
ساعت ، تقویم
و مناسبت های امروز

اخبار امروز به روایت
روزنامه های صبح و عصر
شهید سید محمد موسوی

شهید سید محمد موسوی
نام : سید محمد
نام خانوادگی : موسوی
نام پدر : سيد محمود
نام مادر : صدیقه
تاریخ تولد : 1339/06/01
مـحل تـولـد :بروجرد
سـن هنگام شهادت : 26 سـال
وضـعیت تاهل :متاهل
شـغل : دبیر
دسـته اعـزامـی : بسیج
تـحصیـلات : لیسانس رشته تاریخ
تاريخ شهادت : 1365/12/07
سمت : فرمانده گروهان
مكان شهادت : شلمچه
عمليات : كربلاي 5
نام گلزار : گلزار بهشت شهدای بروجرد
کد ایثارگری : 6535983
زندگینامه
در روز دوم شهریورماه سال 1339 ، در شهرستان بروجرد چشم به جهان گشود. پدرش سیدمحمود، خواربارفروش بود و مادرش صدیقه نام داشت. تا پایان دوره كارشناسی در رشته تاریخ درس خواند. دبیر بود. سال 1365 ازدواج كرد و صاحب یك دختر شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. هفتم اسفند 1365 ، در شلمچه بر اثر اصابت تركش به سر و كتف، شهید شد. تربت پاک او در گلزار بهشت شهدای زادگاهش بروجرد واقع است.
منبع:
ــــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 620.
ــــ فرهنگ اعلام شهدا: استان خوزستان، جلد دوم( ش - ی )، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1395، صفحه 1330.

در سال 1339 در شهر بروجرد و خانواده ای مؤمن و مسلمان و وابسته به سلسله جلیله سادات، فرزند پسری به دنیا آمد که نام او را محمد نهادند تا سرباز فداکار برای احیاء دین جدش باشد. تحصیلات ابتدایی را تا مرحله دبیرستان با موفقیت در بروجرد سپری کرد و موفق به اخذ مدرک دیپلم گردید او فردی مؤدب، آرام و با آرامش بود.
به امور دنیوی توجهی نمی کرد و توقعی از دنیا نداشت. امر به معروف و مبارزه با جهل یکی از برنامه های اصلی زندگی او بود. سادگی، وقار و قدرت نفوذش را در بین دوستان و بستگان بیشتر جلوه می داد و باعث تأثیر کلان او در مخاطبینش می شد.
در مرحله اول در رشته فیزیک دانشگاه چمران اهواز پذیرفته شد اما روح او دنبال کسب معارف الهی بود و به همین سبب انصراف داده و در رشته تاریخ ادامه تحصیل داد.
او بیشتر از 18 ماه در مناطق عملیاتی حضوری فعال و چشمگیر داشت. حتی از ناحیه دست در عملیات خیبر دچار آسیب شد که منجر به قطع دست او گردید اما معلولیت مانعی برای انجام برنامه های او نبود.
دانشجویان همواره از او به عنوان یک رادمرد نام می برند. او در دانشگاه زمینه ساز ایجاد برنامه های مختلف فرهنگی و معنوی بوده که در این مختصر قابل ذکر نمی باشد در زمان انقلاب فرهنگی قم دوره های علوم دینی را سپری کرد و اطلاعات مذهبی خویش را توسعه می داد به طوری که تبحری در آموزش و ترجمه و تفسیر قرآن و احکام به دست آورد و به آموزش مبادرت می ورزید. در مقابل پروردگار انسانی متواضع و اهل نماز شب بود و با ادعیه هفتگی و روزانه بسیار مأنوس بود.
هر روز پس از نماز صبح قرآن کریم را تلاوت می نمود و معمولا دوشنبه ها و پنج شنبه ها را روزه می گرفت. به نماز جماعت مقید بود و نسبت به مسائل فقهی و سیاسی بسیار دقیق و جدی بود.
او در ترم آخر دانشگاه بود که با همسر شهیدی ازدواج کرد که ثمره آن یک دختر بود که 8 ماه بعد از شهادتش متولد شد. با این که یک دست او قطع بود اما روحیه و تلاش او بیشتر از گذشته شده بود.
گر چه ظاهرش در مواجهه با سختی ها و ناملایمات بسیار آرام می نمود، اما دوستان و نزدیکانش به خوبی متوجه بی قراری و ناآرامی درونش می شدند. مانند دریای پر تلاطمی بود که آرام نداشت و در مسائل مثل کوه آرام و باوقار بود. نفوذ کلامش هر رنجیده را آرام و هر شنونده ای را به تحسین وا می داشت.
وی مسئولیت های مهمی را در دوران دفاع مقدس بر عهده داشت و آخرین مسئولیتش در جنگ تحمیلی فرماندهی یک گروهان در عملیات کربلای پنج بود. وی در همین عملیات و مورخ 1365/12/7 در منطقه شلمچه به آرزوی دیرینه اش رسید و به دیدار پروردگار خویش شتافت.
نگاهی بر زندگی معلم شهید سیدمحمد موسوی
او رزمنده ای مذهبی، متواضع، خوش بین، خوش اخلاق، بسیار آرام، باوقار، کم گو، کم توقع و بسیار ساده پوش بود و ساده می زیست. سید نمونه ایمان، اخلاق و همیشه متبسم بود.
گزیده ای از زندگی نامه شهید:
در خانواده ای مذهبی از سادات قدغون چشم به دنیا گشود؛ پدر ایشان بعد از ازدواج نام خانوادگی اش را از مستجاب الدعوه به موسوی تغییر می دهد.
سیدمحمد در طول دوران تحصیلش از ابتدا تا پایان دبیرستان همواره ورزش والبیال را دنبال می کرد
سابقه چند سال ورزش کونگ فو (رزم آوران اسلام) را نیز در کارنامه ورزشی خود داشت و امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با جهل یکی از برنامه های اصلی و مداوم زندگی او بود.
علاقه زیادی به زیارت قبور ائمه اطهار داشت و در فرصت های مناسب در شب های جمعه و چهارشنبه به جمکران و قم می رفت؛ در سال یک یا دو بار هم به زیارت آقا امام رضا(ع) می رفت. شهید محمد موسوی علاقه بسیار زیادی به پسرعمه ی شهیدش محسن گلپایگانی داشت.
هر روز صبح قرآن تلاوت می کرد و روزهای دوشنبه و پنجشنبه را روزه می گرفت. نمازش را به جماعت می خواند و نسبت به مسائل فقهی و سیاسی بسیار جدی و از اعضای فعال مسجد امام حسین (ع) شهرستان بروجرد.
در ترم آخر دانشگاه جندی شاپور (شهید چمران) اهواز با همسر شهیدی از یاران و هم دوره های دانشگاهی اش ازدواج می کند که ثمره این ازدواج دختری به نام طاهره که 8 ماه پس از شهادت پدر متولد می شود.
پدر محمد وقتی که وی شهید می شود با بیان این که پسرش دختری به یادگار گذاشته که مونس مادرش باشد سجده ی شکر به جای می آورد.
شهید سید محمد موسوی دانشجوی رشته فیزیک دانشگاه شهید چمران در زمان انقلاب فرهنگی در قم دوره های علوم دینی و تاریخ اسلام را انتخاب می کند به طوری که تجربه هایی در آموزش و ترجمه و تفسیر قرآن و احکام به دست می آورد و به قول یکی از دوستانش موفق به اخذ دکتری در علوم و معارف اسلامی می شود. سرپرست مرکز آموزش علوم دینی در آن زمان آیت الله مشکینی بود.
محمدرضا روستایی دوست و هم شاگردی شهید می گوید:
در کلاس درس تاریخ با او آشنا شد و در همان ایام شهید موسوی به عضویت شورای انجمن اسلامی دانشکده ادبیات دانشگاه شهید چمران درآمد؛ وی الگوی یک دانشجوی مسلمان، متعهد و متواضعی بود که با حضورش تحرک و شادابی را در کارها جاری می ساخت.نمازخانه دانشکده با حضور و پیگیری های او فعال شد و آنگاه که امام جماعت در مواقعی حضور نداشت با اصرار بچه ها نماز جماعت به امامت او برگزار می شد. او نمونه تواضع، تلاش و تعهد اخلاقی بود، سال هاست که راهروهای دانشکده صدای گرم و طنین بم حرف های او را نشنیده و لبخندهایش را ندیده است.
سید به راستی نمونه ایمان و اخلاق بود و همیشه تبسم بر لب داشت. وی بیشتر از 18 ماه در مناطق عملیاتی حضوری فعال و چشمگیر داشت و به همین دلیل در عملیات خیبر از ناحیه دست مجروح می شود و این آسیب دیدگی منجر به قطع دست او می گردد. سرانجام سیدمحمد موسوی در سن 26 سالگی در هفتم اسفندماه سال 1365 براثر اصابت ترکش به ناحیه ی سر و کتف در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
پیکر پاک و مطهر ایشان در کمال مظلومیت، شبانه (به علت حملات هوایی دشمن) در بهشت شهدا به خاک سپرده شد.
خاطراتی چند از خواهر شهید موسوی
من ۳ تا برادر داشتم
محمد برادر وسطی ام بود
خیلی دوستش داشتم
چونکه رابطه اش با بچه ها عالی بود
وقتی مادرم مهمون داشت محمد اینقدر به بچه ها علاقه داشت که مسئولیت نگهداری از بچه ها را به محمد می داد
او با قصه ای تاریخی که برای بچه های فامیل تعریف می کرد آن ها را مجذوب خودش کرده بود طوری که بچه های فامیل همیشه دوست داشتند که محمد براشون قصه بگه
از آنجایی که محمد پسر مذهبی و مومنی بود بعد از اینکه با داستان های جذاب و زیبا بچه های فامیل را مجذوب و شیفته خود می کرد از علاقه بچه ها استفاده می کرد و بعد شروع می کرد و به بچه ها سوره های کوچک قران را یاد می داد مثل سوره حمد و کوثر و ناس و فلق و .....
من اون موقع ابتدایی بودم ولی اینقدر روش های یاددهی مطالب و سوره های قرآن و داستان های تاریخی و غیره توسط برادرم جذاب و شیرین بود که همیشه دوست داشتم محمد یک وقتی برام بزاره و من با ایشون مطالب جدیدتری رو یاد بگیرم الان هم که چند تا سوره را در حد جزء 30 حفظ هستم ؛ همه اش مدیون محمد هستم.
یکی دیگه از خصوصیات اخلاقی محمد این بود که بسیار خوش اخلاق و گشاده رو بود چنانچه هر کسی با او ملاقاتی داشت سریع جذب اخلاق خوبش می شد.
از طرفی به احترام به بزرگترها و بخصوص احترام به پدر و مادرم خیلی اهمیت می داد و حتی یکبار یک حرف ناجور از دهنش شنیده نشد.
محمد به صله رحم و بازدید از بزرگان فامیل مثل پدربزرگ و عمه و خاله هم اهمیت فراوانی می داد و هروقت از دانشگاه (اهواز) برمی گشت حتما به فامیل سری می زد و می گفت انسان ها باید از حال هم با خبر باشند و اگر مشکلی داشته باشند به کمک هم مشکلاتشون را حل کنند.
محمد به شهر قم و زیارت حضرت معصومه علاقه خاصی داشت و این علاقه اینقدر زیاد بود که هر زمان وقت داشت و فرصتی پیش می اومد می رفت قم و حضرت معصومه سلام الله علیها و مسجد جمکران را زیارت میکرد.
محمد همیشه برای نمازش به مسجد می رفت و سعی می کرد همه نمازهایش ؛حتی نماز صبحش را به جماعت ادا کند.
پدر بزرگم همیشه بهش می گفت محمد جان ان شاالله زودتر ازدواج کنی و یک پسر برامون بیاری ولی محمد همیشه می گفت که برای او دختر و پسر فرقی نمی کند و هر دو نعمت خداوند مهربان هستند.
تا اینکه بعد از اینکه محمد کنکور ریاضی شرکت کرد در رشته کارشناسی فیزیک دانشگاه شهید چمران اهواز پذیرفته شد.
محمد دانشجوی سال سوم بود که جنگ درگرفت و چون اهواز جزئ شهر های مرزی بود و از آنجا به جبهه نیرو اعزام می شد. از دانشجویان دانشگاه نیز برای مقاومت در برابر عراقی ها طلب کمک شده بود.این زمان بود که محمد درخواست رفتن به خط مقدم جبهه را از پدر و مادرم کرد. ولی پدرم راضی نمیشد.
تا اینکه به اصرار زیاد محمد، دیگه پدرم چیزی نگفت محمد به خط مقدم جبهه رفت. و بعد از چند بار جنگیدن در صف مقدم جبهه بالاخره مجروح شد و دست راستش مورد اصابت تیر از طرف دشمن قرار گرفت. محمد را به اهواز انتقال دادند ولی چون در بیمارستان اهواز امکانات کافی نبود او را به بیمارستان مصطفی خمینی تهران منتقل کردند. پزشکان و جراحان تصمیم گرفتند که دست محمد را قطع کنند چون چاره ای دیگه نبود. بالاخره دست راست محمد را قطع کردند.
و همه ما بخصوص پدر و مادرم بی نهایت غمگین و متاثر شدیم . ولی محمد از ایمان بالایی که داشت و این موضوع را خواست خدا می دانست با روحیه ای بالا ما رو دل داری می داد و می گفت این خواست خدا بوده و من از خدا می خوام که دوباره به من توانایی بده تا دوباره به جبهه برگردم و شهید بشوم. محمد در بیمارستان که بود به همه مریض ها توجه می کرد و اگر کسی برای احوالپرسی از او خوراکی یا کمپوت و ... می آورد آن را بین تمام مریض ها و مجروحان تقسیم می کرد او عادت نداشت هیچ چیزی را خودش به تنهایی مصرف کند و همیشه دوست داشت شادی اش رو با بقیه تقسیم کند و دیگران را هم شاد کند.
تا اینکه محمد از بیمارستان مرخص شد اون زمان چون معالجه محمد طولانی شده بود خوب قطعا از ترم دانشگاهی اش عقب افتاده بود. او با یک دست دوباره به دانشگاه برگشت ولی این بار به جای اینکه رشته فیزیک را ادامه دهد تغییر رشته داد و در رشته تاریخ دانشگاه اهواز مشغول به تحصیل شد.
هنگام تحصیل در دانشکده تاریخ با خانم صدیق مولایی که از دانشجویان رشته ادبیات و اهل اهواز بود آشنا شد و از خانواده خواست که اگر موافق باشند به خواستگاری او بروند . ابتدا خانواده مخالفت کردند ولی خواهر بزرگترم ؛ پدرم را راضی کرد که بعد از تحقیق و در صورت مناسب بودن شرایط خانم مولایی اقدام کنند. بعد از تحقیق از دانشگاه و همسایگان و ... و با توجه به اینکه خانواده خانم مولایی و خود ایشان به خانواده سادات عقیده خاصی داشتند و عقاید و نظراتشان . با محمد هم عقیده بود و خانواده محترمی داشتند و شرایط محمد را پذیرفته بود این وصلت صورت گرفت.
تا اینکه مدت زیادی نگذشته بود که جنگ ایران و عراق شدید شد و جنگ به شهر خرمشهر رسید و مردم بی دفاع خرمشهر با ورود سربازان عراقی به داخل خرمشهر مورد اذیت و آزار و تجاور سربازان عراقی قرار گرفتند اینجا بود که محمد بر خود واجب دانست که برای دفاع از سرزمین و مردم خوزستان دوباره به صف مقدم جبهه برود و با نوشتن وصیت نامه خود این بار نیز به صف مقدم جبهه رفت و سرانجام در شلمچه در عملیات کربلای 5 مانند حضرت عباس با داشتن یک دست شهید شد.
روحش شاد و یادش گرامی
آن زمان صدام ملعون به شهرهای ایران حمله کرده بود و ما در دانشسرای کشاورزی مستقر شده بودیم البته از آنجایی که در آن زمان مدارس تعطیل بود پدرم به تحصیل اهمیت مضاعف و فوق العاده ای می داد من و خواهر کوچکترم را به تهران در منزل برادر بزرگترم برده بود و آنجا ما رو در مدرسه ثبت نام کرده بود
آن زمان من دوران راهنمایی را پشت سر می گذاشتم و خواهر کوچکترم ابتدایی بود.
یادم است که نزدیکی های عید و اگر اشتباه نکنم اسفند بود که خبر شهادت محمد را برای خانواده آوردند. بعد از تشییع جنازه و خاکسپاری محمد در بروجرد و در زمان بمباران صدام ملعون؛ از طرف دوستان و اساتید دانشگاه شهید چمران اهواز نیز مراسم یادبودی برای مخمد در دانشگاه برگزار شد و خانواده و پدر و مادرم دراین مراسم شرکت کردند
(البته چون من و خواهر کوچکم در تهران مدرسه می رفتیم به ما نگفتند که محمد شهید شده)
و من متاسفانه در مراسم خاکسپاری بروجرد و یادبودی که در اهواز برگزار شد شرکت نکردم ولی بعدا که متوجه شهادت محمد شدم خیلی ناراحت و غمگین شدم.
بعد از شهادت محمد متوجه شدیم که همسر محمد باردار است و یک ماه بعد از شهادت محمد،دختر کوچولوی او به دنیا آمد مادرش نام او را طاهره سادات نام نهاد. او دختر ناز و باهوش و دوست داشتنی بود و همه ما او را که یادگار محمد بود به شدت دوست داشتیم. بیشتر وقت ها و بخصوص تابستان ها که اهواز گرم بود طاهره سادات به همراه مادرش به بروجرد می آمد و همه ما را خوشحال می کرد مادر او هم خانم بسیار با اخلاق و دوست داشتنی و هنرمند بود
بالاخره سال ها گذشت و طاهره سادات بزرگ شد . زمانی که من کنکور دادم و اهواز قبول شدم همه خانواده خوشحال شدند که با وجود ما در شهر اهواز بیشتر از حال طاهره سادات و مادرش با خبر می شویم طاهره سادات دختر فوق العاده بااستعدادی بود. طاهره سادات بزرگ شد و به سن کنکور رسید و در دانشگاه شریف در رشته مهندسی مکانیک پذیرفته شد او با موفقیت دوران تحصیلات خود را در دانشگاه شریف سپری کرد و برای ادامه تحصیل در رشته انرژی های نو به آلمان رفت
او هم اکنون در کشور آلمان مشغول گذراندن دوران دکتری و مسلط به 4 زبان زنده دنیاست.
البته طاهره سادات بعد از اتمام دوران تحصیل خود قصد دارد به ایران عزیز برگردد و به مردم کشورش خدمت کند.
دلنوشته ای از همسر شهید
برای سید که نشانه بود نشانه ای از خدا
نامش بسیار آشنا محمد بود
در سادگی و پاکی زبانزد بود
بدی را نمی شناخت همه را به چشم خود می نگریست و تصورش از همه جز خوبی نبود
با همه پیر و جوان خرد کلان مهربان بود
در اعتقاداتش مصمم و راستین اما در گفتارش سادگی یک بنده مظلوم خدا
براستی بمانند یک فرشته بود در لباس انسانی بی الایش و بی تکبر
طاهر و زلال همچون اب
همه در نظرش خوب جلوه می کردند و همیشه شاکر بود
تمام زندگیش نشان از ائمه (سلام الله علیهم اجمعین ) داشت
مادر با ایمانش او را از حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه) طلب کرده بود در شب میلادش
و او در روز تولد امام محمد باقر (علیه السلام ) بدنیا آمد
روز تولد امام رضا (علیه السلام ) ازدواج کرد
و در ایام شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) به شهادت رسید
و در روز شهادت امام علی النقی (علیه السلام ) به خاک سپرده شد
اری سید نشانی از خدا بود
بعضی بمانند فانوسند
وقتی که با آنها هستی راه را میابی و سراسر شوق می شوی آنها ذاتا چون شمع روشن هستند برای راه گم کرده ها
اما قرار نیست که همیشه بمانند فقط آمده اند که نشانی باشند از خدا

«زندگینامه شهید محمد موسوی»
سیدمحمد موسوی فرزند سید محمود به سال 1339در خانواده ای مذهبی از سلسله سادات قدغون « ملقب به مستجاب الدعوه » پا به عرصه ی وجود نهاد ، وی در دامن مادری عفیف و پاکدامن و پدری با تقوا که اجدادش جملگی روحانی بودند،پرورش یافت. دوران کودکی را که سپری نمود به همراه عموی پدرش که امام جماعت بود اغلب در جلسات مسجد امیرالمومنین (علیه السلام ) شرکت می کرد. دوران ابتدایی و راهنمایی را در مدارس بروجرد گذراند و دوره ی متوسطه را در دبیرستان بحرالعلوم در رشته ی ریاضی طی کرد، پس از اخذ دیپلم، در رشته فیزیک دانشگاه جندی شاپور اهواز پذیرفته شد.
یکسال پس از تحصیل در دانشگاه، با پیروزی انقلاب و تعطیلی دانشگاهها به « منظور اعمال انقلاب فرهنگی » و برای آنکه از موقعیت زمانی استفاده کند، به حوزه ی علمیه قم رفت و یک سال هم در آنجا به کسب علوم دینی مبادرت ورزید. پس از دایر شدن دانشگاه ها به توصیه ی اطرافیان دوباره به دانشگاه بازگشت و عضو فعال انجمن اسلامی شد و در امور فرهنگی و جلسات آموزش نظامی که در دانشگاه برگزار می شد، همراهی و همکاری می کرد.
جنگ تحمیلی شروع شده بود و آواره شدگان حاصل از جنگ را در مدارس بروجرد اسکان داده بودند،سید محمد به همراه دوستانش ضمن سرکشی ، برای آن ها لباس و مایحتاج فراهم می کرد.
پس از سر و سامان دادن به جنگ زدگان، و در سال 1362 به جبهه اعزام شد و در پاسگاه زید اهواز از ناحیه دست راست مجروح شد. سید را به پشت جبهه آوردند و چون در خوزستان امکان جراحی نبود او را به تهران منتقل کردند. ابتدا در بیمارستان امام سجاد (علیه السلام ) بستری و از آنجایی که به لحاظ جسمی تحلیل رفته بود، برای مراقبت بیشتر به بیمارستان سیدمصطفی خمینی منتقل نمودند. معالجات موثر واقع نشد ، شورای پزشکی تشکیل و تصمیم گرفته شد دست راستش از ناحیه آرنج قطع شود. کم کم حال سید محمد بهبود یافت ، وی با اینکه یک دست داشت در بیمارستان از سایر بیماران پرستاری و به آنان کمک می کرد ، تا بالاخره از بیمارستان مرخص شد. پس از چندی دوباره به دانشگاه برگشت و با تغییر رشته در حوزه تاریخ به تحصیل ادامه داد وی همچنین در امور فوق برنامه ، فعالیت خود را در انجمن اسلامی شروع نمود.
در مسافرتی که با دانشجویان به قم داشتند محضر یکی از علماء رسیدند، ایشان محمد را به ازدواج تشویق کرد. سیدمحمد پس از بازگشت به بروجرد موضوع را با خانواده خود در میان گذاشت، خانواده سید برای خواستگاری می رفتند ولی چون یکی از شرایط ایشان این بود که دوباره به جبهه خواهد رفت، ازدواج سر نمی گرفت.
در دانشگاه با معرفی انجمن اسلامی با خانمی آشنا شد و با او ازدواج کرد. مراسمی بسیار ساده و بی ریا برگزار شد، و عده ای از اقوام و دانشجویان در مراسم شرکت داشتند. مدتی که گذشت، در حالی که همسرش باردار بود، سیدمحمد دوباره داوطلب حضور در جبهه حق بر علیه باطل شد .
سیدمحمددر عملیات کربلای 5 شرکت کرد و در روز هفتم اسفند ماه سال 1365 در منطقه ی شلمچه شربت شهادت را نوشید و به خواسته قلبی خود رسید. پیکر مطهرش بوسیله برادرش و جمعی از دوستان از اهواز به بروجرد منتقل شد. شهر از بیم بمباران هواپیماهای دشمن خالی بود ، مراسم تشییع پیکر پاک و مطهر شهید با حضور عده ای از امت حزب الله ،دوستان و همرزمان و اقوام برگزار و در قطعه ی شهدای بروجرد به خاک سپرده شد.
مراسم شب هفت آن شهید بزرگوار در دانشگاه اهواز برپا شد،که خانواده آن شهید و عده ای از دوستانش در آن شرکت داشتند. از این شهید گرانقدر دختری بیادگار ماند،که طاهره سادات نام گرفت ، وی مدرک لیسانس خود را در رشته مهندسی مکانیک از دانشگاه شریف و فوق لیسانس خود را در رشته MBA کشور آلمان با موفقیت اخذ کرد و یکی از موفق ترین فرزندان این مرز وبوم است....
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
بسمه تعالی
به نام آنکه هستی نام از او یافت
اندرین گلخانه دانش
او گلی از بوستان آل احمد بود
نام او بس آشنا ، نامش محمد بود
سیدش آواز می دادند، همرزمان که سرور بود
او ز اولاد مصیبت دیده آل عبا
یادگاری از رشادت های عباس دلاور بود او محمد بود
چهره اش نورانی و قلبش مصفا صوت قرآنش معطر
حزن آوای اذانش در جماعت ها مسجل بود در مصلی گلستان او مکبر بود
از هیاهوهای دنیا روی گرداند
بر ستیغ قله تقواش سنگر بود مجلس ها از وجود او منور بود
سیدی از سربداران ، نوگل زهرا ظهور
رهبرش پیر خمین و رهنمایش جد اکبر بود او مطیع امر رهبر بود
مرغ بام کوی یار و تابع فرمان رهبر
بال خونینش نشان نفرتش از بعث کافر بود او محمد بود
چون بر خونخواهی مولایش حسین برخواست
سنگ سنگر بالش او محملش از خاک سنگر بود جبهه دانشگاه استادش مسلسل بود
او ز یاران خمینی کوه به کوه ، سنگر به سنگر او محمد بود
بامدادی نیزه خورشید را برداشت
بانگ بر زد ، سیدی از سربدارانم، کی شود اینجا بمانم؟
من شما را یکایک بر خدایم میسپارم
لحظه ی دیدار نزدیک است، سوی محبوبم شتابانم
مرغ جانش پاک همچون لحظه میلاد
پرزنان در کوی و برزن، عشق میعادش در سر بود او محمد بود
کرد هجرتی کز هجر آن یاران همی سوزند
بنده حق ، طالب وصل حبیب ،آن حی داور بود او محمد بود
وصیت نامه شهید سید محمد موسوی
به نام خداوند بخشنده مهربان
آیا پنداشتید مردمان که واگذاشته می شوند که بگویند ایمان آوردیم و ایشان امتحان کرده نشوند به تحقیق امتحان کردیم آنانی را که قبل از ایشان بودند، خدا می داند چه کسانی صادق هستند و می داند چه کسانی دروغگو هستند . شهادت می دهم خدا یکی است وشریکی نداردو محمد (ص)فرستاده اوست و ائمه معصومین سلام الله علیه فرستادگان به حق او هستند و قرآن کتاب هدایتم می باشد حمد خدایی را که ما را هدایت کرد و بر ما منت گذاشت تا در شمار افرادی باشیم که وعده خداوند را مبنی بر حاکم کردن مستضعفان جهان تحقق بخشیم
و در این راه تلاش کنیم
ای مردم بدانید که خداوند شمارا به کمک اسباب و عواملی امتحان می کند تا راستگویان را از دروغ گویان تمیز دهد امیدوارم از این آزمایشات الهی سربلند بیرون آییم بکوشید تا زنده اید سرمایه ای برای خود ببینید و قبل از مرگ آماده مرگ شوید دنیا دار فناست نه بقا به آن دل نبندید ، همان طور که بر گذشتگان وفا نکرد.
اکنون که مشغول نوشتن این وصیت نامه هستم فکر می کنم که بعد از گذشت ۷سال از جنگ تحمیلی و دادن این همه شهید دیگر حجت بر همه تمام است و جبهه حق و باطل کاملا مشخص است و هر کس راه عناد و دشمنی با این نظام را در پیش گیرد در دنیا خوار و در آخرت رسوا خواهد شد به هر حال من دعایم همیشه این بوده که عاقبت عمرم شهادت در راه خدا باشد که بحمدالله دعایم برآورده شده . و واجبات را اهمیت و تقوی الهی را پیشه کنید و ما را حلال کنید سخنی هم با همکارانم در سنگر مقدس علم و تهذیب دارم ای عزیزان علم را هدف نگیرید و وسیله ی معاش نسازید که علمی که توام با تهذیب نباشد فسادآور است و جامعه را به انحراف می کشد
و العاقبه للمتقین




-------- (۱) ---------