
ساعت ، تقویم
و مناسبت های امروز

اخبار امروز به روایت
روزنامه های صبح و عصر
شهید هادی مخلصی

شهید هادی مخلصی
نام : هادی
نام خانوادگی : مخلصی
نام پدر : یوسف
نام مادر : مریم
تاریخ تولد : 1362/07/27
محل تولد : خرم آباد
تاریخ شهادت : 1362/07/27
محل شهادت : خرم آباد
آرامگاه : مفقودالاثر ( بنای یادبود در گلزار شهدای علی بن جعفر « علیه السلام» شهرستان قم )
کد ایثارگری : 6533854
زندگینامه
در روز بيست و هفتم مهر ماه سال 1362 ، در شهرستان خرم آباد به دنيا آمد. پدرش يوسف مخلصی ، پاسدار بود و مادرش مريم معطمی گودرزی نام داشت . پدر و مادر این شهید عزیز، اهل روستای گلچهران بروجرد و ساکن خرم آباد بودند.
شهید هادی مخلصی در روز سی ام دی ماه سال 1365 ، در بمباران هوایی خرم آیاد به شهادت رسيد. و مفقودالاثر شد. بنای یادبود او در گلزار شهدای علی بن جعفر « علیه السلام» شهرستان قم واقع است.
برادر او مهدي مخلصی نيز شهيد شده است.
منبع:
ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان قم، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1395، صفحه 381.
تصویر شناسنامه ی پدر شهیدان مهدی و هادی مخلصی

تصویر شناسنامه ی پدر شهیدان مهدی و هادی مخلصی

تصویر شناسنامه ای شهیدان مهدی و هادی مخلصی

مصاحبه با پدر شهیدان به نقل از سایت دفاع مقدس (دفاع پرس)
ساعت 15 روز سی ام دی سال 1365 بود که هواپیماهای دشمن بعثی در آسمان شهر خرم آباد ظاهر شدند و برای چندمین بار نقاطی از شهر را بمباران کردند؛ دود و خاک از مناطق بمباران شده برخاست و علاوه بر شهادت جمع زیادی از هموطنان بی دفاع، نام دو کودک شهید 4 ساله و 6 ساله به نامهای هادی مخلصی و مهدی مخلصی در بین شهدا دیده میشد که هیچ جسمی از این دو شهید عزیز بجای نماند.

فرصتی دست داد تا بار دیگر یکی از اوراق دفاع مقدس را که مرتبط با دو شهید والامقام و مظلوم این یادواره هست، ورق بزنیم و گفتگویی را با «یوسف مخلصی» بازنشسته سپاه قم و پدر این دو شهید جاویدالاثر انجام دهیم.
وی متولد سال 1338 در روستای گلچهران بروجرد است او از جانبازان سرافراز دفاع مقدس در عملیات بیت المقدس است وی در آن زمان به شغل جوشکاری اشتغال داشته است.

دفاعپرس: در زمان بمباران کجا بودید؟
اوایل بهمن سال 1365 مصادف بود با عملیات کربلای پنج و به عنوان نیروی بسیجی همراه سپاه استان لرستان از شهر خرم آباد عازم جبهه بودیم.
دفاعپرس: حال و هوای اعزام چگونه بود؟
شور و شوق فراوانی بین نیروهای حاکم بود و همه در تب و تاب اعزام بودیم که شبح سیاه جنگندههای دشمن در آسمان خرم آباد ظاهر شد؛ در همین هنگام، هواپیماهای دشمن برای چندمین بار نقاطی از شهر را بمباران کردند.
دفاعپرس: مشخص بود چه مکانهایی بمباران شده؟
بلی؛ متوجه شدم دود و آتش از مناطق مختلف مسکونی بخصوص منطقهای است که منزل بنده در آنجا قرار دارد. با شرایط پیش آمده، طبیعی بود که برای بررسی بیشتر اوضاع، سری به محدوده منزل بزنم لذا از محل اعزام به سرعت خودم را به اطراف منزل رساندم؛ بمب یا راکت درست در مقابل منزل ما اصابت کرده و همه جا را دود و غبار فرا گرفته بود.
دفاعپرس: چه کسانی آسیب دیده بودند و چه اقدامی انجام دادید؟
در آن حادثه همسر و دخترم که داخل منزل بودند، مجروح شدند، اما از هادی شش ساله و مهدی چهار ساله که موقع خداحافظی با من، در کوچه بازی میکردند، خبری نبود؛ همه چیز از بین رفته بود، در میان تلّ عظیمی از خاک و آوار میگشتم و میگشتم تا اثری از دو فرزندم بیابم تا اینکه ابتدا قسمت کوچکی از پیکر مهدی ام را پیدا کردم که از رنگ لباسش قابل شناسایی بود و آن را به سردخانه انتقال دادیم. اما از هادی فرزند دیگرم که با اصابت مستقیم بمب جاویدالاثر شده بود، هیچ اثری باقی نماند.
روز بعد که رفتیم پیکر مهدی را از سردخانه تحویل بگیریم و دفن کنیم متوجه شدیم اشتباها آن را به خانواده دیگری تحویل داده اند و در نتیجه از دو فرزندمان هیچ چیزی باقی نماند.

دفاعپرس: وضعیت همسر و دخترتان چگونه بود؟
همسرم در ابتدا اطلاع دقیقی از وضعیت هادی و مهدی نداشت. بعد از سه روز که به همراه دخترم از بیمارستان مرخص شد، متوجه شهادت فرزندان شده بود، اما فکر میکرد هنوز میشود جنازهها را از لابلای آوار در آورد. علیرغم کسالت و جراحاتی که به سبب بمباران پیدا کرده بود، تا چند روز آجرها و آوارها را با هر وسیلهای بود جابجا میکرد و مرتب بچهها را صدا میزد: هادی جان! مهدی جان! واقعاً صحنههای دردناکی بود، چون قادر نبودیم اصل قضیه را به او بگوییم. با دیدن این صحنههای سوزناک خود به خود صحنه عصر عاشورا و حضور حضرت زینب (سلام الله علیها ) در قتلگاه برایمان تداعی میشد. آن زمان که نیزه شکستهها را کنار میزد تا به پیکر مطهر و قطعه قطعه شده سیدالشهدا ( علیه السلام ) برسد.
دفاعپرس: سنگ مزاری برای یادبود دو شهید عزیزتان تهیه کرده اید؟
بلی؛ در گلزار شهدای علی بن جعفر (ع) قم سنگ یادبودی به یاد این دو شهید قرار داده شده است و هر وقت دلتنگ میشوم به مزارشان سری میزنم. ضمناً نام مهدی را هم بر فرزند بعدی خود گذاشتم تا او نیز راه شهدا را برگزیند و پاسدار خوبی برای ارزشهای انقلاب اسلامی باشد؛ بعد از آن جریان هم هر سال در یادوارههایی که به مناسبت شهدای جاویدالاثر در قم و خرم آباد گرفته میشود، یاد دو فرزند شهیدم و تمامی شهدای بزرگوار را گرامی میداریم و با آنان در پیمودن راهشان تجدید میثاق میکنیم.
دفاعپرس: با توجه به وضعیت امروز جهان اسلام و منطقه، سفارش یا توصیهای دارید؟
شهدای بی دفاع بمبارانهای هوایی واقعا مظلومند، با اینکه به خاطر شهادت فرزندانم غبار غم همه وجودم را فرا گرفته بود، اما من یک بسیجی بودم و مطیع فرمان حضرت امام (ره). روحیه بسیجی، صبر انقلابی و عشق و علاقه ام به اسلام و امام مطلقاً اجازه نمیداد در مقابل دشمن تسلیم شوم و اظهار عجز کنم و به همه سفارش میکنم، در عمل به فرمایش رهبر عزیز انقلاب، یاد و خاطره شهدا را زنده نگهدارند و در صراط مستقیم اسلام و انقلاب ثابت قدم باشند و اجازه ندهند بیگانگان و نامحرمان در صفوف مستحکم انقلاب نفوذ کنند.

دفاعپرس: از اینکه در گفتگو شرکت نمودید، سپاسگزاریم.
لینک منبع : ( اینجا کلیک کنید )
شهید مهدی مخلصی

شهید مهدی مخلصی
نام : مهدی
نام خانوادگی : مخلصی
نام پدر : یوسف
نام مادر : مریم
محل تولد : خرم آباد
تاریخ تولد : 1360/06/25
تاریخ شهادت : 1362/07/27
محل شهادت : خرم آباد
آرامگاه : مفقودالاثر ( بنای یادبود در گلزار شهدای علی بن جعفر « علیه السلام» شهرستان قم )
کد ایثارگری : 6533853
زندگینامه
در روز بيست و پنجم شهريور ماه سال 1360 ، در شهرستان خرم آباد به دنيا آمد. پدرش يوسف، پاسدار بود و مادرش مريم معطمی گودرزی نام داشت پدر و مادر این شهید عزیز، اهل روستای گلچهران بروجرد و ساکن خرم آباد بودند.
شهید هادی مخلصی در روز سی ام دی ماه سال 1365 ، در بمباران هوایی خرم آیاد به شهادت رسيد. و مفقودالاثر شد. بنای یادبود او در گلزار شهدای علی بن جعفر « علیه السلام» شهرستان قم ، زیارتگاه خیل عظیم امت حزب الله و شهید پرور شد.
برادر او هادی مخلصی نيز شهيد شده است.
منبع:
ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان قم، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1395، صفحه 381.
تصویر شناسنامه ی پدر شهیدان مهدی و هادی مخلصی

تصویر شناسنامه ی پدر شهیدان مهدی و هادی مخلصی

تصویر شناسنامه ای شهیدان مهدی و هادی مخلصی

مصاحبه با پدر شهیدان به نقل از سایت دفاع مقدس (دفاع پرس)
ساعت 15 روز سی ام دی سال 1365 بود که هواپیماهای دشمن بعثی در آسمان شهر خرم آباد ظاهر شدند و برای چندمین بار نقاطی از شهر را بمباران کردند؛ دود و خاک از مناطق بمباران شده برخاست و علاوه بر شهادت جمع زیادی از هموطنان بی دفاع، نام دو کودک شهید 4 ساله و 6 ساله به نامهای هادی مخلصی و مهدی مخلصی در بین شهدا دیده میشد که هیچ جسمی از این دو شهید عزیز بجای نماند.

فرصتی دست داد تا بار دیگر یکی از اوراق دفاع مقدس را که مرتبط با دو شهید والامقام و مظلوم این یادواره هست، ورق بزنیم و گفتگویی را با « یوسف مخلصی » بازنشسته سپاه قم و پدر این دو شهید جاویدالاثر انجام دهیم.
وی در سال 1338 در روستای گلچهران بروجرد متولد شده است و از جانبازان سرافراز دفاع مقدس در عملیات بیت المقدس است او در آن زمان به شغل جوشکاری اشتغال داشته است.

دفاعپرس: در زمان بمباران کجا بودید؟
اوایل بهمن سال 1365 مصادف بود با عملیات کربلای پنج و به عنوان نیروی بسیجی همراه سپاه استان لرستان از شهر خرم آباد عازم جبهه بودیم.
دفاعپرس: حال و هوای اعزام چگونه بود؟
شور و شوق فراوانی بین نیروهای حاکم بود و همه در تب و تاب اعزام بودیم که شبح سیاه جنگندههای دشمن در آسمان خرم آباد ظاهر شد؛ در همین هنگام، هواپیماهای دشمن برای چندمین بار نقاطی از شهر را بمباران کردند.
دفاعپرس: مشخص بود چه مکانهایی بمباران شده؟
بلی؛ متوجه شدم دود و آتش از مناطق مختلف مسکونی بخصوص منطقهای است که منزل بنده در آنجا قرار دارد. با شرایط پیش آمده، طبیعی بود که برای بررسی بیشتر اوضاع، سری به محدوده منزل بزنم لذا از محل اعزام به سرعت خودم را به اطراف منزل رساندم؛ بمب یا راکت درست در مقابل منزل ما اصابت کرده و همه جا را دود و غبار فرا گرفته بود.
دفاعپرس: چه کسانی آسیب دیده بودند و چه اقدامی انجام دادید؟
در آن حادثه همسر و دخترم که داخل منزل بودند، مجروح شدند، اما از هادی شش ساله و مهدی چهار ساله که موقع خداحافظی با من، در کوچه بازی میکردند، خبری نبود؛ همه چیز از بین رفته بود، در میان تلّ عظیمی از خاک و آوار میگشتم و میگشتم تا اثری از دو فرزندم بیابم تا اینکه ابتدا قسمت کوچکی از پیکر مهدی ام را پیدا کردم که از رنگ لباسش قابل شناسایی بود و آن را به سردخانه انتقال دادیم. اما از هادی فرزند دیگرم که با اصابت مستقیم بمب جاویدالاثر شده بود، هیچ اثری باقی نماند.
روز بعد که رفتیم پیکر مهدی را از سردخانه تحویل بگیریم و دفن کنیم متوجه شدیم اشتباها آن را به خانواده دیگری تحویل داده اند و در نتیجه از دو فرزندمان هیچ چیزی باقی نماند.

دفاعپرس: وضعیت همسر و دخترتان چگونه بود؟
همسرم در ابتدا اطلاع دقیقی از وضعیت هادی و مهدی نداشت. بعد از سه روز که به همراه دخترم از بیمارستان مرخص شد، متوجه شهادت فرزندان شده بود، اما فکر میکرد هنوز میشود جنازهها را از لابلای آوار در آورد. علیرغم کسالت و جراحاتی که به سبب بمباران پیدا کرده بود، تا چند روز آجرها و آوارها را با هر وسیلهای بود جابجا میکرد و مرتب بچهها را صدا میزد: هادی جان! مهدی جان! واقعاً صحنههای دردناکی بود، چون قادر نبودیم اصل قضیه را به او بگوییم. با دیدن این صحنههای سوزناک خود به خود صحنه عصر عاشورا و حضور حضرت زینب (سلام الله علیها ) در قتلگاه برایمان تداعی میشد. آن زمان که نیزه شکستهها را کنار میزد تا به پیکر مطهر و قطعه قطعه شده سیدالشهدا ( علیه السلام ) برسد.
دفاعپرس: سنگ مزاری برای یادبود دو شهید عزیزتان تهیه کرده اید؟
بلی؛ در گلزار شهدای علی بن جعفر ( علیه السلام ) قم سنگ یادبودی به یاد این دو شهید قرار داده شده است و هر وقت دلتنگ میشوم به مزارشان سری میزنم. ضمناً نام مهدی را هم بر فرزند بعدی خود گذاشتم تا او نیز راه شهدا را برگزیند و پاسدار خوبی برای ارزشهای انقلاب اسلامی باشد؛ بعد از آن جریان هم هر سال در یادوارههایی که به مناسبت شهدای جاویدالاثر در قم و خرم آباد گرفته میشود، یاد دو فرزند شهیدم و تمامی شهدای بزرگوار را گرامی میداریم و با آنان در پیمودن راهشان تجدید میثاق میکنیم.
دفاعپرس: با توجه به وضعیت امروز جهان اسلام و منطقه، سفارش یا توصیهای دارید؟
شهدای بی دفاع بمبارانهای هوایی واقعا مظلومند، با اینکه به خاطر شهادت فرزندانم غبار غم همه وجودم را فرا گرفته بود، اما من یک بسیجی بودم و مطیع فرمان حضرت امام (ره). روحیه بسیجی، صبر انقلابی و عشق و علاقه ام به اسلام و امام مطلقاً اجازه نمیداد در مقابل دشمن تسلیم شوم و اظهار عجز کنم و به همه سفارش میکنم، در عمل به فرمایش رهبر عزیز انقلاب، یاد و خاطره شهدا را زنده نگهدارند و در صراط مستقیم اسلام و انقلاب ثابت قدم باشند و اجازه ندهند بیگانگان و نامحرمان در صفوف مستحکم انقلاب نفوذ کنند.

دفاعپرس: از اینکه در گفتگو شرکت نمودید، سپاسگزاریم.
لینک منبع : ( اینجا کلیک کنید )
شهید عیسی معظمی گودرزی

شهید عیسی معظمی گودرزی
نام : عیسی
نام خانوادگی : معظمی گودرزی
نام پدر : غلامرضا
نام مادر : صغرا
تاریخ تولد : 1331/01/01
محل تولد : روستای گلچهران بروجرد
شغل : کارمند شركت نفت
تاریخ شهادت : 1365/11/10
محل شهادت : بمباران خرم آباد
نام گلزار : گلزار شهدای خرم آباد
کد ایثارگری : 6535011
زندگینامه
در روز اول فروردین ماه سال 1331 ، در شهرستان خرم آباد به دنیا آمد. پدرش غلامرضا (فوت 1363 ) و مادرش صغرا نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. كارمند شركت نفت بود. سال 1356 ازدواج كرد و صاحب دو پسر و دو دختر شد.
در روز دهم بهمن ماه سال 1365 ، در بمباران هوایی انبار نفت خرم آباد بر اثر اصابت تركش به سر، شهید شد. تربت پاک وی در گلزار شهدای شهرستان خرم آباد واقع است.
منبع:
فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 601.

شهید محمود معظمی گودرزی
شـهـیـد نـیـروی زمـیـنـی ارتـش

نام :محمود
نام خانوادگی: معظمی گودرزی
نام پدر: علی حسن
سن هنگام شهادت: 25 سال
تاریخ تولد: 1341/01/08
تاریخ شهادت: 1366/11/13
استان :لرستان
شهر :بروجرد
مزار :گلچهران
وظیفه/کادر :کادر
سازمان :نزاجا
زندگینامه
شهيد محمود معظمي گودرزي در سال 1341 در خانواده ای مذهبي در روستاي گلچهران از توابع شهرستان بروجرد ديده به جهان گشود. تحصيلات خود را تا سوم نظري ادامه داد. او بنا به علاقه شاياني كه به اصول و مباني دين مبين اسلام داشت سنگر مدرسه را ترك و جهت ياري رساندن به رزمندگان اسلام در سال 1361 به استخدام ارتش جمهوري اسلامي درآمد.
پس از گذراندن دوره مقدماتي و تخصصي به تيپ 2 از لشگر 92 زرهي اعزام و در تاريخ 1362/06/28 دوش به دوش ساير رزمندگان اسلام به طور مداوم در مناطق عملياتي غرب و جنوب كشور مشغول انجام وظيفه بود. شهيد معظمی در عمليات افتخار آفرين خيبر مجروح شد كه پس از بهبودي سريعاً به جمع مبارزان كفرستيز در جبهه ملحق شد.
او فردي مهربان و دلسوز و در جبهه ها سرشار از روحيه و انرژی بود. مسئوليت واگذاري را با علاقه و پشتكار به نحو مطلوبي به انجام مي رساند. در طول خدمت هموار يك نظامي ورزيده و لايق بود بارها از طرف خانواده اش به او اصرار مي شد كه ازدواج نمايد اما او جواب مي داد تا سرنوشت جنگ تعيين نشود ازدواج نخواهم كرد.
بنا به گفته يكي از همرزمانش صبح روز شهادت جلوي سنگر خود اشعاري نوشته بود كه مضمون آن خداحافظي و وداع با همسنگرانش بوده و زير آن را با شهيد گودرزي امضا نمود. سرانجام در تاريخ 1366/11/13 نداي حق را لبيك گفته و به درجه رفيع شهادت نائل آمد.
يادش گرامي و راهش پررهرو باد.


شهید محمود معظمی گودرزی
شـهـیـد نـیـروی زمـیـنـی ارتـش

شهید محمود معظمی گودرزی
تاریخ تولد :1341/01/08
تاریخ شهادت : 1366/11/13
محل شهادت :
سازمان : نزاجا
محل آرامگاه : بروجرد - گلزار شهدای روستای گلچهران
زندگینامه
شهید محمود معظمی گودرزی در سال 1341 در خانواده ای مذهبی در روستای گلچهران از توابع اشترینان شهرستان بروجرد دیده به جهان گشود. تحصیلات خود را تا سوم دبیرستان ادامه داد.
او بنا به علاقه شایانی که به اصول و مبانی دین مبین اسلام داشت سنگر مدرسه را ترک و جهت یاری رساندن به رزمندگان اسلام در سال 1361 به استخدام ارتش جمهوری اسلامی ایران درآمد. پس از گذراندن دوره مقدماتی و تخصصی به تیپ 2 از لشگر 92 زرهی اعزام و در تاریخ 1362/06/28 دوش به دوش سایر رزمندگان اسلام به طور مداوم در مناطق عملیاتی غرب و جنوب کشور مشغول انجام وظیفه بود. شهید معظمی در عملیات افتخار آفرین خیبر مجروح شد که پس از بهبودی سریعاً به جمع مبارزان کفرستیز در جبهه ملحق شد.
او فردی مهربان و دلسوز و در جبهه ها سرشار از روحیه و انرژی بود. مسئولیت واگذاری را با علاقه و پشتکار به نحو مطلوبی به انجام می رساند. در طول خدمت هموار یک نظامی ورزیده و لایق بود بارها از طرف خانواده اش به او اصرار می شد که ازدواج نماید اما او جواب می داد تا سرنوشت جنگ تعیین نشود ازدواج نخواهم کرد.
بنا به گفته یکی از همرزمانش صبح روز شهادت جلوی سنگر خود اشعاری نوشته بود که مضمون آن خداحافظی و وداع با همسنگرانش بوده و زیر آن را با عنوان « شهید گودرزی » امضا نمود. سرانجام در تاریخ 1366/11/13 ندای حق را لبیک گفته و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
یادش گرامی و راهش پررهرو باد.

شـهـیـد نـیـروی زمـیـنـی ارتـش
شهید عباس معظمی گودرزی

شهید عباس معظمی گودرزی
نام : عباس
نام خانوادگی : معظمی گودرزی
نام پدر : محمدعلی
نام مادر : عشرت
تاریخ تولد : 1338/04/02
محل تولد : بروجرد
سن هنگام شهادت : 24 سال
وظیفه/کادر : وظیفه
سازمان : نزاجا
تاریخ شهادت : 1362/09/20
محل شهادت : پیرانشهر
آرامگاه : گلزار بهشت شهدای بروجرد
کد ایثارگری : 6223650
زندگینامه
در روز دوم تیر ماه سال 1338 ، در روستای گلچهران از توابع شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش محمدعلی (فوت 1358 ) و مادرش عشرت نام داشت. در حد خواندن نوشتن سواد آموخت. گچكار ساختمان بود. سال 1356 ازدواج كرد و صاحب یك پسر و دو دختر شد.
به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. در روز نوزدهم آذرماه سال 1362 ، در پیرانشهر هنگام درگیری با گروه های ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به صورت، شهید شد. تربت پاک وی در گلزار بهشت شهدای بروجرد واقع است.
منبع:
ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 599.


شـهـیـد نـیـروی زمـیـنـی ارتـش
شـهـیـد حسن معظمی گودرزی

شـهـیـد حسن معظمی گودرزی
نام : حسن
نام خانوادگی : معظمی گودرزی
نام پدر : خدامراد
نام مادر : عشرت
سن هنگام شهادت : 22 سال
تاریخ تولد : 1341/02/08
محل تولد: بروجرد - اشترینان - روستای گلچهران
وظیفه/کادر : وظیفه
سازمان : نزاجا
تاریخ شهادت : 1363/03/07
محل شهادت : مهران
آرامگاه : گلزار شهدای روستای گلچهران بروجرد
کد ایثارگری : 6313051
زندگینامه
در روز هشتم ارديبهشت ماه سال 1341 ، در شهرستان بروجرد چشم به جهان گشود. پدرش خدامراد، كارگر بود و مادرش عشرت نام داشت. تا چهارم متوسطه درس خواند.
به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. در روز هفتم خرداد ماه سال 1363 ، در مهران توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت تركش خمپاره به شهادت رسید. تربت پاک وی در روستای گلچهران از توابع شهرستان بروجرد واقع است.
منبع:
ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 588.

معلم شهید کیومرث معظمی گودرزی

شهید کیومرث معظمی گودرزی
نام : کیومرث
نام خانوادگی : معظمی گودرزی
نام پدر : ولی
نام مادر : عشرت
تاریخ تولد : 1350/01/02
محل تولد : بروجرد
شغل : معلم
تحصیلات : دیپلم
تاریخ شهادت : 1367/03/28
محل شهادت : ارتفاعات قمیش
آرامگاه : گلزار بهشت شهدای بروجرد
کد ایثارگری : 6718552
زندگینامه
زمان تولد شهید در ایام بهار بود و خانواده ی او نیز درگیر فعالیت و کارهای کشاورزی بودند که خدا هدیه ای به این خانواده می دهد در روز دوم فروردين ماه سال 1350 ، در روستای گلچهران از توابع شهرستان بروجرد، شهید کیومرث چشم به جهان گشود. پدرش ولی و مادرش عشرت نام داشت. اندکی بعد، پدرش در شركت ذوب آهن اصفهان مشغول به کار شد و به این دلیل که شغل پدر در ذوب آهن اصفهان بود، خانواده اش به اصفهان مهاجرت می کنند و پس از گذشت حدود یک سال ، دوباره به بروجرد بر می گردند.
این شهید عزیز؛ مدرسه ابتدایی را در دبستان زادگاهش در روستای گلچهران گذراند و برای ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی و دبیرستان به بروجرد رفته و در مدرسه علامه مجلسی مقطع راهنمایی و در دبیرستان امام رضا (علیه السلام) مقطع متوسطه را با موفقیت می گذراند. از همان اوان کودکی به انجام واجبات مقید بود و قبل از سن تکلیف به ادای فریضه نماز و روزه خیلی اهمیت می دادند. اکثرا سعی می کرد که نمازها را به جماعت بخواند و در مسجد امام سجاد (علیه السلام) حاضر شود و یکی از افراد علاقمند به حضور در درس اخلاق استاد صاحب الزمانی بود که ضمن گرفتن درس به آن نیز عمل می کرد.
او علاقه ای خاص به آموزش و فعالیت های فرهنگی داشت و با لبیک به فرمان امام خمینی مبنی بر کار سوادآموزی وارد این جبهه فرهنگی شد. او نه تنها الفبای فارسی را به فراگیرانش یاد می داد، بلکه در مکتب اسلام نیز مشق زندگی کرد. در روستاهایی که کیلومترها دور از شهر بروجرد بود اعلام آمادگی کرد که در آنجا خدمت کند.
شهید معظمی گودرزی آموزشیار داوطلب نهضت سوادآموزی شهرستان بروجرد، که به رغم دورافتاده بودن روستا، تنها آموزشیاری بود که حاضر شده رنج سختی راه، سرمای طاقت فرسا و خطر حمله ی گرگ ها را به جان بخرد، ولی چشمان آیندگانی را به علم و دانش باز کند تا چراغ پر فروغ خواندن و نوشتن برای همیشه روشن بماند.
این معلم وارسته ارادت خاصی به معصومین (علیهم السلام) به ویژه حضرت فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) داشت. حافظ چند جز و چند سوره از قرآن کریم بود و آیات وحی را با صوت دلنشینی تلاوت می کرد. از نظر اخلاقی بسیار ساده، متواضع و صادق بود. ایشان علاوه بر تدریس و فعالیت در نهضت سوادآموزی در اوقات فراغت قرآن را به دیگر اعضای خانواده آموزش می داد.
با احساس نیاز برای حضور در مناطق عملیاتی خود را برای حضور در جبهه های جنگ حق علیه باطل آماده کرد و به عنوان نیروی بسیجی روانه ی مناطق عملیاتی شد و پس از گذراندن دوره آموزشی در بوکان خود را به صف مقدم و خیل رزمندگان رساند و پس از حضور در محورهای عملیاتی در در روز بيست و هشتم خرداد ماه سال 1367 ، در منطقه ماووت در ارتفاعات قمیش بر اثر اصابت گلوله به سينه و دست، به درجه ی رفیع شهادت نایل آمد. پیکر پاک شهید پس از هفت سال توسط گروه تفحص شناسایی شده و برای تدفین به زادگاهش آورده شد و در کنار سایر شهدای این خطه از کشور اسلامی در دل خاک آرام گرفت.
تربت پاک او در گلزار بهشت شهدای بروجرد شهرستان زادگاهش بروجرد قرار دارد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
منبع:
فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 602.

خاطره ای به نقل از مادر شهید :
پیکر پاک این شهید بزرگوار بعد از چند سال پیش ما برگشت . مادر شهید تعریف می کرد در عالم خواب دیده که پسرش به او گفته مادر جان از بس که از خدا خواستی من برگردم ، مرا آوردند. ولی من دوست داشتم مثل مادرم حضرت زهرا ( سلام الله علیها ) گمنام باشم.

گزیده ای از وصیت نامه شهید کیومرث معظمی گودرزی
به نام آن که جسم را بیافرید و روح را در آن بدمید و پس از مدتی آن دو را از جدا ساخت. چقدر شیرین است طعم دوستی را چشیدن و به معشوق خـود پیوستن من رفتم و جهان را بدرود گفتم
ولی شما ای پدر و ای مادرم! قسم به خون پاک شهدا، اولین کسانی را که شفاعت کنم، شما هستید ای جگرگوشه های من مطمئن باشید کـه شـهـدا بـه وعده شان عمل میکنند .... بدانید که خداوند امانتی به شما داده بود و آن را پس گرفت.
اما شما ای برادرانم وصیت میکنم شما را به تقوی و احترام و اکرام والدین، راه مرا ادامه دهید صبور و بردبار باشید مبادا امام را تنها بگذارید تا ندا کرد به فرمانش لبیک بگویید.
شما ای خواهرانم بدانید که حجاب شما کوبنده تر از خون من است.
شما با حفظ حجاب و رعایت عفت می توانید به خون شهیدان ارج بگذارید.
و در ( شهادت مــن ) حزن و اندوه نخورید و خوشحال و مسرور باشید.
از خداوند ذوالجلال مسئلت دارم که به همگی ما توفیق لقای خود را با آغوش باز عطا بفرماید.
بدانید مرگ پلی است بین زندان دنیا و پهنه وسیع بهـشـت. بـه خـدا سوگند علاقهی من به این پرواز، بیش از علاقه ی پرندهی محبوس در قفس به پرواز است. خداحافظ
وصيت نامه ی ( شماره 1 ) شهيد كيومرث معظمی گودرزی
بسم الله الرحمن الرحيم
و لاتحسبن الذين قتلوا فی سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون.
مپنداريد كسانی كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند، بلكه زنده اند، و نزد پروردگارشان روزی می خورند.
به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان،
به نام آن كه جسم را بيافريد و روح را در آن بدميد، و پس از مدتی آن دو را از هم جدا ساخت.
حضرت علی ( علیه السلام ) مولای متقيان كه يك عمر در آتش فراق سوخته و شهادتش او را از اين آتش رهانيده بود. كه با قوت
قلب می گويد فزت و رب الكعبه و اينها همان كسانی هستند كه خدا را به طمع بهشت و نهرهای جاری، و باغستان های مالامال از ميوه هم عبادت نمی كنند. زيرا آنها وقتی مفاهيی بالاتر از اينها را در نظر گرفتند اين نعمت ها ابتدايی ترين و كمترين پاداش آنهاست. این افراد، خدا را برای عاليترين درجه كه رضوان خداست، بندگی می كنند. چون كه صد آمد، نود هم پيش آنهاست، آنگاه بهشت منزل اول است و در آنجا میل به تداوم رضوان الله است.
ای تبار آراسته به كمال انسانی، صبر پيشه كنيد. كه مرگ چيزی جز يك پل نيست كه شما را از سختی ها و ناراحتی ها گذرانده و به بهشت پهناور و سعادت و نعمت جاودان می رساند. كدامتان دوست نداريد كه از زندان آزاد شويد و به قصری درآييد كه در آن مائده ی خلد و سفره ی جاودانی رحمت خدا گسترده باشد و به وجه الله بنگريد.
وصيت نامه ی ( شماره 2 ) شهيد كيومرث معظمی گودرزی
بسم الله الرحمن الرحيم
ای پدر و ای مادرم!
اميدوارم به حق زحمت هايتان مرا ببخشيد، و حلال كنيد. و در فراق من عجز و گريه نكنيد، چرا كه من به لقاءدوستم شتافتم، اميدوارم بتوانم در قيامت زحمات شما را ، بی خوابی های مادرم و رنج ها و غربت های پدرم، محبت و دلسوزی مادرم و رنج و زحمت پدرم را به وسيله شفاعت جبران كنم،
آفرين بر شما !
به خدا سوگند اولين كسانی را كه شفاعت كنم شما پدر و مادرم هستيد، فرزندتان را در راه خدا داديد تا دين خدا را زنده نگهدارند.
و شما ای برادرانم!
راه مرا ادامه دهيد و ناراحت و غمگين نباشيد، و با خواهرهايم مهربان باشيد و آنها را دلداری دهيد و با خنده رویی جای خالی مرا پر كنيد تا نكند خدایی ناكرده خواهرانم احساس تنهایی كنند، و بدانند گر چه من نيستم، خدا كه هست. و برادرانم احتياج های خواهرانم را برآورده كنيد، و بر پدر و مادرم مهربان باشيد و با ياد خدا و دلداری به آنان وعده شفاعت حسين ( علیه السلام ) را بدهيد و هميشه در همه حال و در همه وقت آنها را احترام كنيد،
و اما شما ای خواهرانم!
در فراق من بی تابی نكنيد. و صداي خود را بلند نكنيد بدانيد من هر لحظه شما را می بينم، ای كاش می دانستيد كه من در ميان رحمت خداوند قرار گرفته ام ولی شما نمی دانيد. خصوصيات حضرت زهرا ( سلام الله علیها ) را ياد بگيرید و به آن عمل كنيد. و تسبيحاتش را فراموش نكنيد كه ثواب هزار ركعت نماز دارد، و به برادرانم طعنه نزنيد و به همديگر دلداری دهيد، مبادا گريه كنيد زيرا دشمن با ناراحتی شما خوشحال می شود.
از خداوند ذوالجلال مسئلت دارم كه به همگی ما توفيق لقای خود را با آغوش باز عطا بفرمايد، بدانيد مرگ پلی است بين زندان و پهنه ی وسيع بهشت است.
به خدا سوگند! علاقه من به اين پرواز ، بيش از علاقه ی پرنده محبوس در قفس به پرواز است.
خداحافظ !
مطالب زياد است ولی بر اثر كمبود وقت نمی توانم آنها را بيان كنم و اگر اشتباهی است ببخشيد.
وصيت نامه ی ( شماره 3 ) شهيد كيومرث معظمي گودرزي
و لا تحسبن الذين قتلوا فی سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون.
( قران كريم )
به نام آن كه جسم را بيافريد و روح را در آن بدميد و پس از مدتی آن دو را از هم جدا ساخت.
سپاس بر خدای جل جلاله، كه بر ما منت نهاد و اسلام را بر ما هديه كرد.
دنيا محل گذر و مصلی اولياء الله است،
ميدان آزمايش است، تا بندگان مخلص تميز داده شوند. انسان پس از چند صباحی زندگی در اين دنيا به سوی او باز می گردد، چه خوش است انسان شهادت را انتخاب كند، كه بالاتر از آن هيچ نيكی نيست، خوش است فرشتگان هل هله كنان و با مسروريت تمام به پيشواز و استقبال بيايند و شهدا را تا دیدار پروردگار همراهی کنند.
چقدر شيرين است طعم دوستی او را چشيدن و به معشوق خود پيوستن،
من رفتم و جهان فانی را بدرود گفتم .
ولی شما ای پدر و ای مادرم قسم به خون پاك شهدا، اولين كسانی را كه شفاعت كنم، شما هستيد.
ای جگر گوشه های من مطمئن باشيد كه شهدا به وعده شان عمل مي كنند.
من چگونه از شما تشكر كنم جز اينكه وعده ی ديدار در بهشت به شما بدهم.
بدانيد كه خداوند امانتی به شما داده بود و آن را پس گرفت، مبادا ناراحت شويد و در عروج من شيون و ناله كنيد. چرا كه شهدا غرق در رحمت الهی هستند و اين گريه و زاری ندارد، به جای آن مجلس جشن و شادی بگيريد و به يكديگر تبريك بگوييد؛
و اما شما ای برادرانم !
وصيت می كنم شما را به تقوی و احترام و اكرام والدين. راه مرا ادامه دهيد. صبور و بردبار باشيد، مبادا امام را تنها گذاريد، و تا نداكرد به فرمانش لبيك بگوييد،
و شما ای خواهرانم!
بدانيد كه حجاب شما كوبنده تر از خون من است. و شما با حفظ حجاب و رعايت عفت می توانيد به خون شهيدان ارج بگذاريد، و حزن و اندوه نخوريد و خوشحال و مسرور باشيد و به يكديگر تبريك بگوييد، نه تسليت. مبادا شما گريه كنيد چرا كه دشمنان با ناراحتی شما خوشحال می شوند پس مجال گريه و زاری نيست،
از خداوند ذوالجلال!
مسئلت دارم كه خداوند به پدر و مادرم صبر و اجر عنايت كند و به همگی تان صبر عنايت بفرمايد.
خداوندا !
تو را شكر می كنم از اينكه چنين پدر و مادريی به من دادی تا فرزندانشان را اين گونه تربيت كنند، تا موجب خوشنودی و رضايت تو باشند.
ضمناً حقوق اسفند و بسيج من را به بيچارگان و تهيدستان بدهيد تا اگر حقی بر من است ادا شود.
خداحافظ :
شاد، عابد، پيروز، موفق، و با تقوی و سرحال و مسرور و شادمان باشيد.
نيمه شعبان - 1408 ه - ق

شهيد علی اشرف معظمی گودرزی

سردار شهید علی اشرف معظمی گودرزی
فرمانده ی گردان ادوات ( ذوالفقار ) تیپ مستقل 48 فتح
شهید علی اشرف معظمی گودرزی
نام : علی اشرف
نام خانوادگی : معظمی گودرزی
نام پدر : احمد
نام مادر : صفیه
تاریخ تولد : 1348/11/06
محل تولد : بروجرد
تاریخ شهادت : 1366/10/28
محل شهادت : عملیات بیت المقدس 2 در منطقه ی عملیاتی ماووت
زندگی نامه شهید « علی اشرف معظمی گودرزی »
پاسدار شهید « علی اشرف معظمی گودرزی » در تاریخ 1348/11/06 در خانواده ای مذهبی در روستای گلچهران از توابع شهرستان بروجرد چشم به جهان گشود . پدرش احمد، کشاورز بود و مادرش صفیه نام داشت.
وی تحصـیلات ابتدایی خود را در همان روستا و کلاس اول و دوم راهنمایی را در بخش اشترینان ادامه داد . او پس از ثبت نام در کلاس سوم راهنمایی در سال 62 به جبهه های حق علیه باطل اعزام شد .
علی اشرف با توجه به اینکه آن زمان بعنوان بسیجی به جبهه عازم شده بود و 14 سال بیشتر نداشت با شجاعت و توانایی که داشتند با مسئولیت دسته در گردان ثارالله تیپ 57 ابوالفضل(ع) فعالیت خود را شروع کرد .
ایشان همزمان با رفت و آمد به جبهه اقدام به تاسیس پایگاه مقاومت شهدای (گلچهران) نمودند و دو سال نیز به عنوان فـرمانده ی آن پایگاه کار کردند ولی با مسئولیت های جدیدی که در جبهه داشتند مسئولیت پایگاه را به بسیجی دیگری واگذار کردند .
علی اشرف در طول مدتی که مسئول پایگاه بودند اقدامات و خدمات زیادی در خصوص جمـع آوری کمک های مردمی به جبهه و اعزام نیرو انجام دادند بصورتی که معمولاً در هر اعزام یک مینی بوس از روستا به جبهه اعزام میشدند . در یک مقطع از روستایی که 1200 نفرجمعیت بیشتر نداشت حدود 400 نفر در جبهه های حق علیه باطل حضور داشتند . وی از تیپ 57 حضرت ابوالفضل(ع) به تیپ 15 امام حسن(ع) و از آنجا به تیپ 48 فتح مامور شدند و در آنجا با عنوان معاونت گردان و فرمانده ی گردان تا زمان شهادت فعالیت کردند . او در تابستان سال 1366 بعنوان جوان ترین فرمانده ی گردان سپاه (طرح اسامه) برگزیده شد و از طریق برادر محسن رضایی انتخاب شدند .
وقتی که برای شرکت در همایش فرماندهان به تهران دعوت شده بود و قرار بود که از ایشان تقدیر نمایند در منزل برای اولین بار میخواست لباس سبز سپاه را بپوشند ، همهی خانواده گفتند که لباس سپاه برازندهی شما است که ایشان گفتند این لباس سبز بسیار مقدس است و من پاسدار نیستم ، پاسدار واقعی حضرت امام می باشد .
خاطره ی جالبی که از ایشان دارم این است : که یک شب به شدت مریض بود با توجه به اینکه تویوتای سپاه تحویل ایشان بود پدرم هر کاری کردند که ایشان را با ماشین سپاه به بیمارستان ببرد اجازه نداد و می گفت این ماشین بیت المال است و اگر بمیرم از آن استفاده شخصی نمی کنم و پدرم همان نصف شب برای اعزام ایشان به بیمارستان ماشین کرایه کردند .
خاطره ی دیگری که از ایشان دارم این است که من آذر ماه 66 می خواستم به جبهه بروم که پدر و مادرم مخالفت نمودند و می گفتند تا موقعی که علی اشرف جبهه است شما اجازهی رفتن به جبهه را ندارید در این هنگام علی به مرخصی آمد و متوجه شد که من می خواهم به جبهه بروم ایشان به من گفتند : پدر و مادر الان تنها هستند شما باید پیش آنها بمانید و فعلاً شما موظف هستید که درس بخوانید ، من گفتم : که اگر نوبتی باشد الآن شما باید بمانید و من جبهه بروم و اگر خیلی زرنگ هستی خودت بمان و درس بخوان . او با لبخندی که داشت ، آلبوم را نگاه می کرد به من گفت : از روزی که به جبهه رفته ام نگذاشـته ام درسم عقب بماند و تلاش کردهام و باید به شما بگویم من در یکی از این مناطق کردستان « اشاره به عکس های آلبوم می کرد » تا عید نرسیده و سال تمام نشده ، شهـید می شوم ولی به شما سـفارش می کنم که این جنگ تمام میشود و اگر تو الان درس نخوانی پس از جنگ به عنوان یک نظامی بی سواد باید محافظ فلان پانکی ( مدهای آن روز ) باشی که الان جبهه نیامده و دارند درس می خواند و سفارش می کنم تا من هستم تو درس بخوان و من به جای شما نیز جبهه هستم زیرا درس خواندن نیز بسیار مهـم است و همـانطور نیز شد یعنی بعد از دو ماه دیگر ، به شهادت رسید و 5 ماه بعد نیز جنگ تمام شد و الآن تفسیر گفته های آن شهید وارسته به وضوح در خیلی از دستگاه های دولتی مشاهده می شود .
استخاره برای استخدام در سپاه
یکی از دوستان او نقل میکند که وقتی علی اشرف می خواست برای رسمی شدن در سپاه اقدام نماید استخاره نمود و آیه 23 سوره احزاب آمد .
« مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا »
( از مؤمنان مردانی هستند که به پیمانی که با خدا بسته بودند ، وفا کردند . بعضی بر سر پیمان خویش جان باختند و بعضی چشم به راهند و هیچ پیمان خود دگرگون نکردهاند . )
مسئولیت ها و عملیات ها
علی اشرف از بدو همکاری با بسیج بعنوان فرماندهی دسته و معاون گردان و فرماندهی گردان از سال 62 در تمام عملیات ها از جمله : والفجر6 ، والفجر8 ، کربلای4 و 5 و... شرکت نمودند که 1366/10/28 در عملیات بیت المقدس 2 درمنطقه ی عملیاتی ماووت به درجه ی رفیع شهادت نایل گردیدند .
تولد و خاکسپاری یک روز
شهید علی اشرف معظمی گودرزی 1348/11/06 متولد شد و 1366/11/06 به خاک سپرده شد یعنی ایشان دقیقاً 18 سال تمام در این دنیا زیستند .
وصیت نامه ها
ایشان سه نسخه وصیت نامه دارند :
یکی اولین اعزام به جبهه سال 1362 ، دومی سال 1365 و دیگری دقایقی قبل از شهادت ، که کوتاه ولی بسیار پرمحتوا است .
زمان و نحوه شهادت
به نقل از برادر حمید ولی پور مسئول اطلاعات تیپ 48 فتح : ایشان یک هفته قبل از شهادت بسیار مریض شده بود بصورتی که نمیتوانست نماز را ایستاده بخواند وی گفت شب قبل از شهادت هنگام نماز صبح بلند شد و حالش بهتر شده بود و به حمام رفت و غسل شهادت نمود .
در قله های ماووت سخت با عراقی ها درگیر بودیم و اکثر نیروها به شهادت رسیده بودند و من با بی سیم به فرماندهی تیپ ( سردار شهید سیف ا.. حیدرپور ) اطلاع دادم که نیرو بفرستید ما وضعیت سختی داریم . یکدفعه شنیدم که علی اشرف بی سیم را از حاجی حیدرپور فرماندهی تیپ گرفت و به من گفت (داداش داداش ) من الان خـودمـو می رسونم ، لحظاتی نگذشته بود دیدم کسی با دست به شانه من میزند برگشتم دیدم علی اشرف است . خلاصه ؛ نبرد بسیار سخت بود و هوا نیز به شدت سرد و بورانی و مه شدید همه جا رو فرا گرفته بود .
نیروها یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند و فقط من بودم و علی اشرف و معاون گردان امام حسن ، که چند لحظه بعد معاون گردان امام حسن نیز به شهادت رسید . علی اشرف حال بسیار عجیبی داشت و مدام به من اصرار می کرد که شما برگرد عقب و نیروی کمکی بیاور من عراقی ها را مشغول می کنم ، خلاصه با اصرار ایشان من قبول کردم که به عقب برگردم .
علی در آن لحظات سخت وصیت نامه ای نوشت در چند سطر و به من داد و من به عقب برگشتم . شاید من از ایشان 200 متر دور نشده بودم که یکدفعه دیدم یک جوان بسیجی به کنار من آمد ؛ گفتم : بالا چه خبر بود گفت آن بسیجی بلند قد به شهادت رسید و او رفت ما ، ماندیم . . .
علی واقعاً آخرین نیروی جمهوری اسلامی بود که درآن منطقه تا آخرین نفس ، و آخرین گلوله ، و آخرین قطره ی خون مقاومت کرد و با تیر مستقیم دشمن به سرش به شهادت رسید .
وصیت نامه سردار رشید اسلام پاسدارشهید علی اشرف معظمی گودرزی
رزمنده ی تیپ 15 امام حسن مجتبی (ع) فرماندهی گردان ادوات تیپ 48 فتح
بسم رب الشهداء والصدیقین
وَ لاَ تَقُولُواْ لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاء وَلَكِن لاَّ تَشْعُرُونَ بقره آیه 154
« و كسانى را كه در راه خدا كشته مىشوند، مرده نخوانيد ، بلكه زنده اند ولى شما نمىدانيد . »
مناجات نامه ؛
خدایا؛ پروردگارا ، معبودا ، ایزدا ، باچه زبانی و به چه طریقی از تو سپاسگزاری کنم که توفیق دادی در راه تو و در سپاه تو ، در جبهه تو علیه کفر مشغول مبارزه شوم .
ای بزرگ بزرگان ، ای آفریدگار ، ای خالق بی همتا ، ای ایزد منان تو را هزاران هزار بلکه صدها هزار بار شکر می کنم که توفیق جنگ در راه تو و با دشمنان تو را به این بنده حقیر و بیارزش دادی تا آنجا که بتوانم مبارزه کرده و وقتی که نتوانستم جانم را نثار تو کنم برای اینکه دین تو پاینده بماند .
خدایا ؛ آرزو دارم که ایکاش صدها جان داشتم که در راه تو و برای بقای دین تو می دادم آرزو داشتم جانم را با سخت ترین شیوه بگیری و هر قطعه از بدنم در گوشه ای بیفتد .
خدایا ؛ تنها چیزی که از تو می خواهم گناهان و اشتباهات مرا مورد بخشش و عفو و عنایت خود قرار دهی .
وصیت ( نصیحت ) ؛
می خواستم چند کلمه ای برای شما امت قهرمان و شهید پرور و برادران رزمنده به عنوان وصیت عرض کنم :
امت شهید پرور هم اکنون که اسلام لحظات سرنوشت ساز را پشت سر مینهد و بقاء اسلام بستگی به تداوم انقلاب اسلامی و پیشبرد انقلاب و جنگ تحمیلی هم بستگی به عنایت حضرت صاحبالزمان(عج) و پشتیبانی شما مردم ایثارگر دارد از شما تقاضا دارم که نگذارید یک وقت خدای نکرده جبهه ها خالی از نیرو یا کمک های مالی شما باشد و یک وقت خدای ناکرده به ندای پیامبرگونه امام امت ، خمینی بتشکن جواب رد دهید و قلب او را آزار دهید و خون این همه شهید را پایمال کنید چونکه این خون ها تداوم بخش خون اباعبدا...الحسین(ع) هستند .
وصیت به دانش آموزان ؛
به شما دانش آموزان عزیز و پرتلاش عرض می کنم که جبهه ها را همواره در نظر داشته باشید چون که اگر جبهه ها خالی بماند درس به درد شما نخواهد خورد .
شما می توانید از دانشگاه انسان سازی که جبهه ها هستند استفاده کنید ولی مادامی که جبهه احتیاج به شما نداشت (یعنی از لحاظ نیرو تکمیل باشد ) شما درستان را بخوانید چون هر قلمی که شما در راه کسب علم و دانش می زنید تیری است که به چشم دشمنان انقلاب اسلامی می خورد .
وصیت به مردم روستای گلچهران ( زادگاهش) ؛
اما به شما مردم روستای گلچهران ، شما را به خدا و به خون پاک شهـیدان قسم تان می دهم که دست برادری و همبستگی را روز به روز فشار دهید و هدفتان را با هم هماهنگ کنید .
وصیت به خانواده ؛
و به شما خانواده ی عزیزم ؛ شما از هجرت من ناراحت نباشید جای من در جوار انبیاء و اباعبدا... است . گر چه به ظاهر در این دنیا نیستم ولی خون من می جوشد و تداوم دهنـدهی خون حسین(ع) می باشد.
اگر چه هجرت من برای شما مقداری سخت است ولی پدر و مادر عزیزم ، من که از علـیاکبر امام حسین(ع) بهتر نیستم الآن که اسلام به خون احتیاج دارد چه مانعی وجود دارد که من خونم را تقدیم نکنم و شما را فردای قیامت پیش حضرت زهرا(س) و امیرامومنین(ع) که حسن(ع) و حسین(ع) فرزندانشان را فدای اسلام کردند رو سفید بکنم .
اگر من خـونم را ندهم مــادرجان چـگونه تو فـردای قیامت روبروی حضرت زهـرا(س) می ایستی و آن وقت است که زهرا (س) بگوید خون علی تو از خون حسین(ع) من رنگین تر بود و آنوقت است که خجل شوی ، پس بهتر است که من خونم را فدای اسلام کنم .
خلاصه پدر عزیزم و مادر گرامیم ؛ از شـما می خـواهم که مــرا حــلال کنید و همچنین مـادر بزرگ و برادرانم ( ابوالحسن و داود ) و خواهرانم .
به شما پدر و مادر وعده می دهم که در قیامت شافع شما باشم و از عـذاب الهـی دور نگه تان دارم.
الآن که این وصیتنامه را می نویسم سالم و سرحال هستم . لازم است که بگویم من شهادت را با آغوش باز پذیرفته ام نه با نارضایتی .
خداوند به شما پدر و مادرم صبر عنایت کند و امیدوارم که زندگی به شما خوب و خوش بگذرد .
درضمن ؛ روی قبر من یک آرم سپاه حک کنید .
علی اشرف معظمی گودرزی ـ اهواز ـ پادگان شهید غلامی
وصیت نامه شهید علی اشرف معظمی گودرزی لحظاتی قبل از شهادت
عملیات بیت المقدس 2 ـ منطقه ی عملیاتی ماووت عراق
بسم رب الشهداء والصدیقین
در این آخرین لحظات شاید کسی از من سراغ وصیت بگیرد، وصیت من ، وصیت تمام شهدای گلگون کفن میهن اسلامی است ، سعی کنید امام را تنها نگذارید .
حقیر : علی اشرف معظمی گودرزی
1366/10/28
ساعت 10:30 صبح
شهید عباس معظمی گودرزی

شهید عباس معظمی گودرزی
نام : عباس
نام خانوادگی : معظمی گودرزی
نام پدر : علی
نام مادر : فاطمه
تاریخ تولد : 1340/07/01
محل تولد : بروجرد
شغل : کارمند دادستانی
تاریخ شهادت : 1361/04/25
محل شهادت : کوشک ( عملیات رمضان )
تاریخ تفحص : 1397/11/04
نام گلزار : گلزار شهدای اشترینان از توابع بروجرد
کد ایثارگری : 6128568
زندگینامه
شهید عباس معظمی گودرزی، در روز اول مهر ماه سال 1340 ، در روستای گلچهران از توابع شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش شاعلی و مادرش فاطمه نام داشت. تا چهارم متوسطه درس خواند. كارمند دادستانی بود.
از سوی بسيج در جبهه حضور يافت. در روز اول مرداد ماه سال 1361 در عملیات رمضان در گردان میثم سپاه محمد رسول الله (صل الله علیه وآله و سلم ) مجروح و اسیر شد، اما در همان زمان اسارت و قبل از انتقال به کشور عراق به درجه رفیع شهادت نائل شد. پیکرش در منطقه ماند و در شمار شهدای مفقودالجسد قرار گرفت. عاقبت در روز چهارم یهمن ماه سال 1397 با تلاش گروههای تفحص شهدا پس از 36 سال به کشور بازگشت و از طریق کارت شناسایی هویتش مشخص شد.
شهیدی که پس از 36 سال به کشور بازگشت
شهید عباس معظمی گودرزی، فرزند شاهولی، اول فروردین ماه سال 1340 در منطقه اشترینان شهرستان بروجرد در استان لرستان به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا سیکل ادامه داد و بعد به مشاغلی همچون کارمند و متصدی پرداخت. هنوز ازدواج نکرده بود که از طریق لشکر 27 محّمد رسول الل ه(صل الله علبه و آله و سلم ) به جبهه اعزام شد. سرانجام در سن 21 سالگی در 25 تیرماه سال 1361 در منطقه « شلمچه » مفقودالاثر شد.
او در عملیات رمضان مجروح و اسیر شد، اما در همان زمان اسارت و قبل از انتقال به کشور عراق به درجه رفیع شهادت نائل شد. پیکرش در منطقه ماند و در شمار شهدای مفقودالجسد قرار گرفت.
با تلاش گروههای تفحص شهدا در بهمن ماه سال 1397 پس از گذشت 36 سال به کشور بازگشت و از طریق کارت شناسایی، هویتش مشخص شد. و پس از تشییعی با شکوه، تربت پاک او در گلزار شهدای اشترینان زیارتگاه خیل عظیم عاشقان ایثار و شهادت شد.
36 سال چشم انتظاری برای خانواده شهید عباس معظمی روزهای تلخ و سختی را رقم زد. پدر تا رمق داشت منطقه به منطقه در پی گمشدهاش بود و مادر دست بر دعا که خبری از فرزندش بشنود. برادر شهید میگوید تنها چند روز قبل از شناسایی پیکر برادر شهیدم، مادر بر سجاده نماز از خدا عاجزانه خواست تا زندهام روی فرزندم را ببینم. چند روز بعد از سپاه تماس گرفتند و خبر دادند که شهیدتان شناسایی شده است و این بار سجدههای شکر مادرانه بود که دلمان را از شادی و شور و حالش به وجد آورد.
برای آشنایی با زندگی و سیره شهید با محمد معظمی گودرزی برادر شهید همکلام شدیم.
پیکر مطهر برادر شما بعد از 36 سال شناسایی شد. در این مدت پدر شهید هم به رحمت خدا رفت. ابتدا میخواهم از حال و هوای خانواده به ویژه پدر و مادرتان در طول این سالهای طولانی بگویید.
دراین سالها خانواده روزهای سختی را سپری کرد. پدرم چشم انتظار از دنیا رفت. اگر از همان ابتدا میدانستیم که عباس شهید شده است کمی اوضاع خانواده در فراق برادرم بهتر بود. چشم انتظاری پدر و مادرم گاه با شنیدن شایعاتی همراه میشد که آنها را بیشتر دچار استرس و نگرانی میکرد. مثلاً کسی میآمد و میگفت: عباس را در میان اسرای فلان اردوگاه عراق یا در فلان منطقه جنگی دیده است. همین خبر موجب میشد تا پدرم راهی آن منطقه شود و بعد از کلی تحقیق و جستوجو متوجه میشد که این خبر همچون دیگر خبرها کذب و شایعه بوده است. هر کسی نشانی به خانواده میداد پیگیر میشدیم تا شاید بتوانیم برادرم را پیدا کنیم. امید زیادی داشتیم که عباس در میان اسرا باشد. برای همین پدرم یک رادیو داشت که از خودش جدا نمیکرد. برنامههای رادیو را گوش میکرد تا شاید نام عباس را درمیان آزادهها بشنود، یا عباس هم مانند دیگر اسرا خودش را از رادیو معرفی کند. آن زمان یک برنامه رادیویی بود که اسرا خودشان را در آن برنامه معرفی میکردند و خانوادهها متوجه اسارت فرزندانشان میشدند. پدرم مدتها منتظر بود تا عباس خودش را از طریق رادیو معرفی کند. تمام عمرش را در جستوجو بود که نشانی از برادرم بگیرد. تا اینکه چشم انتظار از دنیا رفت.
مادرم همیشه میگفت: من عباس را در راه امام حسین (علیه السلام ) دادهام. من او در راه خدا دادهام. من که تنها مادر شهید نیستم هر کس سهمی در این جنگ داشت و سهم من هم شهادت عباسم بود. مادرم لیاقت مادر شهید بودن را داشت. به رغم همه دلتنگیها و دوری از فرزند، صبوری میکرد. در همه این سالها خواب و خوراک نداشت. تا اینکه چندی پیش خبر شناسایی پیکرش را به ما دادند. بعد از برگزاری مراسم تشییع، پیکر شهید را در بهشت شهدای شهرستان بروجرد به خاک سپردیم.
چطور از شناسایی پیکرشان مطلع شدید؟
چند روز قبل از شناسایی برادرم به خانه مادرم رفتم. در حال اقامه نماز بود. بعد از اتمام نماز متوجه حال و احوالش شدم. گفتم مادر چه شده است؟ گفت: میشود تا من هم نمردهام یک بار دیگر عباس را ببینم؟ گفتم مادرجان! عباس شهید شده است. 36 سال گذشته است. گفت: تو مرا ناامید میکنی؟ گفتم نه ناامیدت نمیکنم، اما عباس نیست ما همه جا را گشتیم. عباس جاویدالاثر است. خدا شاهد است تنها به فاصله چند روز بعد از سپاه با من تماس گرفتند و گفتند که پیکر برادرتان شناسایی شده است. من خودم به مادر گفتم نمیشود، اما عباس بعد از 37 سال آمد. مادرم بسیار زن ساده و صادقی است. 80 سال دارد و همیشه همه چیز را در راه رضای خدا میخواهد. در مورد برادرم عباس هم همینطور برخورد و او را برای رضای خدا هدیه کرد.
شناسایی از طریق آزمایش دیانای بود؟
شناسایی پیکر برادرم از طریق کارت شناسایی پرس شدهای بود که تا حدودی سالم مانده بود. البته مادرم آزمایش دیانای هم داده بود.
پدر شما در زمان رژیم سابق یک فرد نظامی بود. چطور با اعزام فرزندانش به جبهه موافقت کرد؟
درست است که پدرمان دوران شاه نظامی بود، اما فردی مقید و مذهبی بود. بعد از انقلاب هم تا سال 1361 در ارتش حضور داشت که دیگر بازنشسته شد. عباس جوان فعال و انقلابی بود. با تشکیل بسیج بلافاصله بسیجی شد و در پایگاه امام سجاد (علیه السلام ) محلهمان فعالیتکرد. دو سال بعد مرا که سه سال از او کوچکتر بودم با خودش به بسیج برد. عباس شبانهروز در بسیج فعالیت میکرد.
وقتی خواست به جبهه برود ابتدا پدرم مخالفت کرد، اما ما میگفتیم مگر میشود همه ما در خانه بنشینیم و دست روی دست بگذاریم و فقط نظارهگر تجاوز دشمن باشیم. پدر میگفت: من خیلی برای شما زحمت کشیدهام نمیخواهم اتفاقی برایتان بیفتد. برادرم هم میگفت: مگر میخواهیم چه کار کنیم؟ باید برویم و از دین و کشورمان دفاع کنیم. پدرمان مخالف فعالیتهای بسیجی و جهادی ما نبود، اما نگران از دست دادن ما بود که طبیعی هم بود.
شرایط اوایل انقلاب شرایط خاصی بود و ما که در بسیج بودیم مثل کسانی که در جبهه بودند در معرض شهادت قرار داشتیم. من آن زمان 16 سال داشتم که همراه دوستانم در محله گشت میزدیم. آن روزها برقراری امنیت در شهرها به دست بسیج و سپاه بود. من خودم مسلح بودم. اسلحه را که اندازه قدم بود، روی دوشم میانداختم و با دیگر بسیجیها گشت میزدیم. بعد هم که راهی جبهه شدیم.
چند نفر از اعضای خانوادهتان در جبهه بودند؟
برادرم متولد سال 1340 بود. من سه سال از عباس کوچکتر بودم. سه نفر از برادرها با هم در جبهه بودیم. من شش ماه، برادر دیگرم سه سال و عباس هم که تنها هشت روز بعد از حضور در جبهه به شهادت رسید. واقعاً نمیدانیم چه چیزی در وجود ایشان بود که خیلی زود به این مقام دست یافت.
سال 1359 یا 1360 بود که عباس برای کار به تهران آمد. ابتدا به ما گفت که استخدام نیروی هوایی شده است. ما هم فکر میکردیم که در تهران است. مرداد ماه سال 1361 بود که یکی از بچههای سپاه من را سوار موتور کرد و در مسیر از من پرسید میدانی عباس در جبهه حضور دارد؟ گفتم عباس تهران است به جبهه نرفته است. گفت: عباس در جبهه بوده و مجروح هم شده است. با شنیدن این خبر همراه یکی از بچههای بسیج به اهواز رفتیم تا خبری از عباس بگیریم. وقتی به منطقه رفتیم متوجه شدم که عباس در عملیات رمضان مفقودالاثر شده است. بعد از برگشتن همراه پدرم به دادستانی رفتیم و از دادستانی نامه گرفتیم که بتوانیم به مناطق جنگی برویم و از عباس خبر بگیریم.
عباس در دادستانی مشغول کار بود؟
ما تا قبل از شهادتش نمیدانستیم که در دادستانی کار میکند. اول فکر میکردیم در نیروی هوایی است، اما ایشان در دادستانی مشغول خدمت بود که میفهمد قرار است نیرو به جبهه اعزام کنند. کارش را رها میکند و مرداد سال به جبهه میرود. همه این موارد را هم با مطالعه وصیت نامهای که قبل از اعزامش نوشته بود متوجه شدیم. عباس رفت و بعد از هشت روز حضور در جبهه شهید شد.
از نحوه شهادتش اطلاع دارید؟
بله، بعد از عملیات بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر عملیات رمضان انجام شد. رزمندهها در این عملیات نتوانستند به اهداف از پیش تعیین شده دست پیدا کنند. در خلال عملیات فرمانده از 170 نفر از نیروهای داوطلب میخواهد وارد خط دشمن شوند و تانکهای عراقی را شکار کنند تا امکان پیشروی را از نیروهای بعثی بگیرند. فرمانده به همه بچهها میگوید این مأموریتی که شما میروید شاید راه بازگشت نداشته باشد. چون شما باید 20 کیلومتر وارد خاک عراق شوید. به رغم این خطرات، هیچ کدام از رزمندهها پا پس نکشیدند و عقبنشینی نکردند و وارد خاک عراق شدند. عباس هم در این گروه بود و بعد از انجام مأموریت مفقود شد.
همه ۱۷۰ نفر به شهادت رسیدند؟
من و پدرم همه جا را گشتیم. تنها یک نفر از آن 170 نفر توانسته بود جان سالم به در برد و بازگردد. ما آن رزمنده را در سومار ملاقات و از وضعیت عباس سؤال کردیم. او گفت: همه بچهها یا شهید یا مجروح شدند و نتوانستند خودشان را به عقب برسانند. عباس هم در میان مجروحان بوده است. تنها کسی که توانست به عقب برگردد من بودم. همین صحبتها بهانهای شد تا پدر و مادر سالها چشم انتظار بازگشت عباس در میان آزادهها باشند، اما عباس شهید شده بود.
عباس چگونه برادری برای شما و چگونه فرزندی برای پدر و مادرش بود؟
ما پنج برادر و چهارخواهر بودیم. عباس فرزند اول خانواده بود. اگر بگویم اخلاق و رفتارش با همه خواهرها و برادرها فرق داشت شاید باورتان نشود و بگویید حالا که شهید شده است از او تعریف و تمجید میکنید، اما باید بگویم عباس به هدفی که داشت، رسید.
من در دوران کودکی و نوجوانی خیلی بازیگوش بودم، من را نصیحت میکرد. برای من مانند پدر بود. همیشه میگفت: باید با اخلاق باشی. امروز که صحبتها و نصایح او را مرور میکنم با خود میگویم چطور میشود جوانی به سن و سال او به این فضایل اخلاقی دست پیدا کرده باشد. اصلاً با بقیه ما قابل مقایسه نیست. لیاقت اینکه بگویم برادرش هستم را ندارم، اما خدا او را عاقبت بخیر کرد.
شهید عباس معظمی در وصیتنامهاش به چه نکاتی تأکیدکرده بود؟
عباس در وصیت نامهاش به پیروی از ولایت فقیه تأکید بسیار داشت. پیش از آن هم همواره به ما سفارش میکرد امام را تنها نگذارید. این را در عمل هم ثابت کرد. من یک بار بیشتر نتوانستم وصیت نامهاش را بخوانم. برایم سخت بود. برادرم در بخشی از وصیت نامهاش نوشته است: « از پدر و مادرم میخواهم که من را حلال کنند. از شما میخواهم در شهادت من گریه و زاری نکنید. چه بهتر است که آدم در راه خدا کشته شود تا اینکه در رختخواب بمیرد. پس گریه نکنید بهتر آن است که آدم در راه دفاع از دینش بمیرد. »
چه خاطرهای از برادر شهیدتان در ذهنتان ماندگار شده است؟
این خاطره را هیچگاه از یاد نمیبرم. به ویژه در ایام بهمن ماه و سالگرد پیروزی انقلاب با خود مرور میکنم و به داشتن برادری، چون او میبالم. پدرم از نظامیان دوران شاه بود. نام کوچک ایشان «شا علی» بود. با توجه به مخالفت پدر و خانواده در سال 1358 مبادرت به حذف کلمه شا از نام پدر کرد. عباس تمام تلاش خود را کرد تا کلمه شا را از شناسنامه خودش بردارد. آنقدر به ثبت احوال رفت و آمد تا موفق شد. میگفت: نمیخواهم کلمه شاه در شناسنامه من باشد. در حال حاضر نام پدر در شناسنامه ما «شاعلی» است و در شناسنامه عباس «علی».
منابع:
ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 600.
ـــ روزنامه جوان


-------- (۱) ---------