
ساعت ، تقویم
و مناسبت های امروز

اخبار امروز به روایت
روزنامه های صبح و عصر

شهید علی نصرالهی
شهید نیروی انتظامی جمهوری اسلام ایران ( فراجا )

شهید علی نصرالهی
نام : علی
نام خانوادگی : نصرالهی
نام پدر : غفور
نام مادر : کبرا
متولد : 1338/04/01
محل تولد : بروجرد روستای هیراب
تاریخ شهادت : 1361/05/16
محل شهادت : خوزستان ( جاده ی آبادان - خرمشهر )
درجه : گروهباندوم
روستا سکونت : هیراب
نوع استخدام : کادر شهربانی
علت شهادت : اصابت ترکش خمپاره
نام گلزار : گلزار شهدای روستای هیراب شهرستان بروجرد
کد ایثارگری : 6131127
زندگینامه
شهید مدافع وطن علی نصرالهی، در روز اول تیر ماه سال 1338، در روستای هیراب از توابع شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش غفور، کشاورز بود و مادرش کبرا نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. به عنوان سرپاسبان یکم از سوی شهربانی در جبهه حضور یافت. در روز شانزدهم مرداد ماه سال 1361، در جاده ی آبادان - خرمشهر بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شکم، شهید شد. تربت پاکش در گلزار شهدای روستای هیراب شهرستان بروجرد واقع است.
منبع:
فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 656.
سقایی در بهشت
علی 12 ساله بود که مادرش را از دست داد. ایشان از همان زمان به خواهر و برادرهایش محبت بیشتری داشت و طوری با آنها برخورد میکرد که جای خالی مادر را احساس نکند. قبل از اینکه به جبهه برود یعنی دو سه روز قبل از رفتنش خواهر و برادرهایش را به زیارت مشهد برد و به آنها بسیار سفارش کرده بود.
زمانی که میخواست به جبهه برود به من گفت: پدر من خودم میروم اما برگشتنم دست خداست بالاخره ایشان به جبهه رفتند، حدود 22 روز از رفتنش میگذشت اما نه نامهای به دست ما رسیده بود و نه تماسی با ما گرفته شد تا اینکه ما، با او تماس گرفتیم و خوشبختانه خودش با ما صحبت کرد به او گفتم پس کی برمیگردی؟ برادرت به سربازی میرود. تا نرفته خودت را برسان. به من گفت: من الان بلیطی تهیه میکنم و حرکت میکنم. فردا نزدیک ظهر بود من از سر کار به طرف خانه میآمدم که چند نفر از بچههای کوچه به من گفتند: به منزل برادر زادهام بروم. من به آنجا رفتم و دیدم همه مشغول شیون و زاری هستند وقتی پرسیدم چه خبر شده؟ در جواب شنیدم که گفتند: علی شهید شده که آن روز خبر شهادت او را شنیدم.
یک شب در خواب دیدم که من در حیاط بزرگی شبیه مسجد امام ایستاده بودم، علی را در آنجا دیدم که کاسه بزرگی به دست داشت و از آب حوض مسجد که آبش هم سبز بود به جمعیتی که بسیاری از روحانیون و سیدین بودند آب میدهد. گویا او سقا شده بود. (نقل از پدر بزرگوار شهید )
معلم قرآن
علی بسیار دلسوز و مهربان بود با آن که سنش کم بود همیشه به پدرش میگفت که : پدر شما دیگر نمیتوانید و توان کار کردن ندارید من خودم میروم و مشغول کار کردن میشوم. برای مدتی به تهران دنبال کار رفت در آنجا مشغول به کار شد. بعد از مدتی کار کردن آمد و گفت من به جای سربازی رفتن در شهربانی استخدام میشوم. حدود 2 سال در شهربانی خدمت کرد، که به خرمشهر منتقل شدند و بعد هم به جبهههای جنگ اعزام شدند. و در آنجا به وسیله ی ترکش به شهادت رسیدند. علی به خواهر و برادرهایش بسیار علاقه داشت و به آنها قرآن خواندن را یاد میداد و همیشه به آنها سفارش میکرد که قرآن را فرا گیرید و به راه خدا بروید تا پیروز شوید. ( نقل از مادر بزرگوار شهید )


-------- (۱) ---------