شهداي شهرستان بروجرد
رهســپاریم     بـا ولایت        تـا شـهادت
جانم فدای رهبر
  جانم فدای رهبر  اين هشيارى، موقع‌سنجى، لحظه را به حساب آوردن، خصوصيت برجسته و مهمى است كه بايد ملت ما در همه‌ى موارد متوجه باشند؛ آنجایى كه دشمنى و توطئه‌ى دشمن حس مي شود، به صورت لحظه‌اى بايد همه حساسيت نشان بدهند. (امام خامنه ای)

بسیجی ام ، بسیجی ام
فدایی ولایتم

ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم
در ره عشق جگر دار تر از صد مَردیم
هر زمان یاد خمینی به سر افتد ما را
دور سیّد علی خامنه ای می گردیم

بسیجی ام ، بسیجی ام
فدایی ولایتم

پرکاربرد ها
نیازهای روزانه

مخـاطب محـترم لطـفاً
برای ورود به هر یک از بخش های ذیل ،
بر روی تصویر مربوطه کلیک نمایید
--------------------

 ساعت ، تقویم و مناسبت های امروز
ساعت ، تقویم
و مناسبت های امروز

......................................


اخبار امروز به روایت
روزنامه های صبح و عصر

......................................


گزارش وضعیت آب و هوای بروجرد

......................................


لینک ارگان های مهم دولتی



برچسب‌ها
اوقات شرعی
پیوندهای روزانه
امکانات جانبی



در اين وبلاگ
در كل اينترنت

ابزار ها
اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
فهرست شهدای والامقام شهرستان بروجرد
( به ترتیب حروف الفبا ) شهدای ثبت شده در وبلاگ
مخـاطب محـترم لطـفاً برای دسترسی به اطلاعات شهدا
بر روی هریک از حروف الفبا و یا نماد عملیات ها کلیک نمایید







تماس با ما



برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : یکشنبه سیزدهم فروردین ۱۴۰۲

شهید حمید معظمی گودرزی

شهید حمید معظمی گودرزی

نام : حمید

نام خانوادگی : معظمی گودرزی

نام پدر : محمدجواد

محل تولد: بروجرد روستای توده زن

تاریخ تولد: 1342/06/27

شغل: جهادگر

تحصیلات: دیپلم

تاریخ شهادت: 1366/10/29

محل شهادت: ماووت

کد ایثارگری : ۶۶۱۸۴۱۱

زندگینامه


شهید حمید معظمی گودرزی در سال 1342 در یكی از روستاهای بروجرد بنام شیخ میری كلهر در خانواده ای مذهبی و مستضعف دیده به جهان گشود.

حدود هشت سالگی حمید بخاطر عدم امكانات اموزشی در آن روستا خانواده حمید به روستای دیگری بنام توده زن كوچ كردند.

در سال دوم ابتدایی پدر خویش را از دست داد و از ده سالگی سرپرستی خانواده های 6 الی7 نفره را عهده دار شد.به همین علت با كمی سن كه داشت تابستان ها كار می كرد و با وجودی كه هر ساله شاگرد اول می شد بعد از پنجم ابتدایی نتوانست به تحصیل ادامه دهد و در شهرهای دور مانند سبزوار،تهران و قزوین به كارگری و كارهای متفرقه پرداخت.
از سال های 1358 در یك شركت ساختمانی كمك مكانیك بود تا مكانیك ماهری گردید.

از سال 1362 به عنوان مكانیك ماشین آلات سنگین در سازمان توسعه راه های ایران مشغول بكار شد و از این زمان بود كه به جبهه اعزام و در پشتیبانی جنگ جهاد خوزستان مشغول بكار شد.در این فرصت پشتیبانی جنگ جهاد از وی تقاضای ادامه همكاری كردند منتهی بعلت عدم توافق سازمان راه در حالیكه پیشنها اضافه حقوق به وی كردند جبهه را با حقوق كمتر از نصف آنچه كه از سازمان می گرفت ترجیح داد و این در حالی بود كه خانواده ای فقیر داشت و حتی از داشتن خانه مسكونی درستی محروم بود.
در تابستان 1364 به خاطر بعضی گرفتاری های خانوادگی از روستا به شهر مهاجرت، در منطقه ای فقیرنشین در حاشیه بروجرد بنام ابراهیم آباد ساكن شدند.
حمید در سمت سرپرستی تعمیرگاه های جنگ جهاد فردی كوشا و جدی بود.

وی از طریق جهاد به عنوان مکانیک ماشین های سنگین راه سازی به جبهه اعزام می شد.


شهید یک بار در عملیات بدر (در جزیره مجنون) مجروح شیمیایی شد و مدتی تحت درمان قرار گرفت و پس از بهبودی نسبی به خانه مراجعه کرد.

در حالیكه در امور فنی متخصص بود مومن بود و چنانكه دوستانش می گفتند شبی نبود كه نماز شبش قضا شود اینكه عنوان سرپرستی داشت بیشتر از بقیه كار می كرد و سعی داشت سخت ترین ماموریت ها را شخصاً انجام دهد.در عملیات های مختلف شركت می كرد و با رشادت انجام وظیفه می كرد.

حمید با اینكه كم سن بود در برخورد با مشكلات خانوادگی بزرگواری شخص با تجربه و مسنی را از خود نشان می داد. هیچ كس از حمید نشنید كه جبهه است و به چه كاری اشتغال دارد.

تنها بین فامیل شایع بود كه حمید در اهواز است.
حمید كم حرف،خوشرو،بی ریا و جدی بود.با اینكه پنج سال بیشتر مدرسه نرفته بود نسبت به مسائل روز از آگاهی بسیار بالایی برخوردار بود.بی آنكه نشان دهد ادب دوست و با آثار عرفانی شاعرانی بزرگ سر و كار داشت.با اینكه زندگی او همه اش نمود اصل تولی بود عمل به تبری را نیز تكلیف خود می دانست و از زمانی كه انقلاب شروع شده بود با اینكه سن كمی داشت در اكثر تظاهرات شركت می كرد و حتی زمانی كه هنوز شاه نرفته بود یكبار با كندن و پاره كردن عكس های شاه در مدرسه روستا دست زده بود و این روند تا شهادت او ادامه داشت.

شهید حمید معظمی گودرزی در عملیات بیت المقدس (2) در 1366/10/29 زمانی كه بیش از شش ماه از ازدواجش نمی گذشت ، در حین انجام ماموریت در منطقه عملیاتی ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره دشمن به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

جنازه مطهر شهید در شهرستان بروجرد، با حضور گسترده دوستان و آشنایان با شکوهی خاص تشییع گردید و در بهشت شهدای آن شهر به خاک سپرده شد.


روحش شاد و راهش پررهرو باد


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : دوشنبه بیست و پنجم مهر ۱۴۰۱

شهید جهادگر محمود گودرزی

شهید جهادگر محمود گودرزی

نام : محمود

نام خانوادگی : گودرزی

نام پدر : فرجعلی

محل تولد : بروجرد روستای توده زن

تاریخ تولد : 1346/03/29

شغل : جهادگر

تحصیلات : دیپلم

تاریخ شهادت : 1366/01/20

محل دفن : بروجرد روستای توده زن

محل شهادت : شلمچه

نام عملیات : کربلای ۸

کد ایثارگری : ۶۶۱۶۸۳۳

شهید جهادگر «محمود گودرزی» در سال 1346 در شهرستان بروجرد متولد و در بیستم فروردین ماه 1366 در عملیات کربلای 8 در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت رسید.

شهید محمود گودرزی

دانلود کلیپ


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : دوشنبه بیست و پنجم مهر ۱۴۰۱

شهید محمد گودرزی

شهید محمد گودرزی

نام : محمد

نام خانوادگی : گودرزی

نام پدر : امیر

تاریخ تولد : 1339/04/01

محل تولد : بروجرد

شغل : بسیجی

تاریخ شهادت : 1362/10/15

محل شهادت : جفیر

نام گلزار : گلزار شهدای روستای توده زن بروجرد

کد ایثارگری : 6221602

زندگینامه شهید

شهيد محمد گودرزی فرزند امیر در سال 1339 در روستای توده زن از توابع بروجرد ديده به جهان گشود.

نامبرده پس از دوران طفوليت در روستا تا كلاس پنجم ابتدايی درس خواند و پس از آن به علت فقر مادی نتوانست به درس خواندن ادامه دهد و در كار كشاورزی با پدرش همكاری می كرد و چون وضع كشاورزي در آن زمان خوب نبود بنابراين برای امرار معاش مجبور شد كه به شهرهای مختلف جهت كار برود.

ايشان با آنكه آن زمان از نظر سنی كوچك بود ولی روحی بزرگ داشت و در كارهای سنگين كشاورزي به افرادی كه توانايی كار كردن را نداشتند كمك می كرد.

از نظر اخلاقی بسيار متين وخوش اخلاق و با دوستانش مهربان و همراز بود.

در زمان تظاهرات ذوق سرشاری برای شركت در تظاهرات داشت تا اينكه زمان انقلاب فرا رسيد و پس از مدت ها شركت در تظاهرات و سرانجام پيروزی انقلاب در جهاد سازندگی اهواز همراه با برادر بزرگترش مشغول فعاليت گرديد.

آن زمان كه در اهواز بود پيوسته اصرار داشت كه به جبهه برود ولی پدرش با خواسته ی او مخالف بود و حتی راضی نبود كه به خدمت سربازي هم برود.بارها به پدرش می گفت كه بايد به سربازی برود ولی پدرش جواب منفی می داد تا اينكه بدون اطلاع پدرش در ستاد پشتيبانی اهواز ثبت نام كرد و عازم جبهه گرديد و سرانجام در تاريخ 1362/09/28 در جبهه ی جفير توسط خمپارة دشمن از ناحيه ی شكم، بازو و ران مجروح و به بيمارستان اهواز منتقل می شود و پس از عمل جراحی در اهواز او را به بيمارستان قائم مشهد منقل می كنند تا اينكه در تاريخ 1362/10/15 بر اثر جراحات وارده به درجه ی رفيع شهادت نائل می گردد.

روحش شاد

نقل خاطری یک شهید از شهید دیگر

در طول 13 و چند سال ميليون ها تن با زنده نگاه داشتن و خاطره از حماسه ی شهدای كربلایی و پايداری از اسلام گِرد هم آمده اند و اشك ريخته اند و هزار انسان را در پايداری خاطره ی آن كشته شده و كشته اند و اين بار نوبت به نسل جوان و انقلابی ايران اسلامی و سربازان واقعی امام زمان عجل الله و تعالی فرجه الشريف واقعی خمينی كبير رسيد كه با جان و مال و خود از انقلاب اسلامی حفاظت و با خون خود درخت اسلام را آبياري می نمايند و در جبهه های حق عليه باطل حماسه ها آفريده اند كه به حق شيعيان واقعی حضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام ) بودند كه ادامه دهندگان وارثان راه ثارالله بودند و ما نيز دست دعا به درگاه خداوند مهربان دراز می كنيم و استجابت دعا می طلبيم كه ما را از رهروان واقعی شهيدان اسلام و انقلاب اسلامي قرار دهد از جمله شهدای گمنام مثل حماسه ساز جبهه های جنوب و گرم خوزستان و از دلاوران عرصة دفاع مقدس اسلامی سازندگی واحد مهندسی از خوزستان ستاد كربلا جهادگر شهيد برادر محمد گودرزی دانست .

شهيد محمد گودرزی در سال 1361 در روستای توده زن از توابع شهرستان بروجرد متولد گرديد و در خانواده ای مذهبی رشد يافت. وی ماه ها در جبهه های حق عليه باطل حضور داشتند و در عرصه ی نبرد شركت كردند و اين بار توفيقی حاصل شد و اينجانب شير محمد صارمی همراه ايشان به جبهه اعزام شدم كه در منطقه ی خيبر مستقر بودند و در مقر شهيد كشتكار واحد مهندسی رزمی ستاد كربلا جهاد سازندگی خوزستان مشغول خدمت شديم و خاطره ای كه از شهيد محمد گودرزی نقل می كنم و در رابطه با حس مسئوليت پذيری و خدمت به انقلاب و جبهه می باشد كه شهيد نسبت به انقلاب و جنگ احساس مسئوليت می كردند و انسانی معتقد بودند.

شهيد محمد گودرزی در حضور در جبهه و جنگ و نبرد عليه دشمنان احساس مسئوليت و تعهد می كردند

به خاطر دارم كه در ديماه سال 1362 كه اينجانب شير محمد صارمی همراه شهید محمد گودرزی از جبهه به مرخصی آمده بوديم و در روستا بوديم که مادر بزرگ شهيد فوت كردند و با توجه به اينكه احساس می شد بايد شهيد حداقل چند روزی را در روستا بماند و مراسم ترحيم را برگزار نمايد، اما شهيد محمد گودرزی حضور در جبهه را واجب تر از ماندن در مراسم ترحيم می دانستند و می گفتند كه نياز است كه ما در جبهه باشيم و نياز به راننده ی بلدوزر و دستگاه های ديگر می باشد و بستگان شهيد هم هر چه اصرار كردند كه حداقل چند روزی رفتن به جبهه را به تأخير بيندازد ولی شهيد قبول نكردند.

با توجه به اينكه در فصل زمستان و در دی ماه همين سال 1362 برف سنگينی باريده بود و ما در روستا بوديم و راه بسته بود و فاقد وسيله ی نقليه بوديم با اصرار شهيد محمد گودرزی مسافت 6 كيلومتری روستاي توده زن را تا رسیدن به جادة آسفالت پياده پيمودیم و شب بعد به طرف اهواز حر كت كرديم و روز بعد هنگام نماز ظهر به مقر شهيد كشتكار در منطقه خيبر رسيديم.

بعد از نماز و ناهار شهيد محمد گودرزی حرف هایی می زدند و حركاتی انجام می دادند كه گويا از شهادت خود خبر داشتند و به حمام رفتند و من به شهيد گفتم كه ما تازه رسيده ايم چرا حمام می روی گفت مستحب است كه جلو می رويم غسل شهادت كنيم و ديگر اينكه بنده چفيه ای را كه آن شب از جهاد گرفته بودم و به گردن داشتم از من گرفت، اما بعد از ساعتی در جوار مرقد ملكوتی حضرت علی بن موسی الرضا عليه اسلام جام شهادت را نوشيدند و همچون مولايش علی ابن موسی الرضا در ديار غربت به شهادت رسيدند و خداوند ما را قدردان زحمات و خون شهيدان اسلام و انقلاب اسلامی و جنگ تحميلی قرار دهد و توفيق همگان را از خداوند متعال مسئلت می نمايم.

با كمال تشكر و السلام عليكم و رحمه الله بركاته


                                                           

برچسب‌ها: شهدای بسیجی
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : دوشنبه بیست و پنجم مهر ۱۴۰۱

شهید محمد صارمی

شـهـیـد نـیـروی زمـیـنـی ارتـش

عکس شهید محمد صارمی

شهید محمد صارمی

نام : محمد

نام خانوادگی : صارمی

نام پدر : غلامحسن

نام مادر : منظر

تاریخ تولد : 1346/01/03

محل تولد : بروجرد

سن هنگام شهادت : 21 سال

وظیفه/کادر : وظیفه

سازمان : نزاجا

تاریخ شهادت : 1367/04/21

آرامگاه : گلزار شهدای روستای « توده زن » بروجرد

کد ایثارگری : 6711941

زندگینامه

در روز سوم فروردین ماه سال 1346 ، درشهرستان بروجرد به دنيا آمد. پدرش غلامحسن، كشاورز بود و مادرش منظر نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. راننده بود. سال 1365 ازدواج كرد.

به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. در روز بیست و یكم تیر ماه سال 1367 ، با سمت راننده در ابوغريب عراق هنگام درگيری با گروه های ضدانقلاب بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. تربت پاک او در گلزار شهدای روستای « توده زن » بروجرد واقع است.

منبع:
ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 383.

وصيتنامه ی شهيد، محمد صارمی

اينجانب محمد صارمی فرزند غلامحسين با عنايت به ياری خداوند متعال و با آرزوی شفاعت از ائمه اطهار،آغاز وصيت می نمايم.

خداوند متعال را شاكرم كه توفيق زندگی كردن را در دورانی به ما عنايت كرد كه عصر زندگي زير پرچم ولايت و امامت رهبر فرزانه و انديشمند، خمينی كبير است. روزگاری كه دوران تجديد حيات دوباره ی اسلام ناب محمدی و احياء ارزش های دينی و اسلامی می باشد؛ و خداوند متعال را سپاس می گويم كه اين توفيق را به بنده ارزانی داشت كه به ندای رهبر كبير انقلاب لبیك گفته و در دسته ی ياران حق در برابر باطل قرار بگيرم.

پدر و مادر و برادران و خواهران عزيزم! از اين كه شما را تنها می گذارم، عذر خواهی می كنم؛ ولی مگر امروزه ما وظيفه ای جز دفاع كردن از اسلام و انقلاب و امام عزيزمان داريم؟

برادرم علی صارمی كه شهيد شد، مگر به ما توصيه نكرد كه من به خاطر امام و انقلاب و اسلام از جان گذشتم و از برادران و خواهرانم نيز می خواهم كه ادامه دهنده ی اين راه باشند؟

من نيز به شما توصيه می كنم كه هيچ گاه از خط امام و ولايت كه خط راستين اسلام و انقلاب و مسير درست سعادت بشری است، بر نگرديد و هميشه گوش به فرمان ولايت باشيد. در مسير زندگی مواظب لغزش ها می باشيد و گول افراد ظاهر فريب را نخوريد.

از پدرم و مادرم و همه ی بستگان و فاميل حلاليت می طلبم؛ و اميدوارم كه خداوند ما را از ياران واقعی امام زمان و از پيروان راستينش، سيد و سالار شهيدان، قرار بدهد.

ان شاالله.

محمد صارمی


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : چهارشنبه سی ام شهریور ۱۴۰۱

شهید اسدالله صارمی

شهید اسدالله صارمی -روستای توده زن بروجرد

شهید اسدالله صارمی

نام : اسدالله

نام خانوادگی : صارمی

نام پدر : علی اله

تاریح تولد : 1347/01/02

محل تولد : بروجرد روستای توده زن

تاریخ شهادت : 1367/03/38

محل شهادت : منطقه غرب محور بانه

کد ایثارگری : 6711937

زندگینامه

شهید در سال 1347 در خانواده ای مذهبی در روستای توده زن دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در روستا طی نمود .

بعد از آن به فرمان رهبر کبیر انقلاب امام خمینی برای دفاع از انقلاب اسلامی درمقابل یورش وحشیانه دشمنان انقلاب به عنوان بسیجی به مدت یکسال در جبهه های حق علیه باطل حضور پیدا کرد و سپس با عضویت وظیفه تا هنگام شهادت خدمت نمود و در این مدت در چندین عملیات پیروزمندانه حضوری فعال داشت تا اینکه در تاریخ 1367/3/28 در منطقه غرب محور بانه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

مراسم تشییع پیکر شهید اسدالله صارمی -روستای توده زن بروجرد

یادداشتی از شهید اسد الله صارمی

یا ابا عبدالله یا حسین یا حسین ایها الشهید یابن الرسول الله حسین جان ما همه اندازه که رنج ببریم و ببینیم ،مصیبت ببینم و مشکلات را تحمل کنیم به اندازه مصیبت تو نمی شود.

یا ابا عبدالله به یادمان می آید که عزیزان رزمنده به عملیات می روند .

امام حسین یا حسین به سوی دشمن حمله می کنند،بدنهایشان آغشته به خون می شود در خون غوطه ور می شوند و حسین حسین می گویند.حسین جان مصیبت تو را فراموش نمی کنند.

در صحرای کربلا تو بودی و زینب بود عزیزانت بودند و آمدی در صحرای کربلا پذیرای و مهمان نوازی از تو نکردند و تو را تشنه کردند و به شهادت رسیدند بعد از شهادت تو سرها را به نیزه زدند اسرا در پشت سرهای به نیزه کشیده شده قرار دادند به روی شترهای برهنه سوار کردند اسرا به سوی شام روانه کردند.

عزیزان شما ببینید وقتی از ما عزیزی شهید می شود همه در تشیع جنازه اش شرکت می کنند همه شهادت او را گرامی می دارند و به منزل شهید می روند و افراد خانواده او را دلداری می کنند ولی دلهایتان برای زینب بسوزد ،برای اسرا بعد از شهادت علی اکبر بعد از شهادت علی اصغر بعد از شهادت قاسم بن حسن بعد از شهادت ابوالفضل العباس و بعد از شهادت حسین بن علی به جای آن که به آن ها دلداری بدهند سرهای مقدسشان را جدا کردند و به روی نیزه ها زدند و سر ابا عبدالله در جلو بود و بقیه سرها در دنبالش قرار داشتند و ان ها را جا به جا می کردند.

عزیزانی از خانواده های شاهد که ناراحت می شوید صحرای غم انگیز کربلای حسینی را مجسم کنید .

خدایا پروردگارا تو را به خون شهید، ابا عبدالله قسم می دهیم شهدای ما را به سید الشهدا محشور بگردان.آمین یا رب العالمین.

شهید اسدالله صارمی -روستای توده زن بروجرد

وصیت نامه شهید اسدالله صارمی

بسم الله الرحمن الرحیم

بهترین عمل مومن جهاد در راه خداوند است. پیامبر اسلام (ص)

و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون

مپندارید که کسانی در راه کشته شده اند مردگانند بلکه انان نزد خدا زنده اند روزی می گیرند.

با درود و سلام بیکران بر آقا امام زمان(عج) و نائب بر حقش امام خمینی(ره) و با درود و سلام فراوان بر تمامی رزمندگان کفر ستیز و با درود و سلام به ارواح طیبه شهدا و امت شهید پرور اسلام وصیت نامه را شروع می کنم.

مرگ همه ما را به اذن خدا خواهد گرفت پس چه بهتر که در اه اسلام و قرآن اسلام برای حفظ دستاوردهای انقلاب اسلامی کشته شویم اگر قرار باشد که آخر بمیریم پس چه بهتر است که در سنگر بمیرم انسان یک روز به دنیا می آید ، یک روز از دنیا می رود پس چه بهتر که در راه اسلام ، قرآن و برای حفظ دستاوردهای انقلاب اسلامی کشته شویم اگر قرار باشد که آخر بمیریم پس چه بهتر است که در سنگر بمیریم.انسان یک روز به دنیا می آید.یک روز از دنیای می رود ولی شهدا نمی میرند .چند کلمه ای به خانواده ام من آن قدر به جبهه می روم که شهید شوم.

می بوسم دستت ای مادر که پروردی مرا آزاد بیا با ما تماشا کن که فرزندت شده داماد

به حجاب می روم شادان ولی زخمی به تن دارم به جای درخت دامادی لباس خون به تن دارم

مادر جان می دانم که از مرگ من ناراحت می شوی ولی این را بدانی که فقط جسم من از میان شما می رود ولی روحم با شماست.مادر جان شما و خواهرم حق ندارید صورت و موهایتان را بکنید که نامحرم آن ها را ببیند.خواهر جان اگر حجابت را رعایت کنی بهتر از این است که در عزایم بنشینی و عزاداری کنی .پدر جان شما و برادرانم از مرگ من ناراحت نباشید خدا را شکر کنید که مرگم را در جبهه رسانید و در خانه و در رختخواب مرگم را نرسانید و شما هم همان طور که مدافع انقلابید استوار و صبور باشید که خدا یار و یاور شماست و من را حلال کنید و از آشنایان بخواهید که مرا حلال کنند.

ای مادران مبادا از رفتن من به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی توانید جوابگوی زینب کبری باشید که تحمل 72 تن شهید را نمود .باید مثل مادر وهب جوانانتان را به جبهه های نبرد بفرستید و حتی جسد آنان را مانند او نپذیرند زیرا مادر وهب فرمود من جسدی را که در راه خدا داده ام پس نمی گیرم.

ای جوانان نکند در رختخواب ذلت بمیرید که حسین در میدان نبرد کشته شد .ای جوانان مبادا در غفلت بمیرید که علی در محراب عشق به خدا و عبادت شهید شد .مبادا در حال بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر در راه حسین با هدف شهید شد.

برادران استغفار و دعا را از یاد نبرید که بهترین درمان ها برای تسکین دردهاست و همیشه به یاد خدا باشید و جبهه ها را ترک نکنید .دشمنان اسلام را نابود کنید ، ای رفقای من و ای جوانان اگر در خانه بمانید و دشمنان به انقلاب تسلط و چیرگی پیدا کنند .مدیون خون شهیدان خواهید بود.

رفتن به میان خدا بود کنار شهیدان

آموختن درس ز سالار شهیدان

زیبایی زندگی بود نبرد و پیکار

پیکار شهادت است آثار شهیدان


                                                           

برچسب‌ها: شهدای بسیجی
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : جمعه یازدهم شهریور ۱۴۰۱

شهید سید مصطفی حسینی

شهید سیّدمصطفی حسینی

نام : سیّدمصطفی

نام خانوادگی : حسینی

نام پدر : آقامحمدرضا

نام مادر : منظربانو

تاریخ تولد : 1336/02/01

محل تولد : بروجرد روستای توده زن

شغل : پاسدار

تاریخ شهادت : 1364/12/06

محل شهادت : سلیمانیه

نام گلزار : گلزار شهدای روستای « توده زن » بروجرد

کد ایثارگری : 6404833

زندگینامه شهید

بسم رب الشهداء و الصدیقین

شهيد نظر مي كند به وجه الله (امام خمينی)

اِنَّ اللهَ يُحِبُ الَذينَ يُقاتِلونَ في سَبيلِه فَاٌ كانِهِمْ بُنيان مَرصوص (قرآن كريم)

آنان كه غمت به جان خريدند ،حسين يكباره دل از جهان بريدند، حسين

افســوس كه خـونيـــــن كفـــنان ايران جــان داده و كــربلا نديدند، حسين

در ارديبهشت ماه سال 1336 در خانواده ای روحانی و كشاورز و از سلسله معظم سادات در روستاي « توده زن » از توابع شهرستان بروجرد پسری متولد شد كه نام او را مصطفی نهادند. پدرش سیدمحمدرضا، روحانی بود و مادرش منظربانو نام داشت. از دوران طفوليت در دامان پر مهر پدر بزرگوارش ، روحانی بزرگ آقا محمدرضا حسينی كه از همدرسی های حضرت آيت اله بروجردی بود پرورش يافت.

در زادگاهش روستای « توده زن » به مدرسه رفته و درس خود را تا ششم ابتدايی ادامه داد. پدر و پدربزرگش از همان كودكی به تربيت و تعليم او اهميت زياد می دادند به نحوی كه هنوز وارد مدرسه نشده بود قرآن و جمعي از ادعيه را به راحتي مي خواند. بعد از دوران ابتدايی بدليل مشكلات شديد اقتصادي نتوانست ادامه تحصيل بدهد و به شغل رانندگی ماشين های سنگين ( راننده ی لودر ) پرداخت.

قبل از انقلاب قصد داشت وارد حوزه علميه شود ولی همين مشكلات مالی مانع از انجام اين كار گرديد. شهيد برای خانواده الگوی شجاعت، صداقت، راست كرداری و مردم داری بوده است. همزمان با اوج گيری مبارزات عليه ظلم و ستم شاهی در صف مبارزين مخفيانه به مبارزه می پرداخت.

به پدر و مادر و خانواده احترام زيادی می گذاشت. زمانی كه در دامغان به كار رانندگی مشغول بوده نوارهای حضرت امام را مخفيانه از اين شهر به بروجرد و روستای زادگاهش می آورد و تا حد ممكن مردم را از اين امر مطلع ساخته است. از خصوصيات بارز شهيد اين بود كه هميشه با وضو بود حتی در شغل رانندگی هم هيچ گاه بدون وضو نبود و حتی موقع خواب نيز با وضو می خوابيده است.

وی سال 1356 ازدواج كرد و صاحب دو پسر و دو دختر شد. همزمان با اوج گيری و پيروزی انقلاب و تشكيل سپاه پاسداران به فرمان حضرت امام لباس مقدس پاسداری را برای حفظ و حفاظت از خاك و ناموس كشور بر تن نموده و عازم منطقه كردستان براي مبارزه با منافقين گرديد.

چندين بار در جبهه های جنوب به پاسباني از مرز و بوم پرداخته و در مناطق مختلف گاه سقايی سپاه اسلام و گاه در شغل آر پي چی زن به خدمت مشغول بود. او عاشق اسلام بود و فی الواقع تسليم اوامر حق به معنی تمام كلمه بود. او به معنای حقیقی اسلام ( تسليم در برابر حق و يقين به وجود خدا ) واقعاٌ پی برده چنانكه در وصیت نامه اش چنين آورده:

« من در اين دنيا می خواهم جانم را فدای اسلام و امام خمينی كنم. و در اين دنيا هيچ آرزويی ندارم... من آرزويم پيوستن به شهدای اسلام مي باشد. »

شهید نامبرده آرپیچی زن بود ، هنگامی که فرمان حمله صادر شد با اولین یورش همراه دیگر برادران خط دفاعی دشمن را درهم شکستند . در همین حمله از ناحیه سر و پا و کمر و بوسیله ی ترکش خمپاره و گلوله به سختی مجروح شد و هنگامی که پسر عمویش به بالینش می رسد می بیند رو به قبله شده و قرآن می خواند و امام زمان را صدا می کند و شهادت می دهد به یگانگی خدا و نبوت رسول الله و ائمه طاهرین و خون خود را به سر و صورت می مالد و عرض می کرد خدایا این خون ریخته شده در راه خودت را از من بپذیر . خلاصه بوسیله ی پسر عمویش از میدان معرکه به پشت جبهه انتقال و به بیمارستان شیراز و از آنجا بوسیله هواپیما به بیمارستان امیرالمؤمنین تهران اعزام شد و پس از بهبودی عازم جبهه های جنوب و سپس غرب می گردد.

تا اينكه بالاخره در عمليات والفجر 9 در قالب فرمانده ای از فرماندهان تيپ 57 ابوالفضل پس از چندين روز بی خوابی و فعاليت و مبارزه در تاريخ 1364/12/06 به فيض شهادت نائل گرديد و شهد شيرين شهادت را كه از جد بزرگوارش سيدالشهدا به ارث برده بود می نوشد.

شهید مذکور علاقه زیادی به یتیمان شهدا داشت و تا سرحد امکانش به آن ها رسیدگی می کرد. بارها به پدرش در ایام حیاتش می گفت من که در زندگی نتوانستم به شما خدمت کنم امیدوارم که بعد از حیاتم باعث افتخار دنیا و آخرت شما بشوم.

شهيد در وصيتنامه اش چنين آورده:

« اميدوارم كه بعد از حياتم باعث افتخار دنيا و آخرت شما بشوم. به اميد روز شهادت و ديدن ما در روز قيامت. »

از شهيد 2 فرزند دختر و 2 فرزند پسر باقی مانده كه پسر آخر بعد از شهادت پدر بدنيا آمده است. شهيد هميشه فرزندان خصوصاً دختران خود را با توجه به اينكه كم سن و سال بوده اند ولی سفارش به حجاب و پوشيدگی می كند و به حجاب بسيار اهميت می داده است.

كودكی شهيد سيد مصطفی حسينی

پدرم ديده به سويت نگران است هنوز

غم نا ديدن تو باری گران است هنوز

در روز اول ارديبهشت ماه سال 1336 كودكي در يك خانواده مذهبی در روستای توده زن بروجرد بدنيا می آيد كه نام او را مصطفی می گذراند و اين كودك در آغوش پدر روحانی بزرگ می شود و از همان طفوليت با قرآن و امامان و ائمه اطهار آشنا می شود و به قرائت قرآن و مؤذنی علاقمند می شود. به خاطر همين هميشه مؤذن روستا می باشند و مردم را هر روز برای انجام فريضه نماز دعوت می نمود. با آن صداي زيبا و رسائی كه داشتند از پشت بام خانه شان اذان می گفته اند و الان نيز بعد از او مردم روستا در هنگام نماز بياد ايشان هستند و مي گويند كه صدای ايشان هنوز در گوشمان زمزمه مي كند.

اين كودك به سن هفت سالگی كه می رسد نام او را در مدرسه روستا ثبت نام می كنند، اما هر روز در كلاس درس بخاطر آنکه پدرشان روحانی است و ايشان از يك خانواده مذهبی هستند او را مورد اذيت و آزار قرار می دادند. در زمستان های سرد معلم او را وادار می كند كه با دست يخ را بشكند و چند دقيقه دستش را درون آب كند و سپس يخ در دست بگيرد و به كلاس برگردد سپس معلم با چوب به دستان ايشان مي زده است ولی ايشان با اين حال به تحصيل خود ادامه داده اند.

ديگر اينكه وقتی به سن تكليف نرسيده بودند قبل از ماه مبارك رمضان از صبح تا غروب آفتاب چيزي نمی خورده اند و گاهی وقت ها از شدت گرسنگی دچار شكم درد می شده اند و هر چه به ايشان اصرار می كرده اند كه غذا بخوردند قبول نمی كرده اند و اگر از او سؤال می كنند كه چرا چيزی ميل نمی كنند در جواب می گفته می خواهم براي ماه مبارك رمضان آمادگی داشته باشم.

هميشه نمازشان را سر وقت می خوانده اند و از همان زمان بچگي هميشه وضو داشته اند و هيچگاه بدون وضو نبوده اند. تا زمان انقلاب از افراد اول انقلابی روستا بوده اند و هميشه در جريان های انقلاب فعالیت داشته اند بطوری که چند بار ساواك دنبال ايشان بوده اما موفق به دستگیری وی نشده بود. يكبار هم ايشان با دوستانشان قصد داشته اند در تظاهرات شركت كنند ولی با چند نفر ضد انقلاب كه بر عليه انقلاب شعار می داده اند درگير می شوند.

فرازی چند از وصیتنامه شهید

شهيد در قسمتي از وصيتنامه اش چنين آورده است:

بسم اله الرحمن الرحيم

انالله و انا اليه راجعون

ما متعلق به خدائيم و بسوي او بازگشت داريم

از شما خواهش می كنم كه چند دقيقه از وقت خود را صرف ما كنيد لكن از شما معذرت می خواهم و اما اين وصيت را كه در حال حاضر مي نويسم به تاريخ روزی است كه به پاسداری درآمدم.

من اولاٌبا تمامی وجود اين امر را قبول كردم و می دانم بغير از جان دادن در راه خدا هيچ راهی نيست.

می خواهم جانم را فدای اسلام و امام خمينی كنم و در دنيا هيچ آرزويی ندارم. تنها آرزويم پيوستن به شهدای اسلام می باشد و ثروتی بجز دين و ايمان ندارم. به اميد شهادت و ديدن ما در روز قيامت.

ثانیاً بجز خدمت كردن به اسلام و اسلاميان راهی را انتخاب نكردم و مرگ گسترش حياط است.

دوش نظم مزرعه سبز فلك ديدم و داس مه نو

يادم از كــرده ی خـــويش آمـــد و هنــــــگام درو

من از دوستان دور هستم،مثل قطره ی باران كه بر رودخانه می افتد و به دريا كه عاشق دريا می باشد من هم آرزويم پيوستن به شهدای اسلام می باشد ولي در حال حاضر از شهادت خبری نيست، اما بحمدالله دين و ايمان دارم، قرآن دارم و از نظر سلامتی بدن هم بسيار بسيار آزاد هستم و هيچگونه ناراحتی ندارم ولی مفروضم. من از هيچيك از اطفال حسين بن علی (علیه السلام) بالاتر نيستم.

والسلام

به اميدِ روز شهادت و ديدن ما در روز قيامت

سيد مصطفی حسينی

خاطرات نقل شده از شهید

همسر شهيد سيد مصطفی حسينی، چنين می گويد:

شهيد حسينی بيشتر اوقات در جبهه بود، عاشق جبهه و امام و انقلاب بود.

در سال 1358 كه به دستور امام خمينی سپاه تشكيل شد شهيد حسينی نيز با وجود اينكه ايشان خود با ماشين سنگين كار می كرد و كار او نيز خيلی خوب بود ولی برحسب علاقه ای كه به امام راحل داشتند وارد سپاه پاسداران شد و هميشه يا در جبهه های جنوب بود يا غرب و در سال 1358 و قبل از حمله رژيم بعثی به ايران شهيد حسينی در جبهه غرب با منافقان در حال ستیز بودند و يادم هست هر وقت كه از جبهه برمی گشت از او سؤال می كردم تا كی نبايد در خانه بمانی اين بچه ها هم بچه های من هستند و هم مال شما ولی ايشان هميشه در جواب می گفتند اين انقلاب خود به خود بوجود نيامده. ما خون برای اين انقلاب داده ايم، جوان داده ايم و بايد تا پای جان از آن دفاع كنيم و باز می گفتند كه منافقان نبايد از فرصت استفاده كنند و فكر كنند كه انقلاب ما تازه تشكيل شده و نيرو برای مقابله با آنها ندارد و آن ها نمی توانند به راحتی ميدان را بدست گيرند. ما بايد تا آخرين قطره ی خون خود از دين و انقلابمان دفاع كنيم.

در 1359/06/31 جنگ ايران و عراق كه رژيم بعثی به شهرهاي ايران حمله ور شد ايشان از جبهه غرب به جنوب رفت و مشغول به خدمت شد تا اينكه در حمله فتح المبين كه آزادی خرمشهر را به همراه داشت در مورخ 1361/01/12 ايشان در اين عمليات به سختي مجروح شدند به صورتی كه همه می گفتند كه شهيد حسينی به شهادت رسيده است ولی مجروحیت وی كمتر از شهيد شدن نبود زيرا تمام بدن ايشان تركش و گلوله بود بصورتی كه تا وقتي كه شهيد شدند تركش باز در كمر ايشان بود وقتی كه خبر آوردند كه شهيد شده من باورم نمی شد تا اينكه از سپاه خبر آوردند كه شهيد حسينی مجروح شده است و در بيمارستان تهران بستری هستند و من شماره تلفن بيمارستان را گرفتم و سريع به بيمارستان تلفن كردم و تا با خود ايشان صحبت نكردم باورم نمی شد كه زنده هستند و وقتی كه از ايشان پرسيدم كدام قسمت از بدنشان زخمی شده است در جوابم گفتند كه تمام بدنم، سرم، دستانم، پاهايم، همه ی قسمت های بدنم و با همان حالت هميشگی خندان و سرحال با نشاط بود. وقتی كه خانواده ی ايشان برای ملاقات به تهران رفتند و مرا همراه خودشان نبردند و شهيد حسينی فهميدند برای اينكه قلب ما را نشكند بدون اجازه ی دكتر به بروجرد برگشتند و بين راه باز تصادف می كنند ولی خواست خداوند اين بود كه ايشان سالم بماند.

من وقتی ايشان را با آن حالت ديدم كه تمام بدنشان باند پيچی شده بود گريه ام گرفت و از اينكه ايشان سلامتی خودشان را به خاطر ما به خطر انداخته بود چيزی نمی توانستم بگويم به غير از اينكه به ايشان افتخار كنم. شهيد حسينی با وجود تركش ها باز فكر خانواده اش بود و ايشان هر روز از طرف سپاه پزشك برای مداوای ايشان به خانه آمدند و ايشان را مداوا می كردند ولی وقتی كه كمی حالشان رو به بهبودی رفت آماده رفتن به جبهه شدند و تا سال 1364 در جبهه بودند قبل از شهادت ايشان تقريباٌ اواخر پاييز 1364 بود كه شبي در خواب ديدم : در يك ساختمان كه مثل برج بود و سفيد و بسيار زيبا ،ديدم كه سيّد مصطفی در بالاي اين ساختمان با لباسی سفيد رنگ نشسته و مشغول خواندن قرآن بود، ناگهان از خواب بيدار شدم، اين خواب را برای سيد مصطفی تعريف كردم، ايشان گفت:

من امسال شهيد مي شوم. بعد از شهادت من سروصدا نكنيد، ناراحت نباشيد كه دشمنان اسلام شاد شوند. من راضی نيستم كه برايم كسی صورت خود را خراش دهد يا سر و صدا كند. بعد گفتند كه هميشه شما بايد آمادگی برای شهادت من داشته باشيد.

در بهمن سال 1364 برای آخرين بار به خانه برگشته و من با اولين نگاه به ايشان احساس كردم كه اين آخرين بار است كه به خانه برمی گردند، ايشان دو روز بعد به جبهه رفته ( جبهه غرب) و در عمليات والفجر 9 در سليمانيه عراق به شهادت رسيدند.

از خصوصيات ايشان در خانه بايد بگويم كه نمونه بودند هميشه شاد سرحال و خوشحال بودند و هميشه به آينده اميدوار بودند.خانه ما با ايشان هميشه نورانی بود، ايشان به امام خيلي علاقه داشتند هميشه می گفتند كه شما ناراحت نباشيد كه من شهيد شوم چون تا امام را داريد هيچگونه غمی نخواهيد داشت.

اينها خاطره هايي بود كوتاه از زندگی سراسر شور شهيد سيد مصطفي حسينی.

راه شهيدانِ عاشق پررهرو باد.

فرزند بزرگ شهید چنین می گوید :

آنان كه چراغ عشق افروخته اند چون شمع به سوز دلِ خود سوخته اند

شوريدن و بر قامت شب زخم زدن رسمي است كه از ستاره آموخته اند

زنده نگه داشتن ياد و خاطره شهدا، شهيدانِ شاهدِ بزم عشق و ايثار، بزرگ مرداني كه خورشيد با آن همه عظمت و بزرگی و جهان گيريش شرمنده از تلألؤ نور عظمت و بزرگی آن هاست. آنانكه عزّتِ دنيا را برای خاكيان دنيا گذاشته اند، آری آن ها كه از بالا بوده و به بالا نیز رفته اند.

از خاطرۀ شهيدان نوشتن كاری بس سنگين و دشوار است، قلم ناتوان از نوشتن، زبان قاصر از گفتن است و كلمات گنجايش اين همه بزرگی و عزت و رادمردی آنان را ندارد.

پاي صحبت فهيمه حسينی فرزند شهيد سيد مصطفی حسينی نشستيم :

چنين گفت: پدرم بسيار شجاع، دلير، نترس و صبور بود. با اينكه من فقط 6 سال سن داشتم كه پدرم به جبهه رفته و بعد هم به شهادت رسيد ولی چيزهای زيادی از ایشان بياد دارم. يك روز كه پدرم از جبهه آمده بود، گويی كه می دانستم او پشت در است و در را باز كرده به حياط مي آيد. بُدو بُدو روی بالكن حياط رفتم و با ديدن چهره ی خندان پدر لبخندی زده و گفتم: سلام بابا جون، جانم فدايت ...

و پدر با نگاهی به من گفت: سلام عزيزم، جان بابا فدای شما دخترم

و از همان بالا با توجه به اينكه فاصله ی بالكن و ارتفاع آن تا حياط خيلی زياد بود از همانجا خود را به آغوش پدر پرتاب كردم آنقدر اين احساس وجود مرا فرا گرفته بود كه هر وقت به آن فكر می كنم آرامش می يابم. الآن هم هر وقت كسی مرا اذيت كند و يا از چيزی دلتنگ و ناراحت باشم بلافاصله بعد از خوابيدن، خواب پدر را می بينم كه می آيد و می گويد اصلاً ناراحت نباش... و همين حضور معنوی اوست و وجود آن ها و ايمان به اينكه شهيدان زنده اند صبر و تحمل دو چندان به من مي دهد.

این فرزند شهيد گفت: پدر من اسطوره و الگوی شهامت و ايثار بود، تو مثل خورشيدی بودی كه در آسمان زندگی ما می درخشيدی و به ما گرمی می دادی، پس چرا چندين سال است ( 16 سال ) كه ديگر نور تابان تو به ما نمی تابد.

پدرجان: قربان آن صداي زيبايت.

من با وجود اينكه 6 سال بيشتر نداشتم ولی تو را خوب بياد دارم.

من آن خنده ها و آن صدای زيبايت را كه به ما نور اميد می داد هنوز هم خوب بخاطر دارم.

پدر جان تو به قلب كوچك من عشق به خدا، عشق به امام را ياد دادي.

تو به ما خوب بودن را ياد دادی.

پدرجان لبان خندان تو مثل گُل شكفته بود و چشمانت مثل دريا وسعتی بی انتها داشت، صورتت مثل گُل محمدی كه هر سحر شكفته مي شود.

آری گُل محمدی خانۀ ما تو بودی و حال كه نيستی خانه نيز آن طراوت را ندارد.

باباجان آخرين بار كه به خانه برگشتی را خوب بياد دارم، وقتي صدای تو را از كوچه شنيدم خودم را سريع به پشت بام خانۀ همسايه رساندم و وقتی تو را ديدم دوان دوان پله ها را طی كرده و خود را به تو رساندم و با آن لحن بچه گانه ام به تو گفتم: باباجان، باباجان جانم فدايت.

ولی تو به من گفتی: عزيزم جان من به فدای تو ...

و همين هم شد و اين تو بودی كه جان گران بهايت را فدای اسلام و انقلاب كردی.

وقتی كه آخرين بار آماده ی حركت شدی و عازم جبهه بودی ساعت 5 بود كه از خواب بيدار شدم و تو را ديدم، چشم هايم كه به تو افتاد در لباس سپاه دیدمت، آماده ی رفتن بودی و من احساس عجيبی داشتم كه نشان از اين بود كه آخرين بار است تو را می بينم.

وقتی تو رفتی به دنبالت آمدم،

تو، تو مرا در آغوش كشيدی و بوسيدی،

صورتت نورانی بود و خبر از شهادت می داد.

پدرجان: خوب بياد دارم كه تو هميشه مرا در آغوش می گرفتی .

تو شمع بودی و ما پروانه هايت،

تو گل بودی و ما گلبرگ هايت.

پدر تو، تو هميشه به بچه های يتيم توجه فوق العاده ای داشتی و حال چرا به ما محبت نمی كنی مگر ما نيز يتيم نيستيم؟!

اما تو به ما گفتی:

بچه های شهدا پدر اصلی شان امام خمينی را دارند و من روزی كه امام خمينی پدر بزرگ و عزيزمان رفت واقعاٌ يتيم و بی پدر شدم.

پدرجان وقتی نامه هايت از جبهه می آمد من بين دوستانم احساس غرور می كردم كه پدرم شجاع است و به جبهه رفته تا دشمن را شكست دهد.

هميشه پدرجان تو را بياد دارم و فراموش نخواهم كرد.

ای پدر ای شهيد گمنام

روایتی از همرزمان شهید

اگر بخواهيم از خاطرات شهدا بنويسيم زبان ما ناتوان است.

اگر بخواهيم از خصوصيات و خاطرات شهيد حسينی بگويیم و بنويسيم بايد تمام كاغذها و جوهرهای دنيا را بياوریم نمی توانیم چيزی بنويسیم. شهيد حسينی از يك خانواده مذهبی سادات هستند كه پدر بزرگ ايشان از شاگران آيت ا... العظمی آقا حسین بروجردی بودند. به دستور ايشان پدربزرگ شهيد حسينی را برای آگاه كردن مردم از واجبات اسلامی به روستای توده زن می فرستند و ايشان نيز در آنجا ماندگار می شوند.

يادم هست كه شهيد حسينی هميشه در صحنه هاي انقلاب حضور داشته اند و حتی در روستای ما يك عده مخالف انقلاب اسلاميی بودند كه هميشه برای اينكه اغتشاش در روستا ايجاد كنند هميشه سر و صدا برپا می كردند. در يكی از روزهای اوايل انقلاب بود كه ما می خواستيم به شهر برويم و شهيد حسينی نيز بودند ولی باز ضد انقلاب ها شروع به شعار دادن و اغتشاش كردند كه ما نيز با آن ها درگير شديم و يكی از سرسخت ترين مخالفان اين عده كه با آن ها درگير می شدند و سخت در برابر آن ها ايستادگی می كردند همين شهيد حسينی بودند.

در سال 1358 به دستور حضرت امام (ره) سپاه پاسداران تشكيل شد و بوسيله ی اين نهاد مقدس که متشکل بود از نيروهای مؤمن و متعهد و مذهبی و انقلابی و يكی از تشكيل دهندگان سپاه بروجرد خود شهيد حسينی بودند.

ايشان با آگاهی خوبی كه از امام و انقلاب داشتند براي حفظ و حراست از دستاوردهاي انقلاب در سال 1358 وارد سپاه شدند تا با حضور خود به بچه های مؤمن، آنان كه دلشان برای امام و دستاوردهای انقلاب می سوخت روحیه داده و با ضد انقلاب و افراد سوداگر مبارزه کنند. آن افرادی كه می خواستند از آب گل آلود ماهی بگيرند يك عده فرصت طلب در آن زمانی كه انقلاب هنوز خوب شكل نگرفته بود برای اينكه به مقصد شوم خود برسند بدون اينكه به فكر اين همه مؤمن اين مملكت باشند باز هم به مخالفت می پرداختند و اغتشاش ايجاد می كردند و باز همين شهيد حسينی بود بدون اينكه هيچ نظري جز اينكه خود را وقف امام و انقلاب كند با اين افراد فاسد به مبارزه برخواست.

ايشان چند خصوصيت خوب داشتند:

يكي فرد مؤمن، باتقوا، متعهد و خوش اخلاق بودند. دوم فردی خوش برخورد بودند كه با اولين برخوردی كه با ايشان داشتی جذب اخلاق خوب ايشان می شدی و ديگر اينكه ايشان فردی مؤمن بودند، هرچند همه بچه های سپاه مؤمن و متعهد هستند ولي ايشان از همه مؤمن تر و با تقواتر بودند و ايشان صفت ديگری كه داشتند اين بود كه هميشه برای سر كشيدن به ديدار فاميل و اقوام می رفتند. وقتی از سر كار بر می گشتند اول سري به فاميل می زدند بعد به خانه خودشان می رفتند. بنده يادم هست هميشه می گفتند بايد يكی از افراد خانواده سادات شهيد شود و آن هم خود من هستم (شهيد حسينی) او علاقه شديدی به شهادت داشت و هميشه سر نماز از خداوند طلب شهادت مي كردند.

ايشان خيلي وقت شناس بودند و با وجود اينكه منزلشان در روستا بود و از محل كار فاصله زيادي داشت ولی هميشه اولين نفر بودند كه به سپاه می آمدند و آخرين نفر از سپاه خارج مي شدند.

از آن دسته كسانی بودند كه هميشه نماز شب می خواندند، مؤذن بودند و هيچوقت بدون وضو روی زمين راه نمي رفتند. صداي زيبا و رسايي داشتند و هميشه با صداي خود بچه ها را برای نماز آگاه می كردند و همچنین فردی شوخ طبع بودند اما نه مانند بعضی ها كه بی موقع و بی معنی شوخی می كنند، ايشان به موقع برای اينكه به بچه ها روحيه و دلگرمی بدهد با بچه ها شوخيی می كردند.

شهيد حسينی يك مجاهد شجاع و زرنگ بودند و در زمان درگيری با منافقان كردستان اولين مأموريتشان به سنندج كه در آن زمان دشمن تمام قدرت خود را صرف مبارزه با انقلاب می كرد بود. يكی از راه های مبارزه كردن با انقلاب بسيج كردن مردم بود بر عليه اين انقلاب اسلامی و شهید حسینی در كردستان اولين كسي بود كه اعلام آمادگی برای مبارزه با اين ضد انقلابيون كرد و این اولين مأموريت سپاه بود در سنندج كه آن زمان در دست مخالفان بود و شهيد حسينی به سنندج اعزام شدند و ايشان تا پاكسازی شهر از ضد انقلابيون حضور فعال داشتند.

در زمان حمله ناجوانمردانه رژيم بعثی عراق به شهرهاي جنوبی ايران كه به دستور آمريكا و كشورهای شرق و غرب بود شهيد حسينی از غرب به جبهه جنوب اعزام شدند.

در شرق فكه دو روز پيش از عمليات بيت المقدس 2 که توسط بچه های شهر جهرم استان فارس انجام گرفت و با وجود موقعيت بد جغرافيايی و هوای گرم ارديبهشت 1361/02/01 اين عمليات با موفقيت انجام گرفت. در این عمليات غروب ساعت 5 بعدازظهر بچه ها برای انجام عمليات به سوی هدف از پيش تعيين شده حركت كردند كه تا ساعت 2 بامداد به اولين خاكريز دشمن رسيدند اما متأسفانه بچه های سپاه بسيج به علت عدم آشنايی با منطقه عملياتی وسط مين های دشمن گیر کرده بودند كه در اين موقع نيروهای عراقی باخبر شده بودند و از چهار طرف بچه ها را مورد حمله قرار می دادند.

در اين عمليات خيلي بايد شجاعت و شهامت و ايثار به خرج مي دادي چرا كه نيروهای خودی با نيروهای دشمن ادغام شده بودند كه اصلاٌ هيچكس نه نيروهای خودی را مي شناخت و نه نيروهای دشمن. فقط صدای تكبير رزمندگان بود كه علامت شناسايی ايرانی ها بود كه با شكار تانك های عراقی هر گلوله ای كه به تانك اصابت می كرد صدای تكبير بچه ها بلند می شد.

در آن شب با آن همه سر و صدای تانك و توپ صداي تكبير كه از همه صداها بيشتر انسان را متوجه خود می كرد صدای تكبير شهيد بزرگوار حسينی بود.

ايشان در آن عمليات آرپيچی زن بودند و با شليك هر گلوله ی آرپيچی به طرف تانك های دشمن و وقتی به تانك اصابت می كرد صدای تكبيرش فضا را پر می كرد.

بنده نيز با صدای تكبير ايشان روحيه ام چند برابر می شد چرا که از يك طرف مطمئن بودم كه ايشان هنوز زنده است و ديگر اینکه سایر بچه ها با صدای ايشان روحيه می گرفتند.

اين عمليات تا ساعت 8 صبح ادامه داشت كه خيلی از بچه ها شهيد يا مجروح شدند كه يكي از اين مجروحان شهيد حسينی بود كه صدای تكبير ايشان بگوش نمی رسيد پيش خودم فكر كردم حتماً سيّد يا شهيد شده است يا مجروح. ايشان در آن عمليات با آن شجاعت و ايثاری كه از خود نشان دادند به سختی مجروح شده بودند كه اگر به موقع ايشان را به پشت خط انتقال نمی دادند ممكن بود به شهادت برسند.

ايشان هنگامی كه زخمی می شوند كناری می افتند كه مين گذاری شده است و پای ايشان در حلقه مين می افتد و نمی توانند تكان بخورند و يك لحظه خواب می روند. خودِ ايشان تعريف می كردند هنگامی كه پای خود را در حلقه مين ديدم فقط گفتم يا فاطمه الزهرا كه در هنگام خواب يك بوی خوشی به مشامم رسيد و وقتی گروه امداد به بالای سر ايشان می رسند می بينند كه ايشان از ميدان مين فاصله زيادی دارند.

سيّد هنگامی كه برای آخرين بار به بروجرد آمد من نيز در مرخصی بودم و روزی كه می خواستم به جبهه برگردم صبح زود از خانه بيرون آمدم كه در آن لحظه شهيد حسينی نيز با ماشين می خواست برود كه وقتی مرا ديد و تا نیمه ای از راه با هم بوديم، چون سيّد به جبهه غرب می رفت و من جبهه ی جنوب.
بين راه از هم خداحافظی كرديم و من از ماشين پياده شدم و ايشان بطرف غرب كشور رفتند كه باز ديدم برگشتند .
وقتی از ايشان سؤال كردم كه چرا برگشتيد چيزی را جا گذاشته ايد ولی نمی دانستم كه ايشان همه چيز را از پيش می دانند
ايشان جواب دادند خير می خواهم چيزی را به شما بگويم. عرض كردم آن چه هست، گفتند كه اين آخرين سفر من بود ديگر همديگر را نمی بينيم
من گفتم خداوند شما را صد سال عمر بدهد برويد خدا نگهدارتان بنده عرض كردم كه شما سيّد هستيد و چيزی كه خود شما به ما ياد داديد. بارها می گفتيد كه هر وقت به طرف جبهه می رويد به طرف خط دشمن می رويد هفت بار سوره ی توحيد را بخوانيد هيچ گلوله ای به شما اصابت نمی كند.
اما چهره ی سيّد يك حالت ديگر داشت، چهره ی ايشان نورانی بود من هم همين احساسی را كه سيّد گفتند،داشتم. من هم احساس کردم که این آخرين ديدار ما باشد.
در آن نقطه با سيّد همديگر را در آغوش گرفتيم و برايمان سخت بود كه از هم جدا شويم.
هيچگاه اين خاطره را فراموش نخواهم كرد.

مرقد مطهر این شهید عزیز در گلزار شهدای روستای « توده زن » شهرستان بروجرد واقع است


                                                           

برچسب‌ها: شهدای پاسدار
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : پنجشنبه سیزدهم مرداد ۱۴۰۱

شهدای روحانی بروجرد

شهید داود صارمی

روحانی شهید داود صارمی

نام : داود

نام خانوادگی : صارمی

نام پدر : علی احمد

نام مادر : ماهرخ

تاریخ تولد : 1345/03/02

محل تولد : بروجرد روستای توده زن

شغل : روحانی

تاریخ شهادت : 1363/03/23

محل شهادت : کردستان منطقه ی پاوه

آرامگاه :گلزار شهدای بروجرد

کد ایثارگری : 6308497


زندگینامه شهید
در روز دوم خرداد ماه سال 1345 ، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش احمد، كارگر بود و مادرش ماهرخ نام داشت. به فراگيری علوم دينی و حوزوی پرداخت. روحانی بود.

از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. در روز بیست و دوم اردیبهشت ماه سال 1363 ، در پاسگاه زید عراق بر اثر اصابت تركش به دست و پا، شهید شد. تربت پاک او در گلزار شهدای زادگاهش بروجرد واقع است.

منبع:
ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 382.


شهيد داوود صارمي در سال 1345 در روستاي توده زن از توابع بروجرد از پدر و مادری مؤمن بدنيا آمد و دوران كودكي او همچون ديگر كودكان در روستا همراه با طبيعت سپری گشت و دوران ابتدایی را در روستاي خود به پايان رساند و اما جهت ادامه تحصيل در مقطع راهنمایی مجبور بود به روستاي مجاور كه در 3 كيلومتری آنجا قرار داشت رفت و آمد كند.

او يك دانش آموز متوسط بود اما ايمان، نوع دوستي و صميميت وی از برجستگی های ايشان بود.پس از طی دوران راهنمایی مدت 2 سال هم مقطع دبيرستان را پشت سر گذاشت اما با رسيدن به سن تكليف و آگاهی از مكتب جان بخش اسلام درس را رها كرد و در حوزه علميه امام صادق بروجرد به عنوان طلبه به سلك روحانيت پيوست و نزد اساتيدی چون مرحوم آيت الله صاحب الزمانی از فضلای اين شهر و ديگر علما به كسب معارف اسلامی پرداخت و پيشرفت وی در علوم دينی چشمگير بود و مورد تشويق اساتيد قرار گرفت و مدتی هم در حوزه علميه آشتيان کسب فیض نمود.

وي حضور در جبهه های حق عليه باطل را وظيفه خود می دانست بر این اساس در سال 1363 به كاروان راهيان كربلا پيوست و در تيپ 72 محرم فعاليت رزمی تبليغی خود را آغاز نمود و تا اينكه در روز بیست و سوم خرداد ماه سال 1363 در منطقه ی پاوه مورد اصابت خمپاره قرار گرفت و به فیض عظمای شهادت نائل گشت.



فرازی چند از وصیت نامه شهید

بنام خداوند بخشنده و مهربان

همانا جهاد دری از درهای بهشت است كه دري است كه خداوند اين در بهشتی را بر همه كس نگشوده است.

اينجانب داوود صارمي خدمت پدر عزيزم علي احمد و مادر عزيزم دعا و سلام می رسانم و احوالپرسی ميكنم و پس از احوالپرسی سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواستارم و اميدوارم كه هميشة اوقات را به خوبی و خرمی بگذرانيد.خدمت برادرانم دعا و سلام می رسانم و احوالپرسی می كنم و پس از احوالپرسی سلامتی شما را از درگاه خدواند متعال خواستارم و اميدوارم كه هميشه اوقات را بخوبی بگذرانيد، مبادا قرآن خواندن را ترك كنيد. خدمت خواهران عزیزم، داماد هایمان و دايی های عزيزم حسن و کریم و رحیم با خانوده دعا و سلام مي رسانم و احوالپرسی می كنم و پس از احوالپرسی سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواستارم و اميدوارم كه هميشه اوقات را بخوبی بگذرانيد.

خدمت دایی علی الله با خانواده دعا و سلام می رسانم و باری خدمت خاله ها و پسر خاله هايم دعا و سلام می رسانم و باري خدمت مشهدی عزت الله با خانواده اش دعا و سلام می رسانم و باری خدمت تمام اقوام دعا و تمام دوستان و همسايگان دعا و سلام می رسانم و اميدوارم كه در زندگی هميشه خوش و خرم بوده و برقرار باشيد. اگر از لطف جويای احوالات من را خواسته باشيد الحمدالله سلامت هستيم و عمری دعاگوی شما.

مشغول مي باشم و اينجا حالمان خيلي خوب است و با برادران در سنگرها هستيم.

نامه شهید به خانواده

باري خدمت عمو و پسرعموهايم دعا و سلام ميرسانم.باري خدمت خواهرزاده هايم و خدمت تمام اقوام دعا و سلام مي رسانم.مادر اينجا با دايي رحيم صد متر فاصله داريم آنها در خط مقدم اول هستند و ما در خط مقدم دوم و پهلوی همديگر روزها هستيم.

باری پدر و مادر من شما بايد خدا را شكر كنيد و شما هم می توانيد در راه خدا يك چيزي بفرستيد و براي جبهه حتی اگر500 تومان بوده بفرستيد.از اولياء دين می فرمايند: «وقتی انسان بميرد دنباله كارهای نيك او بريده شود جز سه چيز؛ صدقه جاری داشتن و كسانی كه از آن بهره مند می شوند و فرزند درستكاری كه برای او دعا كند.» و قال رسول الله(ص) می فرمايد: « آنانكه جهاد نكرده اند و لااقل انديشه جهاد را در دل خود نپرورده باشند با نوعی از نفاق خواهند مُرد. »

باری اگر آدرس پدرم را گرفتيد بنويسيد در نامه.

خاطرات شهید به نقل از دایی شهید

چندين بار به طلبه شهيد داود صارمي قبل از اينكه به جبهه برود گفتم تو سعي كن درس خود را خوب بخوانی و برای رفتن به جبهه حالا وقت داري، ولی ايشان می گفت درس حوزه را هميشه هست اما ممكن است جنگ تمام شود و من نتوانم به جبهه بروم تا اينكه با هم به جبهه اعزام شديم و وقتی هم به جبهه می رفتيم هميشه يك تبسمی بر لب داشت و مدام ذكر می گفت و كمتر حرف می زد و بعد از اينكه از اهواز به طرف آبادان می رفتيم و خوشحالی را در چهرة او می ديديم. بعد به او گفتم چه خبر است اينقدر بشاش هستي و گفت به اين دليل که با رضايت پدر و مادرم به جبهه آمده ام و حالتي بسيار معنوی پيدا كرده ام. وقتی كه به آبادان رسيديم بسيار خوشحال شد و گفت بالاخره ما هم به كربلای جبهه های جنگ خواهيم رسيد و حدود دو هفته در آبادان بوديم و چون قرار بود كه عمليات بشود مدام با بسيجيان در مورد حركات ورزشی و دو ميدانی كار می كردند و بيشتر اوقات قرآن صبحگاهی را برادر داوود صارمی می خواند از سوره هایی انتخاب می كرد كه سجده داشتند و بعد از تمام شدن چند آيه سجده می كردند و بعضی از بسيجيان به او می گفتند كه چرا سوره ای را که سجده دارد می خوانی چون ما بايد همه سجده كنيم كه در جواب به آنها می گفتند من كه سجده كنم كفاف می دهد و ديگر نيازی به سجده های همگی ندارد.

يك شب جلوی سنگر خط مقدم كه داشتند نماز مغرب را می خواندند يك خُمپاره جلوی سنگر منفجر شد كه يكی از تركش های آن بدست طلبه شهيد برخورد كرد كه از آن خون جاری شد و نماز خود را ادامه داد و در حالی كه خون از دست او می رفت. بعد نماز دست او را بستيم و گفتيم به پشت جبهه برو برای پانسمان دستت و او قبول نكرد و گفت اصلاً بر نمی گردم. يك هفته بعد در حالی كه عراقی ها آب را رها كردند و قسمت طلائيه كانال ديده بانی و كمين ايران پر شده بود از آب چون منطقه حساس بود و فرماندة خط كه مردی بسيار خوب بود گفتند بايد كانال و كمين را دوباره بكنيم و همه بسيجيان آمادگی خود را اعلام كردند و شب و روز كار كرديم. شب كار كردن راحت بود ولي روز خيلی مشكل بود، تا سر انسان بالا می رفت بوسيله تك تيرانداز عراقی شهيد و يا زخمی می شد که بچه ها دو گروه شدند. تعدادی شب كار می كردند و تعدادی روز و آن هايی كه روز كار می كردند يا زخمی داشتند و يا شهيد می شدند ولی طلبه شهيد هم روز كار می كرد و هم شب و چون قرار بود از آن منطقه عمليات شود می گفت شايد عمليات زودتر انجام شود و خيلی از بسيجيان به او می گفتند شما هم استراحت كنيد و قبول نمی كرد و می گفت من خسته نيستم و تا وقتی كه كانال به سنگر ديده بانی برسد ایشان شهيد داوود صارمی در حالت كار و فعاليت تبسم داشتند و حدود يك هفته مانده به شهادتشان حالتی بسيار معنوی داشتند و مدام شب ها نماز شب می خواند و بعد از نماز ظهر و عصر راز و نياز می كرد.

يك شب كه عراقی ها متوجه شدند كه ايرانی ها دارند به طرف جلو كانال می زنند آتش سنگينی روی بچه ها ريختند و آن شب به سختی تمام شد، ولی چون وظيفه بود انجام می داديم. براس اينكه ما بتوانيم جلو برويم فرمانده از خمپاره انداز تيراندازی خواست که بعد از نيم ساعت درگيري سنگين كم كم عر اقی ها از سنگرهای خود بيرون آمدند و به طرف جلو آمدند و چون آتش سنگين بود چند نفر از بسيجيان شهيد شدند، از جمله آرپی چی زن بود و داود وقتی ديد كه آرپی چی زن شهيد شده رفت و تيربار را آورد و در سنگر كمين کردیم و سريع شروع به تيراندازی كرد كه يك آرپيچی زن عراقی خيلی سريع بلند شد و به طرف داود نشانه گيری كرد و هرچه داد و فرياد زديم كه داود بشنود و به طرف آرپی چی زن عراقی ها تيراندازی كند اما نشنيد و گلوله آرپی چی درست درون ران و كمر او رفت و منفجر شد و قسمت هایی از بدن او به اين طرف و آن طرف پرتاب شد و بلافاصله افتاد. وقتی بالای سر او رسيديم فقط يا مهدی و يا حسين می گفت و با وجود زخم های ناجور مدام ذكر می گفت. وقتی كه متوجه شديم چند تركش به طرف قلب و سينه او رفته نااميد شديم و خواستیم آب به او بدهيم اما او قبول نمی كرد و می گفت می خواهم با لب تشنه بميرم.


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : چهارشنبه بیست و نهم تیر ۱۴۰۱

جهادگر شهید علی صارمی

جهادگر شهید علی صارمی

نام : علی

نام خانوادگی : صارمی

نام پدر : غلامحسن

نام مادر : شاهزاده

تاریخ تولد : 1341/10/07

محل تولد : بروجرد روستای توده زن

سازمان : جهاد سازندگی

شغل : جهادگر

تاریخ شهادت : 1365/02/17

محل شهادت : فاو

نام عملیات : والفجر 8

آرامگاه : گلزار شهدای روستای « توده زن » بروجرد

کد ایثارگری : 6522298

زندگینامه

به فرمان خدای حکیم، قافله ی حجِ پیامبر خاتم (صل الله علیه وآله و سلم ) در وادی غدیر برای ابلاغ رسالتی بزرگ متوقف شد. به دستور رسول حق(صل الله علیه وآله و سلم ) جهاز شتران به روی هم قرار گرفت تا منبری برای حضرتش فراهم آمد. بر بالای آن قرار گرفت و پس از حمد و ثنای الهی و گواه گرفتن ده ها هزار حاجی، دست علی اعلی، امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را گرفته و به بالا برد. با ابلاغ جانشینی آن دُردانه ی حق بعد از اتمام دوران رسالت و منقطع شدن وحی، دل های فراوانی به مناسبت آن انتخاب الهی به طپش افتاد و مهر او را در خود جای داد. از آن زمان مردمان بسیاری برای فرزندان خود با افتخار نام علی را برگزیدند و بدان مباهات کردند.

در روز هفتم دی ماه سال 1341 ، در شهرستان بروجرد، در روستای توده زن، در میان خانواده ای متدین، کودکی چشم به جهان هستی گشود پدرش غلامحسن، كشاورز بود و مادرش شاهزاده نام داشت. عشق به حضرت علی ( علیه السلام ) پدر را بر آن داشت که نام زیبای « علی » را برای او انتخاب کند. خانوادة زحمتکش و ساده ی علی با مهربانی و محبت، کودکِ نورسیده را در میان گرفتند و به تربیت او به آداب و سنن ناب محمدی (صل الله علیه وآله و سلم ) همت گماشتند.

دو سال بعد از تولدش مادرش را از دست داده و زندگی خود را با مشقت و رنج ادامه می دهد، اما از آنجا که نامبرده در خانواده ای مذهبی به دنیا آمده بود از همان دوران طفولیت با عشق به اهل بیت و اسلام در این راه خدمتگزاری نمود. دوره ی ابتدایی را در دبستان آغاز و توانست مدرک پنجم ابتدایی را کسب نماید. سپس به کارگری به شهرهای مختلف رفت و کمک به پدر در تأمین امرار معاش زندگی او را از تحصیل محروم کرد.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی برای دفاع از مرزهای وطن و دفاع از جان همرزمان خود در حین انجام وظیفه ی سربازی به مناطق عملیاتی اعزام شد. دو سال در منطقه ی کردستان در بحبوحه ی جنگ به دفاع از کیان اسلامی پرداخت و بعد از خدمت سربازی به خدمت جهاد سازندگی در آمده و به عنوان راننده لودر در منطقه ی عملیاتی فاو مشغول به کار شد.

راننده ماشین سنگین بود. به عنوان نیروی جهادگر در جبهه حضور یافت. در روز هفدهم اردیبهشت ماه سال 1365 ، با سمت جهادگر در فاو عراق بر اثر اصابت تركش به كتف و پا، شهید شد. تربت پاک وی در گلزار شهدای شهرستان بروجرد واقع است.

سرانجام در روز هفدهم اردیبهشت ماه سال 1365 در عملیات والفجر 8 در منطقه ی فاو شهادت را کسب و به لقای دوست پیوست. پیکر مطهرش در گلزار شهدای روستای « توده زن » بروجرد، زیارتگاه اهالی مومن و خداجوی روستا و همه ی عاشقان ایثار و شهادت شد.

نامش جاودان و راهش پررهرو باد ...

منبع:
فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 383.

وصيتنامه ی شهيد ، علی صارمی

بسم الله الرحمن الرحيم

ما چون حسين وارد جنگ شديم؛ و چون حسين به شهادت می رسيم. ( امام خمينی )

با درود فراوان به امام امت و امت شهيد پرور؛ و با درود به شهيدان غرقه به خون انقلاب اسلامی و رزمندگان جبهه ی حق عليه باطل.

آغاز وصيت می نمايم :

اين جانب علی صارمی، فرزند غلامحسين، وقتی به جبهه آمدم به ياد ياران حسين بن علی عليه السلام افتادم كه با ياران وفادارش به كربلا آمدند تا درمقابل كفر يزيدی قيام كنند؛ و با خون خود درخت اسلام را آبياری كرد؛ و هم اكنون بعد از گذشت هزار و چهار صد سال، هر سال به عزادران حسينی افزوده می شود؛ و من هم پيرو آن بزرگوار هستم كه اكنون در مرحله ی امتحان به ميدان آمده ام؛ و بايستی در مقابل ظلم و ستم ايستادگی كنيم تا كفر را سرنگون سازيم؛ و اگر هم لياقت شهيد شدن داشتيم، شهيد شويم؛ چون كه در مملكت اسلام بالاترين درجه ی يك انسان مؤمن شهادت است. شهيد است كه با خون خود به پيكر اسلام خون می دواند؛ و ما كه ادعای مسلمانی می كنيم و خود را شيعه ی علی ( علیه السلام ) می دانيم، بايد ثابت كنيم. هم اكنون امام امت رهبری جامعه را به دوش گرفته است؛ و احتياج به ياری دارد.

خداوندا! به ما توفيق بده كه بتوانيم در راه اسلام خدمت كنيم؛ و قرآن را حفظ كنيم.

برادران و خواهران عزيز! هميشه به ياد خدا باشيد؛ و پشتيبان امام باشيد تا انقلاب اسلامی پيروز شود؛ چون كه امام زمان هم با اين انقلاب و به اين جهان نظر دارد. از پدر و برادرانم تقاضا دارم خدا را شكر كنند كه من شهيد شده ام.

برايم گريه نكنند. از دوستانم تقاضا دارم كه هميشه در جبهه باشند؛ و نگذارند كه منافقين داخلی و كفر جهانی رشد كند؛ و با تمام قدرت در راه اسلام دفاع كنند.

ای كسانی كه مأمور دفن من هستيد!

مرا در تابوت سياهی بگذاريد تا بدانند تمام سياهی های زندگی را چشيده ام.

چشمانم را باز بگذاريد تا بدانند كور كورانه نمرده ام.

دستانم را باز بگذاريد تا بدانند در اين دنيای فانی، با خود هيچ چيزی نبرده ام.

عكسی از رهبرم بالای سرم بگذاريد تا بدانند به خاطر اسلام شهيد شده ام.

قطعه ی يخی را روی قبرم بگذاريد تا در اولين طلوع آفتاب، همچون مادری برايم گريه كند.

ای ماه! آرام آرام بيرون آی؛

و ای ستارگان! به حال من گريه كنيد؛

چون من مادر ندارم.

و السلام عليكم و رحمه الله و بر كاته

علی صارمی


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : یکشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۱

شهید شیرخدا صارمی

شهید شیرخدا صارمی

نام : شیرخدا

نام خانوادگی : صارمی

نام پدر : شاه محمد

نام مادر : مهرماه

تاریخ تولد : 1335/06/01

محل تولد : بروجرد روستای توده زن

تاریخ شهادت : 1360/03/21

محل شهادت : آبادان

محل دفن : گلزار شهدای شهرستان بروجرد

کد ایثارگری : 6008084

زندگینامه شهید

شهيد شيرخدا صارمی یکم شهریور 1335، در روستای شهید پرور توده زن متولد شد پدرش محمد، کشاورز بود و مادرش مهرماه نام داشت. پس از تشكيل كلاس های ابتدايی در اين روستا كه مصادف بود با دوران ترويج سپاه دانش به روستاها ايشان دوران كلاس های ابتدايی تا كلاس ششم را به اتمام رسانيد.

شهيد از خانواده ای مذهبي و كشاورز بود و چون امكان درس خواندن از كلاس ششم بيشتر در اين روستا نبود به ناچار افرادي كه قصد درس خواندن داشتند و مي بايست به مركز بخش اشترینان بروند، اكثر بچه ها با نام برده همكلاسی بودند و ثبت نام كرده بودند اما پدر ایشان كه به شغل كشاورزی مشغول بودند و كسی را نداشتند كه در كارهای كشاورزی كمك شان بكند با ثبت نام شهيد در اشترينان مخالف بودند ولی به خاطر علاقه ای كه شهيد به درس خواندن داشتند پس از يك سال وقفه در درس ثبت نام نمودند و تا كلاس دوم متوسطه در اشترينان ادامه دادند، در اين زمان شهيد شيرخدا صارمی به همراه تعدادی از همكلاسی های خود وارد مرحله ی جدیدی از زندگی يعنی وارد مسائل سياسی و اجتماعی و فرهنگی شدند.

شهيد شيرخدا صارمی انسانی دوست داشتنی برای همه بودند و با افراد خانواده، افراد روستا و همكلاسی هايش بسيار خوش اخلاق و خنده رو و نسبت به روستاييان بسيار رئوف بوده و از نظر اخلاق و خنده رويي زبانزد همه ی اهالی روستا بودند و نسبت به دشمنان به تناسب بينش آنان با آنها برخورد می كرد و اگر كسی نسبت به ايشان بدي روا می داشت ولي ایشان می دانست كه از روي نادانی بوده با او صحبت کرده و اخلاق او را تغییر می داد.

فردی بسيار سخی و بخشنده بودند و گاه اتفاق می افتاد كه خودش در مورد چيزی نيازمند بود و اگر می دانست از دوستانش به آن چيز احتياج دارد در اختيار دوستش كه نيازمند بود می گذاشت و در مورد مسائل دينی و واجبات و محرمات حساسيت خاصی داشت.

پس از سپري كردن دوران متوسطه باز هم به همراه تعدادي از افراد روستا در شهرستان بروجرد به ادامة تحصيل پرداخت تا سرانجام در سال 1356 موفق به اخذ ديپلم شد و در اين دوران با همكاري همكلاسی هايش كه همگی از همين روستا بودند يك كتابخانه در مسجد روستا تشكيل دادند چون كه اكثر آنها گرايش كمونيستی يا غربی داشتند بچه‌ها را با كتاب های كمونيستی آشنا می كردند و تصميم گرفتند تا يك كتابخانه تشكيل دهند که هر كدام از بچه ها به اندازه ی توانش كتاب های اسلامي خريداری و در كتابخانه گذاشتند تا در اختيار بچه های روستا قرار دهند. یکی از دوستانش می گوید: يادم هست روزي به اتفاق شهيد از جلوی مدرسه كه تازه زنگ خورده بود و بچه ها عازم خانه شان بودند می گذشتيم و مشاهده می كرديم كه اكثر بچه ها يك كتاب غيردرسی در دست دارند، اينجانب با شهيد شيرخدا صارمی كتاب ها را از بچه ها گرفتيم و ديدیم همه ی كتاب ها غيراسلامی هستند، بلافاصله به مدرسه رفتيم و با معلم مربوطه صحبت كرديم كه شما چرا از اين كتاب ها به بچه‌ها می دهيد که در جواب گفتند ما می خواهيم از اين بچه ها صمد بسازيم و از اين لحظه بود كه ما حدود ده الی دوازده نفر بوديم كه تصميم به تأسيس كتابخانه گرفتيم و حدود 300 الي 400 جلد كتاب در كتابخانه گذاشتيم و يك نفر هم مسئول كتابخانه شد و بچه ها را هم توجيه كرديم كه بيايند و هفته‌ای يك كتاب تحويل بگيرند و پس از خواندن آن را تحويل و كتاب ديگری بگيرند.

از اين تاريخ به بعد معلمين و رئيس خانه انصاف وقت و اعضاي انجمن و عده اي از مردم روستا با ما درگیر می شدند و به عناوينی برای ما مشكل تراشی می كردند و اگر ما بعضی از شب ها جهت برطرف كردن مشكل درسي به خانه ی همديگر می رفتيم فردای آنروز پاسگاه ژاندارمری به سراغ ما می آمد و همگيِ ما را به پاسگاه می بردند و تا صبح بازداشت مي كردند و حرفشان اين بود كه شما جلسه مي چينيد و عليه رژيم صحبت می كنيد و چون مدارك كتبی نداشتند ما را آزاد می كردند. در تمام اين مراحل شهيد شيرخدا صارمي حضور داشتند و در مسائل اجتماعي هميشه با انواع مختلف افرادي كه خلاف داشتند درگیر بودند نظیر مغازه داران و قصاب ها و گرانفروشان، رانندگان وسائط نقيله كه كرايه گران می كردند و ... . خلاصه پس از اخذ ديپلم با شهيد شيرخدا چون زمانی برای رفتن به سربازی وقت داشتيم جهت پيدا كردن كار به تهران رفتيم و از تهران با يك اكيپ نقشه برداری راهی اروميه شديم و حدود 6 ماه با آن اكيپ نقشه برداي كار كرديم و نقشه برداری را بصورت تجربی فرا گرفتيم و شهيد صارمي در تمام اين دوران اگر پولی هم بدست می آورد با آنكه خودش نيازمند بود ولی اگر می ديد كه يكی از دوستانش به آن پول احتياج دارد آن پول را در اختيارش می گذاشت حتی بدون آنكه رسيد از وی دريافت كند و هميشه سعی داشت به طريقی با طرفداران رژيم شاه منحوس مبارزه كند و حتی نظرش به اين بود كه اگر نمی توانيم مبارزه مسلحانه بكنیم باید مبارزة منفی كنیم تا پايه های رژيم را سست كنيم و تا آنجا كه توان داشت، چه با عمل و چه با سخن گفتن مبارزه می كرد و يكی از سرسخت ترين مبارزين در آن دوران بود و هميشه از اينكه بعضی از افراد روستا جوانان را به دام اعتياد می كشیدند رنج می برد و تا آنجا كه از دستش می آمد با كمك روستاييان به اين افراد ضربه می زد.

اوايل سال 1357 بود كه بنده به همراه ايشان با ميل و اطمينان دفترچه ی آماده به خدمت گرفته و عازم خدمت شدیم كه يك نفر روحانی آمدند به روستای قائد طاهر به عنوان امام جمعه در روستا انجام وظيفه می نمودند و چون روحانی انقلابی بود و با تعدادی از جوانان قائد طاهر ساعت 11 شب تا ساعت 1 جلسه سخنرانی در مسجد روستا با عنوان جلسه آموزش قرآن داشت ولی بی وقفه صحبت مسائل سياسی مطرح می شد و ما همراه شهيد و تعدادی ديگر از جوانان روستای توده زن ساعت 10 شب حركت مي کرديم و خودمان را به آن جلسه مي رسانديم و تا اينكه يكي دوبار در ناحيه ساواك شناسایی شديم و يك بار نيز احضاريه ای از طرف فرماندهی وقت بروجرد برای دوازده نفر از جمله شهيد صارمی آمد كه همه را دعوت كرده بودند تا رأس ساعت 11 صبح در فرماندهی حضور يابند. وقتي به فرماندهی رفيتم بجز فرمانده، رئيس انجمن شهر بروجرد و تمامی اعضاء ساواك و رئيس ساواك بروجرد نيز حضور داشتند كه در آن جلسه ما را متهم كردند كه شما چرا در راهپيمايی شركت می كنيد و پخش اعلاميه های حضرت امام خمينی را به ما نسبت دادند و آتش سوزی ها را به ما نسبت ميزدند و خلاصه ما را تهديد كردند از اين تاريخ به بعد اگر شما را در تظاهرات و گردهمايی ببينيم سرو كارتان با قانون است و جلسه آن روز تا عصر بطول انجاميد و پس از آن از طرف افراد خائن روستا مدرسه ی توده زن را به آتش كشيدند که شهید صارمی هميشه وسط اين قضايا بود.

سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد.

هميشه كه با هم به تهران می رفتيم و سوار اتوبوس های خط می شديم سعی می كرد كه پول بليط خط واحد را نپردازد و هنگامی كه از او سؤال می كرديم چرا كرايه نمی دهی می گفت اين هم خودش يك نوع مبارزه است تا اينكه انقلاب اسلامی پيروز شد و از همان انقلاب بود که جزء هسته ی مركزی سپاه بروجرد شد و اينجانب با ايشان بودم ولی اين با نظريه ايشان فرق می كرد و اينجانب سعادت داشتم باز هم در خدمت ايشان باشم و پس از تشكيل سپاه و شكل گيری انقلاب مدتی در واحد مواد مخدر سپاه فعاليت داشتيم چون ما بيشتر از بقيه از اين بلای خانمان سوز بدمان می آمد.

در اين مدت بنده هميشه به فكر شهيد صارمی بودم و لحظه ای آرام و قرار نداشتم و با خود می انديشيدم كه شيرخدا حالا از عمليات برگشته و منتظرش است و بايد زودتر خودم را به دارخوئين برسانم چون ما با هم عهد بسته بوديم كه هيچ كدام تنهايی برنگرديم. وقتی به بروجرد آمدم و سراغ شيرخدا را گرفتم بستگانتش اطلاعی نداشتند و آن ها احوالش را از من می پرسيدند، وقتی به آنها گفتم از او اطلاعی ندارم ناراحت شدند و فكر می كردند كه من به آن ها حقيقت را نمی گويم. سرانجام پس از سه روز عازم جبهه دارخوئين شدم و همراه پسرعمويش وقتی كه ما به اورژانس عملياتی وارد شديم ديدم نام او را بر سر درب اورژانس نوشته بودند.

او بیست و یکم خرداد ۱۳۶۰، با سمت پزشکیار در آبادان بر اثر اصابت ترکش به سر شهيد شده و پيكر پاك آن شهيد پس از چند روز در عمليات بيت المقدس بدست آمد.

شهید شیرخدا صارمی

فرازی چند از وصیتنامه شهید

بسم رب الشهداء و الصدیقین

بنام خداوند شهیدان و درهم کوبنده ستمگران. تنها راه سعادت، ایمان و جهاد شهادت است.

با عرض سلام به ساحت مقدس ولی عصر امام زمان روحی و ارواح العالمین له الفدا و درود بر منجی انسانیت امام خمینی که از خدا میخواهم از عمر من بکاهد و به عمر پر برکتشان بیفزایند. سلام و درود فراوان بر شهیدان اسلام و سلام بر مادر و پدر عزیزم. برادران و خواهرانم را نیز سلام می‌رسانم.

مادرجان اگر من شهید شدم از تو خواهش می‌کنم برایم گریه نکن چون می‌دانم که تو گریه می‌کنی، اما اگر صبر کنی خداوند اجر عظیمی به تو می‌دهد. چنانچه هر مالی در اسلام خمس دارد بنده نیز خمس دیگر برادرانم هستم. همسرم و فرزندم حسام را سلام می‌رسانم و از شما همگی می‌خواهم که در تربیت فرزندم کوشا باشید و اگر بزرگ شد به او بگویید که پدرت سرباز خمینی کبیر بود و راه حسین را پیش گرفت و باید حتماً او نیز این راه را ادامه دهد.

از همه شما که نتوانستم یک فرزند یا برادر و یا همسر و یا پدر خوب برایتان باشم می خواهم راه شهدا و امام شهدا را ادامه دهید. تمام همسایه‌ها و دوستان و فامیل ها را درود و سلام می‌رسانم.

تعدادی کتاب دارم، اگر بچه‌ها استفاده می‌کنند که بسیار خوب و اگر استفاده نمی‌کنند وقف کتابخانه کنید، البته بعضی از آن ها متعلق به سایر دوستانم هستند که می خواهم آن ها را به صاحبانشان برگردانید.

حدود ۹۰ تومان شاه محمدِ عمو شاهین از من می‌خواهد فراموش کردم که پرداختش کنم شما پرداخت کنید و مقداری پول از بچه‌ها می‌خواهم هرکه هر چند داد بگیرید و زیادتر نبوده است و بخدا خجالت می‌کشم که اسم اشخاص و مبالغ را بیاورم هرچه دادند همان است مطمئنم که کم نمی‌دهند و یا نمی‌خورند.

والسلام ۲۰ خرداد ماه ۱۳۶۰ ساعت ۱۷:۳۰ دقیقه بعد از ظهر یکی دو ساعت مانده به عملیات.

در حال حاضر آماده هستیم و بخدا هیچکدام از ما مثل امروز خوشحال نبوده‌ایم، من خودم بهترین روز عمرم امروز و از این ساعت به بعد تا پایان حمله و پیروزی نهایی است.

والسلام

خاطرات یاد شده از شهید

به نقل از فرزند

قال علی علیه السلام: غوائدی نفسی بیده لوکان الانبیاء علی طریقتهم لترجوا المایرون عن بهائهم (بهار الانوار ج۱۰)

علی ( علیه السلام ) فرمود: قسم به آن کسی که جانم در قبضه اوست شهدا با عظمت و جلال و نورانیتی وارد قیامت می‌شوند که اگر انبیاء در مقابل آنها سواره بگذرند به احترام آن ها ( شهدا ) پیاده می‌شوند. آری این است مقام شهید و شهادت چون در راه خدا جانبازی نموده‌اند و پیروی از سیدالشهداء حسین بن علی ( علیه السلام ) کرده‌اند.

فرزند شهید راجع به پدر بزرگوارشان می‌گوید:

با اینکه سن کمی داشتم اما خوبی ها و مهربانی های پدرم یادم هست و حال نیز هرگاه مشکلی برایم پیش می‌آید سر نماز به پدرم می‌گویم و با او درد دل می‌کنم، آرام می‌گیرم و مشکلم به لطف خدا حل می‌شود.

پسر شهید می‌گوید از عمویم شنیده‌ام که پدر بزرگم برایش نقل کرده است در زمان کودکی پدرم چون در روستا زندگی می‌کرده‌اند یک روز که عمو و پدربزرگم تصمیم دارند برای شخم زدن زمین بروند پدر من خیلی اصرار می‌کند که همراه آن ها برود وقتی که با پدر بزرگ و عمویم به سر زمین کشت می‌روند هنوز نرسیده، پدرم گریه می‌کند و می‌گوید برگردیم.

هرچه پدر بزرگم به او می‌گوید که صبر کند تا زمین را شخم زده بعد برگردند قبول نمی کند.

پدرم در حال گریه است که سیدی می‌آید دستی روی سر پدرم می‌کشد و بعد رو به پدر بزرگم می کند و می گوید ایشان را به امام رضا ( علیه السلام ) ببرید چون بعداً شهید می‌شود و بعد آن سید هم ناپدید و غیب می‌شود.

پدر بزرگم یقین داشته است که آن سید، آقا و امام ما حضرت مهدی (عج) بوده است که از کودکی خبر می‌دهند که ایشان شهید می شود و مواظب این بزرگوار باشید که بعدها هم این گفته به واقعیت می‌پیوندد.

فرزند شهید می‌گوید طبق گفته یکی از همرزمان پدرم در دار خوئین در حالی که مشغول مداوای مجروحین بوده و عراقی ها حمله می کنند و وی فرصت فرار داشته است اما وظیفه خود می‌داند که مجروحین را تنها نگذارد. در حالیکه مجروحی را کول گرفته تا وی را برای مداوا به عقب بیاورد گلوله‌ای به مغزش اصابت می کند و عاشقانه پر می‌گشاید و به آرزو و خواسته دیرینه‌اش که از کودکی به وی نوید این پیروزی و سعادت رسیده است می‌رسد.

ایشان اولین شهید روستای توده زن از حوالی شهرستان بروجرد و دومین شهید شهرستان بروجرد و سومین شهید استان لرستان می‌باشند.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

پیام مقام معظم رهبری به مناسبت تجلیل از شهداء:

خانواده‌های معظم شاهد در هفته دفاع مقدس (1377/07/04) شهادت در پیشگاه پروردگار، تعبیر ویژه ای دارد. در قرآن، کشته شدن در راه خدا یک مرگ نیست؛ «افان مات اوقتل» کشته شدن در راه خدا را با مرگهای معمولی یکسان به حساب نمی‌آورد. در معیار الهی و با دیگاه دینی و قرآنی یک مفهوم دیگر و یک معنای فاخری است، لذا کسی که این عطیه الهی شامل حال او در را خدا و شهید می‌شود، این خود سپاسگذار خداست.

از جبهه عشق بیقرار آمده بود

بر مرکب عاشقی سوار آمده بود

آن کشته راه دوست سردار شهید

با خویشتنِ خویش کنار آمده بود

آهنگ زلالِ آب آوازش بود

در چشمه روشن فلق جایش بود


                                                           

برچسب‌ها: شهدای پاسدار
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
آخرین مطالب
* اسامی شهدای بروجرد به همراه لینک مطالب مندرج در وبلاگ * مرتبه
* شهید محمد یاری  فرزند محمدصادق *
مرتبه
* شهید بهرام معظمی گودرزی فرزند رحیم *
مرتبه
* شهید یارمحمد فتح الهی فرزند عبدالمحمد *
مرتبه
* شهید خسرو مبراء فرزند جواد *
مرتبه
* شهید جواد مبراء فرزند یدالله *
مرتبه
* شهید محسن گودرزی فرزند محمد *
مرتبه
* شهیده سیده بتول فاطمی همسر سیدابوالقاسم *
مرتبه
* شهید محسن حاجبی فرزند حسن *
مرتبه
* شهید منوچهر خسروی فرزند احمد *
مرتبه
* شهید هادی مخلصی فرزند یوسف *
مرتبه
* شهید مهدی مخلصی فرزند یوسف *
مرتبه
* شهید حجت الله نیک زاد فرزند مرادعلی *
مرتبه
* شهیده سعیده عیدی زاده دزفولی فرزند عبدالصمد *
مرتبه
* شهید عباس نصرالهی فرزند علی مراد *
مرتبه
* شهید غلامرضا باجلان فرزند هاشم *
مرتبه
* شهید طالب نظری پور فرزند امیر *
مرتبه
* شهید محمدیوسف نقوی فرزند محمدصادق *
مرتبه
* شهید افشین نوروزی فرزند غلامحسن *
مرتبه
* شهید سیداحسان شهیدی فرزند سیدجعفر *
مرتبه
* شهید اصغر پیرزادی فرزند حسین *
مرتبه
* شهید هوشنگ مفتخری فرزند هدایت *
مرتبه
* شهید عبدالامیر ملک نیا فرزند احمد *
مرتبه
* شهید مسیب شجاعی آقبلاغی فرزند احمد *
مرتبه
* شهید اردشیر ارشد فرزند عبدالرحیم *
مرتبه
* شهید جواد دارابی فرزند حیدر *
مرتبه
* شهید علی مروت علی اکبری فرزند علی اصغر *
مرتبه
* شهید محسن عبدالاحدی فرزند ابوالقاسم *
مرتبه
* شهید پرویز تقوایی فرزند فرج الله *
مرتبه
* شهید محسن سقایی فرزند ان شاالله *
مرتبه
 .: شهداي شهرستان بروجرد  :.

ابتداي همین صفحه

شهدای شاخص              بروجرد
امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا كمتر از شهادت نیست. ( امام خامنه ای)

برای مشاهده ی زندگینامه ،
لطفا بر روی عکس کلیک کنید

شهدای فرهنگی          بروجرد
امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا كمتر از شهادت نیست. ( امام خامنه ای)

برای مشاهده ی زندگینامه ،
لطفا بر روی عکس کلیک کنید

سایت های قرآنی

وب سايت دارالقرآن الکریم


وب سايت ختم قرآن مجيد


آموزش آنلاین روانخوانی قرآن کریم


آموزش آنلاین تجوید قرآن کریم


آموزش حفظ قرآن کریم


تالار گفتمان قرآنی


موضوعات
موضوعات

پيوند هاي وبلاگ
آمار های وبلاگ
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۴
مرداد ۱۴۰۴
خرداد ۱۴۰۴
اردیبهشت ۱۴۰۴
فروردین ۱۴۰۴
اسفند ۱۴۰۳
بهمن ۱۴۰۳
دی ۱۴۰۳
آذر ۱۴۰۳
آبان ۱۴۰۳
مهر ۱۴۰۳
شهریور ۱۴۰۳
مرداد ۱۴۰۳
تیر ۱۴۰۳
خرداد ۱۴۰۳
اردیبهشت ۱۴۰۳
فروردین ۱۴۰۳
بهمن ۱۴۰۲
دی ۱۴۰۲
آذر ۱۴۰۲
آبان ۱۴۰۲
مهر ۱۴۰۲
شهریور ۱۴۰۲
مرداد ۱۴۰۲
تیر ۱۴۰۲
خرداد ۱۴۰۲
اردیبهشت ۱۴۰۲
فروردین ۱۴۰۲
اسفند ۱۴۰۱
بهمن ۱۴۰۱
دی ۱۴۰۱
آذر ۱۴۰۱
آبان ۱۴۰۱
مهر ۱۴۰۱
شهریور ۱۴۰۱
مرداد ۱۴۰۱
آرشيو

* امکانات

-------- (۱) ---------