ام، طلب آمرزش می‌کنم.

هر کس که این وصیت‌نامه را می‌خواند، برای من طلب آمرزش کند، زیرا من از این دنیا ناگاه با بار خالی می روم. و بعد از من همسرم سرپرستی خانواده را به عهده دارد و حقوق و مقدار ارثی که دارم،‌به او می‌رسد، به غیر از مبلغی ۷۰۰۰ ریال (هفت صد تومان) که باید به مادرم بدهد و در صورت فوت همسرم برادر کوچکترم عبدالمحمد سرپرستی دو فرزندم را به عهده گیرد و از اینکه نتوانسته‌ام برای خانواده بطور کلی مثبت باشم، از همه پوزش می‌طلبم و طلب آمرزش می‌کنم.

منبع : دفاع مقدس – همشهری آنلاین



اسمش محمد بود، مادرش او را میرزا صدا می‌زد و مردم او را مسیح کردستان نامیدند. او در سال ۱۳۳۳ در روستای دره‌گرگ به دنیا آمد. دره گرم روستای کوچکی است در اطراف شهرستان بروجرد. پنج ساله بود که پدرش را از دست داد. از آن پس مادرش، برای او هم مادر بود و هم پدر. ارباب ظالم ده که مادر محمد را تنها و بی‌سرپرست دید، دست به توطئه زد و زمینهای آنها را بالا کشید. مادر محمد ماند و پنج طفل یتیم. می‌بایست هر طور شده، این چند بچه را سروسامانی بدهد. این بود که بار و بندیل ناچیزش را جمع کرد و ریخت عقب وانتی و آمد تهران. خواهر کوچک خدیجه و شوهرش استاد رضا، کوکب و بچه‌هایش را پناه دادند.

فردای آن روز، خاله خدیجه، کوکب را همراه کرد، تا در خانه‌های بالاشهر کار کنند و شکم بچه‌ها را سیر کنند. اما کوکب بچه‌های خوبی داشت. علی پسر بزرگش نوجوان بود و در کارگاه تشک‌دوزی مشغول شد. محمد هفت ساله هم همراه برادرش به کارگاه تشک‌دوزی رفت و خودش هم درخانه، با ابرهای خردشده پشتی پر می‌کرد. همه اعضای خانواده هر یک به نوعی کار می‌کردند تا چرخ زندگی بچرخد.

با شرکت در این جلسات، محمد آگاهی های سیاسی و مذهبی خود را بالا برد و رفته رفته رشد کرد. او که فهمیده بود تنها راه نجات مردم از تسلط آمریکا و اسرائیل آگاهی و پیروزی از امام خمینی(ره) است، همه همت خویش را در این راه به کار بست. او شب ها اعلامیه‌های امام را در کوچه پس کوچه‌ها می‌برد و به داخل خانه‌ها و مغازه‌ها می‌انداخت تا مردم با مطالعه آن بفهمند که دور و برشان چه می‌گذرد.

اگرچه در ابتدا پیکر، صاحب تشک‌دوزی با اکراه محمد کوچک را به شاگردی پذیرفت اما خیلی زود دریافت که محمد از هوش سرشاری بهره‌مند است. چند ماه بعد، محمد کوچکترین شاگرد کارگاه ولی ماهرترین آنها بود مهارت محمد در دوخت تشک، پرده و… باعث شد که صاحب کارگاه بتواند با هتل‌های چهار ستاره و مهم تهران قرارداد ببندد و کار و بارش بهتر شود. این موضوع می‌بایست به نفع محمد هم باشد. اما آشنایی او با یکی از مبارزین مسلمان مسیر زندگی او را تغییر داد. این جوان محمد را با مسجد، جلسات مذهبی و آنچه در آن جلسات می‌گذشت، آشنا کرد. در این جلسات بود که محمد با امام خمینی(ره) آشنا شد و توانست این شخصیت بزرگ را بشناسد. در همین آشنایی بود که او علت مخالفت و مبارزه امام را با شاه برای محمد توضیح داد. از این به بعد محمد بروجردی، آمریکا و توطئه‌های ریز و درشتش را شناخت و فهمید که بیگانگان تا چه حد بر دستگاه حکومت شاه و برنامه‌های او نفوذ دارند. همین آشنایی بود که محمد را به مبارزه با رژیم شاه کشاند.



ایجاد گروه توحیدی صف

با شرکت در این جلسات، محمد آگاهی های سیاسی و مذهبی خود را بالا برد و رفته رفته رشد کرد. او که فهمیده بود تنها راه نجات مردم از تسلط آمریکا و اسرائیل آگاهی و پیروزی از امام خمینی(ره) است، همه همت خویش را در این راه به کار بست. او شب ها اعلامیه‌های امام را در کوچه پس کوچه‌ها می‌برد و به داخل خانه‌ها و مغازه‌ها می‌انداخت تا مردم با مطالعه آن بفهمند که دور و برشان چه می‌گذرد.او با کسانی که سروکار داشت، صحبت می‌کرد و مسائل را برایشان توضیح می‌داد. کم‌کم کارش به جایی رسید که تعدادی از جوان های مبارز و مسلمان را جمع کرد تا کارهای بزرگ‌تر و اساسی‌ انجام دهند.

این گروه که به گروه توحیدی صف معروف بود، کارهای بزرگی برای پیروزی انقلاب انجام داد. گروه توحیدی صفت، اگر چه گروه مسلح بود و مبارزه مسلحانه با رژیم شاه را انتخاب کرده بود ولی با سایر گروه‌های مسلح آن زمان فرق اساسی داشت. فرق این گروه با بعضی گروه‌های مسلح دیگر این بود که در هر کاری اجازه امام، اصلی‌ترین چیز بود. آنها هر طرحی را که می‌ریختند، قبل از به اجرا درآوردن با امام، با یکی از نمایندگان مورد اعتمادشان تماس می‌گرفتند و سوال می‌کردند. اگر طرحشان تایید می‌شد، آن را اجرا می‌کردند، وگرنه از آن صرف‌نظر می‌کردند.

از جمله طرح هایی که گروه توحیدی صف به رهبری محمد بروجردی انجام داد انفجار کافه خوان‌سالار بود. این کافه که محل عیش و عشرت آمریکاییان در ایران بود، محلی بود که جوانان ایرانی را به فساد می‌کشاندند. گروه توحیدی صف، با شناسایی این کافه، طرحی ریخت تا بتوانند به داخل آن نفوذ کند. چرا که جز آمریکاییان و ایرانیانی که به دربار وابسته بودند، کس دیگری را به داخل راه نمی‌دادند.

دو نفر مسئول این کار شدند و بعد از مدتها کار و رفت و آمد و آشنا شدن با نگهبانها توانستند به داخل کافه راه پیدا کنند. بعد از آن، با طرح پیچیده‌ای مقدار زیاید موارد منفجره را به داخل کافه بردند و آنجا را منفجر کردند. در این انفجار تعداد زیادی مستشار آمریکایی کشته شدند و چنان ترسی در دل آمریکاییان افتاد که تا مدتها در چنین جاهایی آفتابی نمی‌شدند.

گروه توحیدی صف با این کار به رژیم شاه فهماندند که نمی‌توانند بدون توجه به خواست مردم مسلمان ایران هر کاری را انجام دهند. طرح دیگر این گروه که باز هم در جهت جلوگیری از تاخت و تاز بیگانگان بود، انفجار هلیکوپتر نظامی بود. این هلیکوپتر که چند مستشار آمریکایی در آن سوار بودند، منفجر شد و آنها به هلاکت رسیدند. با همین هدف، گروه توحیدی صف، یک مینی‌بوس حامل چند نظامی آمریکایی را مورد هدف قرار داد و با انداختن دو نارنجک به داخل آن باعث کشته و زخمی شدن نظامیان آمریکایی شدند. این چند طرح دو هدف بزرگ داشت، یکی اینکه هم رژیم شاه و هم خود آمریکاییها خیال نکنند، مردم از توطئه‌هایشان خبر ندارند و یا کسی نیست که جلو اینها بایستد. به این وسیله می‌خواستند به آنها بفهمانند که اگرچه امام خمینی(ره) را به خارج از ایران تبعید کرده‌اند، اما یاران و پیروان او هستند و راه را دنبال می‌کنند. هدف دوم این بود که به جوانانی که دلشان خون بود و از کارهای ضد مردمی رژیم شاه عصبانی بودند، راه را نشان دهند و جهت مبارزه را ترسیم کنند. چرا که الگوی مناسبی نبود، این جوانان ممکن بود به بیراهه بروند.

همین آگاه‌سازی‌ها بود که وقتی در دی‌ماه سال ۱۳۵۶ رژیم شاه مقاله‌ای علیه امام خمینی(ره) در یکی از روزنامه‌هایش چاپ کرد، مردم مسلمان ایران، به خیابانها ریختند و خشم خود را نشان دادند. تظاهرات مردم در بعضی شهرها، مثل شهر قم، آنچنان شدید بود که رژیم مجبور شد ماموران مسلح خود رابه مقابله با مردم به خیابانها بفرستد و آنها را سرکوب کند. آنها فکر می‌کردند با کشتن گروهی از مردم، دیگران می‌ترسند و به خانه‌هایشان پناه می‌برند. اما حساب رژیم اشتباه بود. کشتار مردم نه تنها آنها را نترساند، بلکه این تظاهرات شدیدتر شد. در چهلم شهدای قم، مردم تبریز به خیابانها ریختند و مراکز دولتی رژیم را به آتش کشیدند و با کشتار مردم تبریز، مردم یزد به خیابانها آمدند و این حرکت و همبستگی ادامه داشت، تا جایی که رژیم از ترس اینکه مبادا مردم به کاخ های او بریزند، در شهرهای بزرگ ایران حکومت نظامی اعلام کرد.

رساندن اعلامیه‌های امام و نوارهای سخنرانی آن حضرت در کوتاه‌ترین زمان به دست مردم از جمله کارهای اساسی گروه محمد بود، همچنین شرکت کردن در تظاهرات به صورت مسلحانه و برای حمایت از مردم. آنها در بین مردم پخش می‌شدند تا اگر جایی ماموران شاه قصد حمله به مردم را دارند، با آنها مقابله کنند.

اما اعلام حکومت نظامی هم ثمری نداشت. در همان اولین روز، مردم همه شهرها به خیابانها ریختند. تظاهرات مردم تهران آنچنان عظیم بود که رژیم شاه به وحشت افتاد و باز هم دست به کشتار زد. شهدای هفدهم شهریور سال ۱۳۵۷، این افتخار را داشتند که ابهت رژیم را شکستند و پوشالی بودن آن را نشان دادند. به طوری که بعد از واقعه هفده شهریور، در هر کوچه پس کوچه‌ای، حتی بچه‌ها هم تظاهرات می‌کردند و مرگ بر شاه می‌گفتند.

در این دوره هم گروه توحیدی صف، طلایه‌دار بود. رساندن اعلامیه‌های امام و نوارهای سخنرانی آن حضرت در کوتاه‌ترین زمان به دست مردم از جمله کارهای اساسی گروه محمد بود، همچنین شرکت کردن در تظاهرات به صورت مسلحانه و برای حمایت از مردم. آنها در بین مردم پخش می‌شدند تا اگر جایی ماموران شاه قصد حمله به مردم را دارند، با آنها مقابله کنند.عاقبت مبارزه مردم با همراهی و دلسوزی افرادی چون محمد بروجردی و یارانش، کار را به جایی رساند که شاه مجبور شد از ایران فرار کند. با رفتن شاه زمزمه آمدن امام به وطن بر سر زبنها افتاد و این زمزمه‌ها کم‌کم جدی شد و در هفته اول بهمن ماه آمدن امام به وطن به صورت جدی مطرح شد.


ماجرای سپردن حفاظت از امام خمینی(ره) در ۱۲ بهمن ۵۷ به شهید بروجردی

برای ورود امام(ره) لازم بود که گروهی مسلح حفاظت از ایشان را برعهده بگیرد. چرا که ساواکیها و ضدانقلابها نمی‌خواستند انقلاب به پیروزی برسد و بهترین راه برای به نتیجه نرسیدن انقلاب، نبودن امام بود. شورای انقلاب بعد از بحث و گفت‌وگوهای زیاد گروه توحیدی صف را انتخاب کردند تا کار حفاظت از امام را هنگام بازگشت به وطن برعهده گیرد. وقتی شهید بهشتی و شهید مطهری این پیشنهاد را به محمد دادند، او اشک شوق به چشم آورد. مسئولیت بزرگی بود. آنها می‌بایست از قلب و جان ملت ایران حفاظت می‌کردند و او را سالم به منزل می‌رساندند. کار، کار سخت و طاقت‌فرسایی بود. محمد حدس می‌زد که چه جمعیت انبوهی به خیابانها خواهند آمد. در میان این جمعیت چه می‌شد کرد؟ آن هم مردمی که سالها منتظر امامشان بودند و همه برای دیدن او بی‌تابی می‌کردند. آنها می‌بایست امام را کیلومترها از میان چنین جمعیتی عبور دهند. از طرف دیگر، نیروهای امنیتی شاه و ضدانقلاب هم بودند که خیلی راحت می‌توانستند خودشانرا در میان مردم پنهان کنند و دست به توطئه بزنند. اما با همه سنگینی بار، محمد مردانه پذیرفت و مقدمات کار را آمادهت کرد. مهم‌ترین مسئله آماده‌سازی نیروها بود و توجیه آنها برای پیشامدهای مختلف.

آن روز، یعنی ۱۲ بهمن سال ۵۷، روزی بزرگ و سرنوشت‌ساز بود و کاری که محمد و گروهش انجام دادند، کاری تاریخی بود. شب وقتی محمد و بچه‌های گروهش در یکی از اتاقهای مدرسه رفاه دور هم جمع شدند، دست در گردن هم انداختند و از اینکه در این کار بزرگ موفق بیرون آمدند، اشک شوق ریختند.

اما حوادث انقلاب چنان سرعت و غیرقابل پیش‌بینی بود که محمد فرصت سر خاراندن نداشت. آمدن امام حوادث را سرعت بخشیده بود. در فاصله ۱۲ بهمن تا ۲۲ بهمن که انقلاب به پیروزی رسید، حوادث مهم و سرنوشت‌ساز پشت سر هم اتفاق افتاد. مهم‌ترین آنها، معرفی دولت موقت بود. محمد برای پوشش دادن خبرهای اقامتگاه امام به بیرون آن و حداقل خانه‌های اطراف شبکه تلویزیونی راه انداخت. بعد هم یک دستگاه گیرنده قوی نصب کرد که در روزهای بیستم و بیست و یکم بهمن در پیروزی انقلاب نقش زیادی داشت. محمد از طریق این دستگاه بیسیم مکالمات بین سران ارتش را گوش می‌کرد و از فعل و انفعالات آن با خبر می‌شد و می‌توانست عکس‌العمل مناسب نشان دهد. او از طریق همین بیسم از طرح حمله آنها با تانک و زره‌پوشها با خبر شد و نیروها را برای مقابله با آنها فرستاد. حتی از طریق همین بیسیم و گوش کردن به مکالمات بین سران ارتش به کودتایی که در شرف وقوع بود پی برد. وقتی خبر به امام رسید، اعلامیه‌ای صادر کردند و از مردم خواستند که خیابانها را ترک نکنند و به خانه نروند، و باز از طریق گوش کردن به همین مکالمات بود که محمد توانست بفهمد وضعیت داخل پادگانها چگونه است و افراد داخل آنها چند نفر هستند. با پیروزی انقلاب توطئه‌های دشمنان داخل و خارج هم شدت گرفت و ضرورت تشکیل نیروهای نظامی وفادار و انقلابی به شدت حس می‌شد. بعضی افراد فعال شورای انقلاب هم این ضرورت را حس کردند و با امام در میان گذاشتند. امام دستور تشکیل چنین نیرویی را صادر کردند و محمد جزو چند نفری بود که برای تشکیل سپاه پاسداران انقلاب جمع شدند و حرف زدند و بعد هم عمل کردند.

با شروع توطئه‌ها در شهرهای مرزی ایران مخصوصا در کردستان که به علت هم مرزی با عراق،باعث ویرانی آن سرزمین شد و هم باعث کشتار بسیاری از مردم شد. در چنین اوضاع و احوالی، محمد به فکر کردستان افتاد و برای برقراری آرامش، نیرو به آنجا فرستاد. اما اوضاع چنان به سرعت بحرانی شد که خطر سقوط شهر پاوه به میان آمد و امام خمینی(ره) طی فرمانی همه نیروها را موظف به دخالت و آزادسازی پاوه کردند. دیگر جای درنگ نبود و بروجردی روانه کردستان شد.

تشکیل سپاه، یعنی جمع کردن تعداد زیادی نیروی جوان، آموزش نظامی و فرهنگی و سیاسی آنها تا بتوانند در شرایط انقلابی خاص آن دوره، هم با توطئه‌های فرهنگی مبارزه کنند؛ هم با دسیسه‌های سیاسی و هم نظامی. این توطئه‌ها در شهرهای مرزی ایران بیشتر بود. مخصوصا در کردستان که به علت هم مرزی با عراق، بیشترین توطئه‌ها را به خود دید. توطئه‌هایی که هم باعث ویرانی آن سرزمین شد و هم باعث کشتار بسیاری از مردمش. در چنین اوضاع و احوالی، محمد به فکر کردستان افتاد و برای برقراری آرامش، نیرو به آنجا فرستاد. اما اوضاع چنان به سرعت بحرانی شد که خطر سقوط شهر پاوه به میان آمد و امام خمینی(ره) طی فرمانی همه نیروها را موظف به دخالت و آزادسازی پاوه کردند. دیگر جای درنگ نبود و بروجردی روانه کردستان شد.


محمد در تمام عملیات، به مردم فکر می‌کرد و به منافع آنها می‌اندیشید

اگرچه قبل از ورود محمد به پاوه، آن شهر به وسیله یاران و نیروهایی که فرستاده بود، آزاد شده بود، اما دامنه توطئه چنان گسترده بود که همه شهرهای کردستان محل تاخت و تاز ضدانقلاب بود. محمد در همان زمان که به مقابله با ضدانقلاب مشغول بود که به تجزیه وتحلیل اوضاع منطقه پرداخت و به این نتیجه رسید که تنها راه نجات کردستان، تشکیل نیرویی از مردم کردستان است تا با داشتن سلاح و آشنایی با فرهنگ و زبان مردم بومی بتوانند به مقابله با توطئه‌ها بپردازند. روی همین اعتقاد، محمد سازمان پیش مرگان کرد مسلمان را تاسیس کرد و به آموزش و تجهیز آنها پرداختم. بسیاری از افراد، حتی نزدیکان، دوستان و همفکران محمد در این کار با او مخالف بودند و مسلح کردن مردم کردستان را به صلاح نمی‌دانستند. اما بروجردی آنچنان به مردم اعتقاد داشت که نقشه خودرا عملی کرد. وقتی اولین عملیات این گروه و نقش آنها در آزادسازی کامیاران مشخص شد، محمد بیشتر به درست بودن فکرش امیدوار شد. این کار تا اندازه‌ای دهان مخالفان را هم بست. تشکیل سازمان پیش‌مرگان کرد مسلمان ضربه سطحی به ضدانقلاب بود و بیشتر فشار آنها برای انحلال این سازمان بود. با بودن این گروه، ضدانقلاب خلع سلاح می‌شد. افراد این سازمان همه کرد بودند و هیچ اتهامی به آنها نمی‌چسبید. با همت و پشتکار محمد و وافراد سپاه و همکاری و همیاری پیش‌مرگان مسلمان، شهرهای کردستان یکی یکی آزاد شدند و از سلطه ضدانقلاب درآمدند و مردم توانستند ثمرات و نتایج انقلاب را ببینند.

محمد در تمام عملیات، به مردم فکر می‌کرد و به منافع آنها می‌اندیشید. هر جا ذره‌ای منافع مردم به خطر می‌افتاد، نقشه‌ای را عوض می‌کرد و طرح را طوری می‌ریخت که به مردم ضرری نرسد. همه سفارشش به نیروها یان بود که با مردم کردستان رو در رو نشوید و آنها را از خود بدانید. آنها را دوست بدارید و بدانید که برای خدمت به اینها به منطقه آمده‌اید. مردم چنان با او صمیمی بودند که هر مشکلی برایشان پیش می‌آمد، به سراغ او می‌رفتند و از او کمک می‌خواستند. حتی پدر و مادر کسانی که در صف ضدانقلاب بودند و با محمد می‌جنگیدند، از او می‌خواستند که بچه‌هایشان را نجات دهد و کمکشان کند.

همین جوان ها که اسلحه دست گرفته و با محمد و نیروهایش می‌جنگیدند، وقتی به اسارت درمی‌امدند، از اخلاق و رفتار محمد دچار حالتی می‌شدند که افکار گذشته را از دست می‌دادند و از محمد چاره‌جویی می‌کردند. بسیاری از این زندانیان از محمد می‌خواستند که برنامه‌ای اجرا کند تا دیگر جوانها در دامان ضد انقلاب نیفتند.

در آن چند روز، برخوردهای بروجردی طوری بود که همه برای او احساس خطر می‌کردند.به سفارش یکی از دوستانش، اجازه ندادند محمد تنها برود و یک ماشین با تیربار او را اسکورت کرد. اما وقتی به سه راه نقده رسیدند، محمد افراد اسکورت را مجبور کرد تا برگردند و خودش تنها روانه شد.


تشکیل تیپ ویژه شهدا

یکی از کارهای مهم دیگر بروجردی، تشکیل نیروی آموزش دیده و منسجم از بچه‌های سپاه بود. این گروه که به تیپ ویژه شهدا معروف بودند، بیشترین نقش را در آزادسازی شهرها داشتند. فرماندهان این تیپ از بهترین پاسداران کردستان بودند؛ افرادی مثل شهید ناصر کاظمی و محمد چنان به کردستان و مردم آن منطقه فکر می‌کردند که درست زمانی که شهید حجت‌الاسلام محلاتی نماینده امام در سپاه پیشنهاد فرماندهی کل سپاه را به محمد داد، او نپذیرفت و خودش پیشنهاد کرد فرماندهی تیپ ویژه شهدا را به او بدهند، تا این تیپ از هم نپاشد و دچار مشکل نشود. چون فکر می‌کرد اگر این تیپ از هم بپاشد، دیگر نیرویی نیست تا از کردستان دفاع کند. اما مسئول ناحیه غرب، صلاح نمی‌دانست محمد را که در حد فرماندهی کل سپاه هست، به فرماندهی یک تیپ بگمارد. او فکر میس‌کرد که این مسئولیت برای شخصیتی مثل بروجردی کم است. ولی محمد آن‌قدر اصرار کرد تا عاقبت پذیرفتند و حکم فرماندهی تیپ ویژه شهدا را به او دادند.

با گرفتن حکم، همه سعی و تلاش محمد در این راه بود. او منطقه را بررسی کرد و جای مناسبی برای ایجاد پادگان در نظر گرفت؛ زمین بسیار بزرگی که هم کنار جاده اصلی بود و هم از نظر موقعیت نظامی در جای مناسبی قرار داشت و خطری افراد داخل پادگان را تهدید نمی‌کرد.روزی که بروجردی می‌خواست برای بازدید محل استقرار تیپ برود، از دوستانش خدافظی کرد و از همه حلالیت طلبید.

در آن چند روز، برخوردهای بروجردی طوری بود که همه برای او احساس خطر می‌کردند.به سفارش یکی از دوستانش، اجازه ندادند محمد تنها برود و یک ماشین با تیربار او را اسکورت کرد. اما وقتی به سه راه نقده رسیدند، محمد افراد اسکورت را مجبور کرد تا برگردند و خودش تنها روانه شد.



مقام معظم رهبری :


« عابد شب زنده دار کردستان و شیر میدان های مبارزه حق

« شهید محمد بروجردی »

به پاسداری سپاه و سربازی اسلام معنی داد .




فرازهایی از وصیت نامه شهید « محمد بروجردی »

« باید سلسله مراتب محفوظ باشد ، باید اطاعت بدون چون­ و­ چرا انجام گیرد ، ولی درست مثل صدر اسلام ، اطاعت بدون هیچ اغماضی باید باشد و محبت و دوستی و برادری هم باید باشد . »

امام خمینی (ره)

« در سپاه باید انضباط نظامی از ایمان و عقــیده سرچشــمه گیرد و نظم و آمـوزش و رعایت مراتب به عنوان وظیفه ­ای دینی رعایت شود و در عین حـال ، روح برادری و تفقد از زیر دست و ارزش ­گذاری بر اســاس ارزش ­های معــنوی رواج روزافزون داشـته باشد . » مقام معظم رهبری (مدظله العالی )



« ... ما که تکلیف کاری نداریم ، اگر ما به اجتهاد خودمان برای خودمان تعیین مسوولیت کنیم این غلط است .

... وجود امام ، امروز برای ما معیار است . راه او راه سعادت و انحراف از راهش خُسران دنیا و آخرت و من با تمام وجود این اعتقاد را دارم که شناخت و مبارزه با جریان­ هایی که بین مسلمین سعی در به انحراف کشیدن انقلاب از خط اصیل و مکتبی آن را دارند به مراتب حساس­ تر و سخت ­تر از مبارزه با رژیم صدام و آمریکاست .

... وصیتم به برادران این است که سعی کنند توده مردم را که عاشق انقلاب هستند از نظر اعتقادی و سیاسی آماده کنند که بتوانند کادرهای صادق و انقلابی را شناسایی کنند و عناصری که جریان­ های انحرافی دارند را بشناسند که شناخت مردم در تداوم انقلاب امری حیاتی است . »

محمد بروجردی







با مرور رشادت‌های او یادش را زنده نگه می‌داریم و برای نسل امروز که از او کمتر شنیده روایت‌هایی را بازگو می‌کنیم.

محمد بروجردی یک مبارز واقعی بود. مبارزی در تراز انقلاب اسلامی که علاوه‌بر توانایی‌های فکری و نظامی، در دیانت و اخلاق نیز اسوه بود. دوره مبارزات او تقریبا سراسر عمرش را پر کرده است، چه او از کودکی در خط مبارزه قرار گرفت و تا پایان عمر در همین مسیر باقی ماند. بروجردی قبل از انقلاب مبارزه با رژیم پهلوی را پی گرفت و بعد از انقلاب هم حضور در جبهه‌های نبرد با ضد انقلاب و دشمن بعثی را دنبال کرد. اغلب از او به‌عنوان «مسیح کردستان» نام می‌برند، چه او تمام همتش را برای بیرون راندن ضد انقلاب از کردستان و نجات مردم آن دیار به کار بست. آنچنان‌که مردم کوچه و بازار با او مانوس بودند و نجات خود را از او طلب می‌کردند. شأن این سردار شهید آنچنان است که آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر معظم انقلاب اسلامی در جایی درباره او گفته‌اند: «من بروجردی را از یاد نمی‌برم و هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم؛ غالبا هروقت که بحث شهدا پیش می‌آید، شهید بروجردی جلوی چشم من است.»
ایشان در جای دیگری نیز نسبت به این شهید ابراز ارادت کرده و گفته اند: «آن چیزی که من از شهید بروجردی احساس کردم و یک احترام عمیقی از او در دل من به وجود آورد این بود که دیدم این برادر، با کمال متانت و با کمال نجابت، به چیزی که فکر می‌کند مسئولیت و وظیفه است. من تصور می‌کنم روحیه آرامش و نداشتن حالت ستیزه‌جویی با دوستان و گذشت و حلم در قبال کسانی که تعارض‌های کاری با او داشتند، نشانه آن روح عرفانی شهید بود.» ما نیز در سالگرد شهادت این شهید، بر آن شدیم تا با مرور رشادت‌های او یادش را زنده نگه داریم و برای نسل امروز که شاید از او کمتر شنیده آنها را بازگو کنیم. آنچه می‌خوانید چند پرده از زندگانی شهید محمد بروجردی است.



میرزای دره‌گرگ

وقتی محمد به دنیا آمد پدرش توی ژاندارمری زندانی بود. پدرش را به خاطر مخالفت با خان حسابی زده بودند، گفته بود که من به خان زمین نمی‌فروشم، همان شد که وقتی مُرد جمع کردند آمدند تهران. مادرش البته او را میرزا صدا می‌زد و بقیه هم به‌تبع کوکب‌خانم تا همیشه او را میرزا می‌خواندند. او در سال 1333 در روستای دره‌گرگ به دنیا آمد؛ همان شهرک شهید بروجردی. پنج ساله بود که پدرش را از دست داد. مادرش پنج طفل یتیم و بار و بندیل ناچیزش را برداشت و به تهران آمد که شاید بتواند این چند بچه را سروسامانی بدهد.

محمد همراه برادر بزرگ‌ترش در یک کارگاه تشک‌دوزی مشغول به کار شد و سعی کرد کمک خرج خانه باشد. مهارت محمد در دوخت تشک باعث شد که صاحب کارگاه بتواند با هتل‌های بزرگ تهران قرارداد ببندد و کار و بارش بهتر شود. اما آشنایی او با مهدی عراقی از مبارزان ضد رژیم شاه مسیر زندگی او را عوض کرد. او به همراه عراقی به مجالس مذهبی و انقلابی می‌رفت و این مراودات در‌ انگیزه‌های او موثر افتاد. با شرکت در این جلسات محمد آگاهی‌های سیاسی و مذهبی خود را بالا برد و رفته‌رفته رشد کرد. حالا که او فهمیده بود تنها راه نجات مردم از تسلط آمریکا و رژیم صهیونیستی آگاهی و پیروی از امام خمینی است، همه همت خویش را در این راه به کار بست. او شب‌ها اعلامیه‌های امام را در کوچه پس‌کوچه‌ها می‌برد و به داخل خانه‌ها و مغازه‌ها می‌انداخت تا مردم با مطالعه آن متوجه شوند که دور و برشان چه می‌گذرد. کم‌کم کارش به جایی رسید که تعدادی از جوان‌های مبارز و مسلمان را دور هم جمع کرد تا کارهای بزرگ و اساسی انجام دهند.



مسئول حفاظت

برای ورود امام لازم بود گروهی مسلح حفاظت از ایشان را برعهده بگیرد، چراکه ساواکی‌ها و ضدانقلاب‌ها که نمی‌خواستند انقلاب به پیروزی برسد بهترین راه را برای به نتیجه نرسیدن انقلاب نبودن امام می‌دانستند. شورای انقلاب پس از بحث و گفت‌وگو‌های بسیار گروه توحیدی صف به رهبری محمد بروجردی را انتخاب کردند تا کار حفاظت از امام را هنگام بازگشت به وطن برعهده بگیرد. وقتی شهید بهشتی و شهید مطهری این پیشنهاد را به محمد دادند، اشک شوق در چشمان او پیدا شد. مسئولیت بزرگی بود. آنها باید از قلب و جان ملت ایران حفاظت می‌کردند و او را سالم به منزل می‌رساندند؛ کاری سخت و طاقت‌فرسا بود. محمد حدس می‌زد که چه جمعیت انبوهی به خیابان‌ها خواهند آمد. در میان این جمعیت انبوه چه می‌شد کرد؟ آن هم جمعیتی که سال‌ها منتظر امام‌شان بودند و همه برای دیدن او بی‌تابی می‌کردند. آنها باید امام را کیلومترها از میان چنین جمعیتی عبور دهند. از طرف دیگر نیروهای امنیتی شاه و ضدانقلاب هم بودند که خیلی راحت می‌توانستند خودشان را در میان مردم پنهان کنند و دست به هر توطئه‌ای بزنند اما با همه سنگینی‌بار محمد مردانه پذیرفت و مقدمات کار را آماده کرد. آن روز یعنی 12 بهمن 1357 روزی بزرگ و سرنوشت‌ساز بود و کاری که محمد و گروهش انجام دادند، کاری به‌راستی تاریخی بود. شب وقتی محمد و بچه‌های گروهش در یکی از اتاق‌های مدرسه رفاه دور هم جمع شدند دست در گردن هم انداختند و از اینکه در این کار بزرگ موفق بیرون آمدند اشک شوق ریختند.



پیشمرگان کرد مسلمان

اگرچه پیش از ورود محمد به پاوه آن شهر به وسیله یاران و نیروهایی که فرستاد آزاد شده بود، اما دامنه توطئه چنان گسترده بود که همه شهرهای کردستان محل تاخت‌وتاز ضدانقلاب شده بود. محمد در همان زمان که به مقابله با ضدانقلاب مشغول بود به تجزیه و تحلیل اوضاع منطقه نیز پرداخت و به این نتیجه رسید که تنها راه نجات کردستان تشکیل نیرویی از خود مردم کردستان است تا با داشتن سلاح و آشنایی با فرهنگ و زبان مردم بومی بتوانند به مقابله با توطئه‌ها بپردازند. بر پایه چنین اعتقادی محمد سازمان پیشمرگان کرد مسلمان را تاسیس کرد و به آموزش و تجهیز آنها پرداخت. بسیاری از افراد حتی نزدیکان، دوستان و همفکران محمد در این کار با او مخالف بودند و مسلح کردن مردم کردستان را به صلاح نمی‌دانستند. اما بروجردی آنچنان به مردم بومی اعتقاد داشت که بی‌هیچ‌تردیدی نقشه خود را عملی کرد. وقتی اولین عملیات این گروه و نقش آنها در آزادسازی کامیاران مشخص شد محمد به درست بودن فکرش بیشتر امیدوار شد. تشکیل سازمان پیشمرگان کرد مسلمان ضربه سختی به ضدانقلاب بود و بیشترین فشار آن ها هم برای انحلال این سازمان بود. افراد تحت فرمان محمد در این سازمان همگی کرد بودند و هیچ اتهامی هم به آنها نمی‌چسبید. با همت و پشتکار محمد و همیاری پیشمرگان مسلمان شهرهای کردستان یکی‌یکی آزاد شدند و از سلطه ضدانقلاب درآمدند و مردم توانستند ثمره و نتایج انقلاب را ببینند.
محمد در تمام عملیات به مردم فکر می‌کرد و هر جا ذره‌ای حقوق آنها به خطر می‌افتاد نقشه‌اش را عوض می‌کرد و طرح را طوری می‌ریخت که به هیچ‌کس ضرری نرسد. مردم نیز چنان با او صمیمی بودند که هر مشکلی برایشان پیش می‌آمد سراغ او می‌رفتند و کمک می‌خواستند.

مبارزه در صف

محمد دریافته بود که سرنگونی حکومت جز با فعالیت تشکیلاتی و گروهی امکان‌پذیر نیست. از این رو با چند تن از دوستانش یک گروه چریکی را بنا گذاشتند. این گروه که به گروه توحیدی صف معروف بود کارهای بزرگی برای پیروزی انقلاب انجام داد. گروه توحیدی صف اگرچه گروهی مسلح بود و مبارزه مسلحانه با رژیم شاه را انتخاب کرده بود با دیگر گروه‌های مسلح آن زمان فرق اساسی داشت. فرق این گروه با مجاهدین خلق، فدایی خلق، پیکار و دیگران این بود که در هر کاری اجازه امام اصلی‌ترین مقوله بود. آنها هر طرحی را که می‌ریختند پیش از به اجرا در آوردن آن با امام یا یکی از نمایندگان مورد اعتمادش مثل مهدی عراقی تماس می‌گرفتند و درباره چند و چون طرح سوال می‌کردند. اگر طرح‌شان تایید نمی‌شد از آن صرف‌نظر می‌کردند، ازجمله طرح‌هایی که گروه صف به رهبری محمد انجام داد انفجار کافه‌ خوان‌سالار بود. این کافه محل عیش و عشرت آمریکاییان در ایران بود. گروه صف با شناسایی این کافه طرح انهدام آن را ریخت. با طرح پیچیده‌ای مقدار زیادی مواد منفجره را به داخل کافه بردند و آنجا را منفجر کردند. طرح دیگر این گروه انفجار هلی‌کوپتر نظامی آمریکا بود. این هلی‌کوپتر که چند مستشار آمریکایی در آن سوار بودند با طرح گروه صف منفجر شد. غیر از این آنها یک مینی‌بوس حامل نظامیان آمریکایی را نیز هدف قرار دادند و با انداختن دو نارنجک به داخل آن باعث کشته و زخمی شدن نظامیان آمریکایی شدند. گروه تحت مدیریت محمد بروجردی در طول دوسال تا پیروزی انقلاب اسلامی از نیروهای آمریکایی و حکومت پهلوی تلفات زیادی گرفتند و نشان دادند که اگر چه امام خمینی به خارج از ایران تبعید شده اما پیروان در صحنه هستند.

قصه سنندج

چند روزی می‌شد که محمد در فکر بود. وقتی برای کاری به خیابان‌های شهر می‌رفت، کُردهای آواره‌ای را می‌دید که کنار خیابان یا داخل میدان‌ها نشسته‌اند. چند نفری از او درخواست کمک کرده بودند. جوانی دم در سپاه جلوی محمد را گرفت و گفت: « برادر فرمانده! شما فرمانده غرب کشورید! پس چرا به داد ما نمی‌رسید؟ درست است که توی کشور اسلامی ما مسلمان‌ها بی‌پناه باشیم و از دست گروه‌های نامسلمان آواره شویم؟»

محمد در تمام طول راه و حتی موقعی که به مقر سپاه برگشت، در فکر آن جوان و حرف‌هایش بود. باید کاری می‌کرد. از چند نفر از بچه‌های کرمانشاه پرس‌وجو کرد و فهمید که سپاه یکی از مهمانخانه‌های مصادره‌ای را به صورت انبار درآورده است و از آن استفاده می‌کند. با چند پاسدار کرمانشاهی سوار ماشینی شدند تا به مهمانخانه بروند، ‌آنجا را ببینند و اگر لازم بود برای سکونت آواره‌های سنندجی مرتبش کنند. وقتی رسیدند جلوی مسافرخانه پاسدار جوانی از اهالی کرمانشاه که مسئول آنجا بود جلو آمد و گفت : « بفرمایید! » یکی از همراهان محمد گفت : « برادر بروجردی هستند، فرمانده عملیاتی سپاه منطقه ی غرب کشور، آمده‌اند اینجا را ببینند. » پاسدار جوان با عصبانیت جلوی درِ ساختمان ایستاد و گفت : « من کسی را راه نمی‌دهم. باید از فرمانده ی سپاه کرمانشاه نامه بیاورید. » بروجردی جلو رفت و گفت: « برادرجان! ما که برای خودمان نمی‌خواهیم. برای برادران کُرد شما می‌خواهیم. بنده‌خداها سرگردان خیابان‌ها هستند. » پاسدار جوان که به‌شدت عصبانی شده بود سینه به سینه محمد ایستاد و گفت: «فکر می‌کنی کی هستی که به من دستور می‌دی؟ تو برو همان تهران خودتان. ما کردها می‌دانیم چطور اینجا را اداره کنیم، مستشار هم نمی‌خواهیم.»

دست‌های جوان پاسدار می‌لرزید و رگ‌هایش ورم کرده بود. در همین لحظه دستش را بالا برد و سیلی محکمی به گوش محمد زد.

برو استراحت کن

یکی از پاسدارانی که همراه محمد بود جلو دوید. اسلحه‌اش را مسلح کرد و به طرف جوان گرفت. محمد لوله اسلحه را طرف دیگر گرفت و آرام گفت: «آرام باش برادر، چه‌کار می‌کنی؟» همه بهت‌زده به این صحنه زل زده بودند. پاسدار جوان به‌شدت می‌لرزید. محمد قدم‌ زنان کمی از آنجا دور شد. گلوی مرد جوان خشک شده بود. صورتش به عرق نشسته و پاهایش شل شده بود. انگار جان از تنش رفته بود. همه ی کسانی که گرداگردش ایستاده بودند با ترحم به او نگاه می‌کردند. او را به دیده محکومی می‌دیدند که تا چند ساعت دیگر به سزای عملش می‌رسد. جوان با ترس به آن ها نگاه می‌کرد. چند بار تصمیم گرفت اسلحه‌اش را بردارد و فرار کند. فکر کرد جرمش سنگین‌تر می‌شود و بین این همه پاسدار هم راهی برای فرار وجود ندارد. در همین حال بروجردی آرام به طرف او برگشت. آهسته قدم برمی‌داشت. با دست عرق پیشانی‌اش را پاک کرد و به دو سه قدمی جوان که رسید لبخندی چهره‌اش را پر کرد. پیش چشمان حیرت‌زده جوان و سایر پاسدارها دست او را محکم گرفت و با لبخند رو به او گفت: «انگار خیلی خسته‌ای! یکی از این برادرها می‌ماند اینجا شما همراه ما بیا مرکز چند روزی برو مرخصی و استراحت کن!» پاسدار جوان باور نمی‌کرد. توی گوش فرمانده ی سپاه غرب کشور زده بود، اما به جای مجازات، پاداش گرفته بود. جوان پاسدار همراه محمد به مقر سپاه رفت. وقتی محمد برگه مرخصی را به دستش داد، جوان دیگر به گریه افتاد. از پشت‌ پرده اشک تکه‌ای از آسمان را می‌دید که پاک بود و آبی صاف و محمد که در گوشه آن می‌خندید.

حلقه پاسداران

حکومت شاهنشاهی در 22 بهمن ماه سال 1357 برچیده شد و انقلاب اسلامی امور کشور را در دست گرفت. در چنین شرایطی حالا دیگر ضرورت تشکیل نیروی نظامی وفادار به انقلاب به‌شدت حس می‌شد. برخی افراد فعال شورای انقلاب هم این ضرورت را حس کردند و با امام در میان گذاشتند. امام هم دستور تشکیل چنین نیرویی را صادر کردند و محمد جزء چند نفری بود که برای تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دور هم جمع شدند. محمد که در این برهه از زمان حراست از اقامتگاه امام و نیز مسئولیت زندان اوین را برعهده داشت، پیشنهاد تاسیس نهادی را داد. حفاظت از گروه‌هایی که تا پیش از به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی اسلحه به دست گرفتند و فعالیت مبارزاتی داشتند، مساله دیگری بود که باید به آن رسیدگی می‌شد. محمد به همراه 11 تن دیگر - که بعدا شورای عالی سپاه پاسداران را تاسیس کردند - «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» را تشکیل دادند. مسئولیت پادگان عشرت‌آباد که به پادگان ولیعصر(عج) تغییر نام داد به محمد بروجردی سپرده شد. این پادگان اصلی‌ترین مقر سپاه بود این محل اولین نقطه حرکت مبارزاتی است که برای دفاع کشور و در روزهای نخست سال‌های پس از انقلاب در صف اول مجاهدت قرار گرفتند.

تشکیل سپاه، یعنی جمع کردن شمار بسیاری نیروی جوان، ‌سازماندهی آن ها، آموزش نظامی، فرهنگی و سیاسی آنها تا بتوانند در شرایط انقلابی خاص آن دوره هم با توطئه‌های فرهنگی و هم با دسیسه‌های سیاسی و نظامی مبارزه کنند. توطئه‌ها علیه انقلاب در شهرهای مرزی ایران بیشتر بود؛ مخصوصا در کردستان. در چنین اوضاع و احوالی محمد به فکر کردستان افتاد و برای برقراری آرامش نیرو به آنجا فرستاد. اما اوضاع چنان بحرانی شد که خطر سقوط شهر پاوه به میان آمد و امام خمینی(ره) طی فرمانی همه نیروها را موظف به دخالت و آزاد‌سازی آن شهر کردند. دیگر جای درنگ نبود پس بروجردی روانه کردستان شد.

مسیح کردستان

جوان‌هایی که در قالب ضدانقلاب اسلحه به دست با محمد و نیروهایش می‌جنگیدند، وقتی به اسارت در می‌آمدند، از اخلاق و رفتار محمد دچار حالتی می‌شدند که افکار گذشته را یکسره از دست می‌دادند و از محمد چاره‌جویی می‌کردند و بسیاری از این زندانیان از محمد می‌خواستند که برنامه‌ای اجرا کند تا دیگر جوان‌ها در دامان ضدانقلاب نیفتند.

یکی دیگر از کارهای مهم بروجردی تشکیل نیروی آموزش‌دیده و منسجم از بچه‌های سپاه بود. این گروه که به تیپ ویژه شهدا معروف بودند بیشترین نقش را در آزادسازی شهرها برعهده داشتند. فرماندهان این تیپ از بهترین پاسداران کردستان بودند؛ افرادی مثل شهید ناصر کاظمی و محمد چنان به کردستان و مردم آن منطقه فکر می‌کردند که وقتی شهیدمحلاتی نماینده امام در سپاه پیشنهاد فرماندهی کل سپاه را به محمد داد، او نپذیرفت و خودش پیشنهاد کرد فرماندهی تیپ ویژه شهدا را به او بدهند تا این تیپ از هم نپاشد. چراکه فکر می‌کرد اگر این تیپ از هم بپاشد، دیگر نیرویی نیست که از کردستان دفاع کند. با گرفتن حکم فرماندهی این تیپ، همه سعی و تلاش محمد معطوف کمک به کردستان شد.

او منطقه را بررسی کرد و جای مناسبی برای ایجاد پادگان در نظر گرفت. روزی که بروجردی می‌خواست برای بازدید محل استقرار تیپ برود از دوستانش خداحافظی کرد و از همه حلالیت خواست. به سفارش یکی از دوستانش اجازه ندادند محمد تنها برود و یک ماشین با تیربار او را اسکورت کرد. اما وقتی به سه‌راه نقده رسیدند محمد ماشین اسکورت را برگرداند. وقتی دوباره راه افتاد، کمی جلوتر ماشین او به وسیله مین ضدتانک منفجر شد. محمد مجروح شد اما شدت جراحات آنقدر زیاد بود که چند لحظه بعد روح پاکش برای همیشه از دنیا پرواز کرد.

نقش شهید بروجردی در ایجاد امنیت پایدار در کردستان

شهید محمد بروجردی سال 1333 در یکی از روستا‌های اطراف بروجرد به دنیا آمد؛ اما بعد از فوت پدر از هفت سالگی به همراه خانواده ساکن تهران شد و در سال 1356 با هدف ضربه زدن به رژیم پهلوی، گروه توحیدی « صف » را تشکیل داد و در زمان ورود امام خمینی (ره) به کشور مسئولیت حفاظت از ایشان را بر عهده گرفت و علی‌رغم اینکه فرماندهی کل سپاه به او پیشنهاد شده بود، ولی این مسئولیت را قبول نکرد و دو سال بعد یعنی در سال 1358 برای فرونشاندن آشوب ضد انقلاب در کردستان راهی این منطقه شد و با اقامت چهار ساله خود در آن دیار، وضعیت این منطقه را سروسامان داد تا جایی که به مسیح کردستان شهرت یافت. تا اینکه در یکم خرداد 1362 در کردستان به شهادت رسید.

به مناسبت در پیش بودن سالروز شهادت این شهید والامقام خبرنگار دفاع‌پرس گفت‌وگویی را با سردار حسن رستگار پناه رئیس تحقیقات امنیت ملی پایدار ستاد کل نیرو‌های مسلح و فرمانده اسبق قرارگاه حمزه سید الشهداء درباره این شهید سرافراز سپاه اسلام انجام داده که ماحصل آن در ادامه آمده است.



لقب مسیج کردستان را چه کسی به او داد؟

شهید بروجردی قبل از آن‌که در سال 1362 به شهادت برسد، در غرب کشور در حال اثر گذاری بود و یک مشی امنیتی، مردم داری و حکومت داری را در منطقه دنبال می‌کرد؛ لذا بواسطه همین تلاش‌ها که برای نجات مردم منطقه صورت می‌گرفت، لقب « مسیح کردستان » را به او می‌دهند.

به عبارت دیگر، چون اوایل پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، دشمن تلاش‌هایی را برای اضمحلال و از بین بردن هویت مردم مسلمان مناطق کردنشین کشورمان انجام می‌داد، شهید بروجردی با اقدامات خود تلاش می‌کرد تا این حیات و هویت از دست رفته مناطق کردنشین کشورمان را باز گرداند؛ لذا بواسطه این اقدامات لقب مورد اشاره را به او می‌دهند.



چرا بروجردی به کردستان رفت؟

برای احیای سخنان امام (ره) درباره کردستان باید فردی به منطقه می‌رفت تا بتواند سخنان ایشان را محقق سازد؛ زیرا اهمیت منطقه کردستان به حدی بود که امام راحل در همان سال‌ها 341 بار کلمه «کردستان» را به کار می‌برند؛ در واقع زمانی که دشمن تهاجم همه جانبه‌ای را برای بی هویت ساختن و بی اعتقاد کردن مردم و تجزیه ایران آغاز می‌کند، امام خمینی (ره) دایم هشدار می‌دهد تا توجه‌ها به سمت این تهاجم جلب شود.اقدامات شهید بروجردی منجر به تامین و پایداری امنیت در کردستان می‌شود

به همین خاطر یکی از افرادی که به این هشدار‌های امام (ره) توجه می‌کند و به میدان مقابله با دشمن حاضر می‌شود، شهید بروجردی است؛ از سوی دیگر رفتار‌های بروجردی که متاثر از رفتار‌های امام راحل است، باعث می‌شود تا اثرگذاری اقدامات و تلاش‌های او در منطقه ماندگار شود و تهاجم همه جانبه دشمن نیز که قصد داشت قسمتی از ایران را جدا کند با همت و اراده بروجردی، محقق نمی‌شود.

شهید بروجردی در زمان تشکیل سپاه پاسداران، هر چند یکی از گزینه‌های فرماندهی این نهاد انقلابی بود، ولی می‌گوید براساس دیدگاهی که به سخنان امام دارم، آنچه برای من اهمیت دارد مردم مناطق کردنشین هستند؛ لذا چنانچه قرار باشد فرمانده سپاه باشم، ابتدا سپاه را در کردستان شکل می‌دهم و سپس به تهران باز می‌گردم.





شهید بروجردی در مواجهه با مردم منطقه کردستان چگونه عمل می‌کرد؟

مردم داری شهید بروجردی به حدی است که مصداق آن را می‌توان در عکسی که از وی در جمع کرد‌های مسلح منتشر شده دید. بروجردی در کمال آرامش با کرد‌های مسلح گفت‌وگو می‌کرد؛ این یعنی فردی از جمهوری اسلامی که مسئولیت هم دارد به حدی به کرد‌ها اعتماد دارد که حتی اسلحه خود را هم زمین می‌گذارد و این باعث می‌شود همان کرد‌های مسلح، جان خود را برای بروجردی و انقلاب فدا کنند. در واقع شهید بروجردی با رفتار عملی، اعتقادی و اسلامی خود کردستان را نجات داد و امنیت پایدار را در این منطقه برقرار کرد.



علت تشکیل قرارگاهی به نام حمزه سیدالشهداء در شمال غرب کشور چه بود؟

در سال 1359 تا 1360 حوادث متعددی در شمال غرب کشور در حال روی دادن بود؛ بدین صورت که در مقابل ما حزب دمکرات، کوموله و سرویس‌های جاسوسی و اطلاعاتی کشور‌های خارجی به صورت متمرکز علیه انقلاب اسلامی ایران در حال فعالیت بودند، اما ما در هر کدام از شهر‌های کرمانشاه، سنندج و آذربایجان غربی به صورت مجزا از هم فعالیت داشتیم.

ضرورت انسجام و فرماندهی در منطقه موجب شد تا بروجردی ایده تشکیل چنین قرارگاهی را با عقبه‌ای که به سال 1359 باز می‌گردد را مطرح کند؛ بدین ترتیب قرارگاه مشترکی تحت عنوان قرارگاه مشترک سپاه و ارتش با حضور بروجردی، صفوی و صیاد شیرازی در سال 1361 در مناطق کردنشین کشورمان تشکیل شد.



اقدامات شهید بروجردی منجر به تامین و پایداری امنیت در کردستان می‌شود

این قرارگاه ارتباطش با مدیریت اجرایی، ارتباط تعاملی و رفتاری بود. به عنوان مثال با استاندار جلسه می‌گذاشتند و عنوان می‌کردند که پاکسازی منطقه از وجود ضد انقلاب به تنهایی سودی ندارد؛ زیرا زمانی این پاکسازی می‌تواند برای مردم اثر بخش باشد که به همراه آن راه ارتباطی مردم، مراکز بهداشتی و مدارس منطقه نیز توسعه و بهبود یابند. به عبارت دیگر این قرارگاه در فعالیت درونی باعث هم‌افزایی بین ارتش و سپاه می‌شود و در فعالیت بیرونی امکانات نظام را پای کار می‌آورد.



علت اینکه شهید بروجردی فرماندهی قرارگاه حمزه سید الشهدا را بر عهده نمی‌گیرند، چیست؟

شهید بروجردی در این رابطه عنوان می‌کرد که اگر فرمانده شوم به دلیل اینکه دو سال است در منطقه حضور دارم، شاید نتوانم پشتیبانی‌های ملی را به منطقه بیاورم؛ لذا فردی باید فرمانده قرارگاه باشد که تعاملات سطح ملی آن فراتر از بنده باشد؛ به همین علت اصرار می‌کند فردی از تهران این مسئولیت را عهده دار شود.

بدین ترتیب «ابراهیم سنجقی» رئیس ستاد مشترک وقت سپاه، به فرماندهی قرارگاه حمزه منصوب می‌شود؛ البته وی در جلسه‌ای عنوان می‌کند که فرمانده اصلی بروجردی است و هر چه او بگوید من عمل می‌کنم. در واقع فرمانده حاکمیت روحی و روانی و در صحنه ی میدان بر عهده بروجردی بود، اما از نظر شکلی و اسمی سنجقی فرماندهی قرارگاه را بر عهده داشت.

grave shahid



زندگينامه و آلبوم تصاوير سردار شهيد محمد بروجردي با فرمت PDF :

(لطفا اینجا کلیک کنید)


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
آخرین مطالب
* اسامی شهدای بروجرد به همراه لینک مطالب مندرج در وبلاگ * مرتبه
* شهید محمد یاری  فرزند محمدصادق *
مرتبه
* شهید بهرام معظمی گودرزی فرزند رحیم *
مرتبه
* شهید یارمحمد فتح الهی فرزند عبدالمحمد *
مرتبه
* شهید خسرو مبراء فرزند جواد *
مرتبه
* شهید جواد مبراء فرزند یدالله *
مرتبه
* شهید محسن گودرزی فرزند محمد *
مرتبه
* شهیده سیده بتول فاطمی همسر سیدابوالقاسم *
مرتبه
* شهید محسن حاجبی فرزند حسن *
مرتبه
* شهید منوچهر خسروی فرزند احمد *
مرتبه
* شهید هادی مخلصی فرزند یوسف *
مرتبه
* شهید مهدی مخلصی فرزند یوسف *
مرتبه
* شهید حجت الله نیک زاد فرزند مرادعلی *
مرتبه
* شهیده سعیده عیدی زاده دزفولی فرزند عبدالصمد *
مرتبه
* شهید عباس نصرالهی فرزند علی مراد *
مرتبه
* شهید غلامرضا باجلان فرزند هاشم *
مرتبه
* شهید طالب نظری پور فرزند امیر *
مرتبه
* شهید محمدیوسف نقوی فرزند محمدصادق *
مرتبه
* شهید افشین نوروزی فرزند غلامحسن *
مرتبه
* شهید سیداحسان شهیدی فرزند سیدجعفر *
مرتبه
* شهید اصغر پیرزادی فرزند حسین *
مرتبه
* شهید هوشنگ مفتخری فرزند هدایت *
مرتبه
* شهید عبدالامیر ملک نیا فرزند احمد *
مرتبه
* شهید مسیب شجاعی آقبلاغی فرزند احمد *
مرتبه
* شهید اردشیر ارشد فرزند عبدالرحیم *
مرتبه
* شهید جواد دارابی فرزند حیدر *
مرتبه
* شهید علی مروت علی اکبری فرزند علی اصغر *
مرتبه
* شهید محسن عبدالاحدی فرزند ابوالقاسم *
مرتبه
* شهید پرویز تقوایی فرزند فرج الله *
مرتبه
* شهید محسن سقایی فرزند ان شاالله *
مرتبه
 .: شهداي شهرستان بروجرد  :.

ابتداي همین صفحه

شهدای شاخص              بروجرد
امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا كمتر از شهادت نیست. ( امام خامنه ای)

برای مشاهده ی زندگینامه ،
لطفا بر روی عکس کلیک کنید

شهدای فرهنگی          بروجرد
امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا كمتر از شهادت نیست. ( امام خامنه ای)

برای مشاهده ی زندگینامه ،
لطفا بر روی عکس کلیک کنید

سایت های قرآنی

وب سايت دارالقرآن الکریم


وب سايت ختم قرآن مجيد


آموزش آنلاین روانخوانی قرآن کریم


آموزش آنلاین تجوید قرآن کریم


آموزش حفظ قرآن کریم


تالار گفتمان قرآنی


موضوعات
موضوعات

پيوند هاي وبلاگ
آمار های وبلاگ
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۴
مرداد ۱۴۰۴
خرداد ۱۴۰۴
اردیبهشت ۱۴۰۴
فروردین ۱۴۰۴
اسفند ۱۴۰۳
بهمن ۱۴۰۳
دی ۱۴۰۳
آذر ۱۴۰۳
آبان ۱۴۰۳
مهر ۱۴۰۳
شهریور ۱۴۰۳
مرداد ۱۴۰۳
تیر ۱۴۰۳
خرداد ۱۴۰۳
اردیبهشت ۱۴۰۳
فروردین ۱۴۰۳
بهمن ۱۴۰۲
دی ۱۴۰۲
آذر ۱۴۰۲
آبان ۱۴۰۲
مهر ۱۴۰۲
شهریور ۱۴۰۲
مرداد ۱۴۰۲
تیر ۱۴۰۲
خرداد ۱۴۰۲
اردیبهشت ۱۴۰۲
فروردین ۱۴۰۲
اسفند ۱۴۰۱
بهمن ۱۴۰۱
دی ۱۴۰۱
آذر ۱۴۰۱
آبان ۱۴۰۱
مهر ۱۴۰۱
شهریور ۱۴۰۱
مرداد ۱۴۰۱
آرشيو

* امکانات

-------- (۱) ---------