شهداي شهرستان بروجرد
رهســپاریم     بـا ولایت        تـا شـهادت
جانم فدای رهبر
  جانم فدای رهبر  اين هشيارى، موقع‌سنجى، لحظه را به حساب آوردن، خصوصيت برجسته و مهمى است كه بايد ملت ما در همه‌ى موارد متوجه باشند؛ آنجایى كه دشمنى و توطئه‌ى دشمن حس مي شود، به صورت لحظه‌اى بايد همه حساسيت نشان بدهند. (امام خامنه ای)

بسیجی ام ، بسیجی ام
فدایی ولایتم

ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم
در ره عشق جگر دار تر از صد مَردیم
هر زمان یاد خمینی به سر افتد ما را
دور سیّد علی خامنه ای می گردیم

بسیجی ام ، بسیجی ام
فدایی ولایتم

پرکاربرد ها
نیازهای روزانه

مخـاطب محـترم لطـفاً
برای ورود به هر یک از بخش های ذیل ،
بر روی تصویر مربوطه کلیک نمایید
--------------------

 ساعت ، تقویم و مناسبت های امروز
ساعت ، تقویم
و مناسبت های امروز

......................................


اخبار امروز به روایت
روزنامه های صبح و عصر

......................................


گزارش وضعیت آب و هوای بروجرد

......................................


لینک ارگان های مهم دولتی



برچسب‌ها
اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
فهرست شهدای والامقام شهرستان بروجرد
( به ترتیب حروف الفبا ) شهدای ثبت شده در وبلاگ
مخـاطب محـترم لطـفاً برای دسترسی به اطلاعات شهدا
بر روی هریک از حروف الفبا و یا نماد عملیات ها کلیک نمایید







تماس با ما



برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : سه شنبه چهاردهم تیر ۱۴۰۱

سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

سردار رشید اسلام پاسدار شهید علی حسن نوری

سردار رشید اسلام شهید علی­ حسن نوری

فرمانده­ ی دلیر گردان ثارالله از لشکر 57 ابوالفضل (ع) لرستان

شهید علی حسن نوری

نام : علی حسن

نام خانوادگی : نوری

نام پدر : غلامحسن

نام مادر : کبرا

تـاریخ تـولـد : 1342/03/01

محل تولد : روستای خشکه دره سفلی ( از توابع سربند شهرستان اراک )

تاریخ شهادت : 1367/03/28

محل شهادت : ارتفاعات قمیش از توابع شهرستان ماووت عراق

مسؤلیت در زمان شهادت : فرمانده گردان ثارالله

نام گلزار : گلزار بهشت شهدای شهرستان بروجرد

کد ایثارگری : 6720487

زندگینامه

در روز اول خرداد ماه سال 1342 ، در روستای خشکه دره سفلی از توابع سربند شهرستان اراک به دنیا آمد. پدرش غلامحسن، كارگر بود و مادرش كبرا نام داشت. تا پايان دوره متوسطه درس خواند و ديپلم گرفت. سال 1360 ازدواج كرد و صاحب يك پسر و يك دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. در روز بيست و هشتم خرداد ماه سال 1367 ، با سمت فرمانده گردان در ماووت عراق در ارتفاعات قمیش بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. تربت پاک وی در گلزار بهشت شهدای شهرستان بروجرد واقع است.

منبع:
فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 677.

زندگینامه

شهید « علی­ حسن نوری » در یکم خرداد 1343، در خانواده ­ای مؤمن و در آغوش پدر و مادری فداکار در روستای خشکه دره سفلی از توابع سربند شهرستان اراک دیده به جهان گشود . پدرش غلامحسن، کارگر بود و مادرش کبرا نام داشت.

علی ­حسن نوری در همان اوان کودکی در سن چهار سالگی پدر بزرگوار خویش را از دست داد و غـربت بی­ پدری بر دوشش نشست . اما مادری مؤمن و فداکار با تلاش و استقامت و مقابله با سختی ­ها کمر به مبارزه با مشکلات بست و با تلاش و جدیت جگرگوشه ­هایش را سرپرستی و حضانت نمود . او که استقامت در برابر مشکلات را از سرور خود فاطمه زهرا(س) و مبارزه ­ی با سختی ­ها را ، از زینب(س) آموخته بود با تلاش وافری که داشت ، فرزندان و زندگی خود را اداره می­ نمود .

شهید علی­ حسن نوری شش ساله بود که همراه خانواده ­اش از زادگاه خویش به ( بروجرد ) مهاجرت نمودند و تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در این شهر به اتمام رساند .

شهید نوری از همان اوایل کودکی به خاطر محروم بودن از نعمت پدر ، برای تامین هزینه­ ی تحصیل و امرار معاش خود و خانواده ­اش کار می­ کرد و مانند سرسلسله­ ی آزادمـردان جـهان مولی علی ابن ابیطالب(ع) قوت روزانه را به بازوی پُرتوان خود تامین می­ کرد و هرگاه فراغتی از کار و تلاش می ­یافت ، بلا درنگ به سوی مسجد می­ شتافت و به ذکر و عبادت می ­پرداخت .

از کودکی در مراسم‌های دینی شرکت می‌کرد و فرائض عبادی را با علاقه انجام می‌داد، تحصیلاتش را تا پایان دوره متوسطه ادامه داد و دیپلم گرفت، سال 1360 ازدواج کرد و صاحب یک دختر و یک پسر شد.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت رسمی سپاه پاسداران درآمد و به جبهه‌های جنگ اعزام شد، در طول مدت حضورش در جبهه، در عملیات‌های مختلفی شرکت کرد و حضور موثری در این عملیات‌ها داشت.

یکی از هم‌رزمانش گفت: در حالی که نیروهایش زخمی و شهید شده بودند، هجمه دشمن گسترده‌تر و حلقه محاصره تنگ‌تر شده بود، یک تنه مقابل چند گردان ایستاد.

علی امانی هم‌رزم شهید علی حسن نوری افزود: بعثی‌ها به چند متری علی‌حسن رسیده بودند، او مهماتی نداشت، خاک و سنگ و کلوخ از روی زمین برمی‌داشت و به سمت دشمن پرتاب می‌کرد.

وی اظهار داشت: قبل از عملیات با همه رزمندگان صحبت می کرد و تاکید می کرد تا شجاعانه و برای رضای خدا در مقابل دشمن بعثی مقاومت کنند.

فرمانده سپاه حضرت ابالفضل العباس (ع) لرستان درباره شهید علی حسن نوری گفت: شهید نوری اسوه تبعیت و ولایت‌مداری بود و آخرین حرفم به علی‌حسن نوری این بود: علی حسن مقاومت کن، و او یک تنه ایستاد تا تیر بر پیشانی‌اش نشست و آخرین شهید سپاهش شد.

سردار مرتضی کشکولی افزود: شهید علی حسن نوری برای رضای خدا و دفاع از مرز و بوم کشورش به جبهه های حق علیه باطل اعزام شد و عاشقانه به دیار معبود شتافت و به شهادت رسید.

وی اظهار داشت: پیکر پاکش همراه با پانزده نفر از هم‌رزمانش بر روی تپه قمیش سلیمانیه عراق ماند، بعد از چند سال به کشور بازگشت و در بروجرد به خاک سپرده شد.

عشق به ائمه­ ی اطهار (ع) و سرور آزادگان جهان ، آقا امام حسین (ع) از همان دوران کودکی در درونش شعله­ ور بود و این به سبب اُنس و اُلفت مادر و پدر بزرگوارش با خاندان عصمت و طهارت(ع) بود و او همواره از اعضای فعال هیأت­ های عزاداری و مساجد و تکایا بود .

شهید نوری در کلاس دوم راهنمایی بود که انقلاب اسلامی آغاز شد و شور و شوق و عقیده­ اش او را به جمع انقـلابیون پیوند داد و همـواره در راهپـیمایی­ ها و تظاهـرات و مبارزه علیه رژیم شاه ، حضـوری فـعال داشت .

انقلاب اسلامی با دست برومند جوان­ های پاکباخته هر روز به پیروزی نزدیک­تر می ­شد و او نیز در رسـاندن پیام انقلاب و پخش اعـلامیه­ های حضرت امام (ره) نقش پُر­رنگ و عمده­ای داشت و بالاخره تلاش و کوشش انقلابیون به بار نشست و انقلاب اسلامی در 22 بهمن 1357 به پیروزی رسید .

با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهید نوری به جمع پرشور و انقلابی سپاه پیوست . او دارای روحیه و صفات بارز و شایسته ­ای بود که هر کس با او برخورد داشت و یا او را می ­شناخت به واسطه­ ی این صفات حسنه او را تحسین می ­کرد .

در طول عمر اندک اما پر ثمرش مانند چراغی که در ظلمت می­ درخشد ، متواضع و فروتن بود و در یاری به مستمندان و یاری به برادران و خواهران همیشه پیشقدم بود و امر به معـروف و نهی از منکر در سرلوحه ­ی برنامه ­های او قرار می­ گرفت و در برگزاری نماز و مراسم مذهبی همیشه از افراد دیگر مشتاق­ تر و پیش ­قدم بود .

نقل است که روزی بر سر مـزارش پیرزنی درمـانده را دیدند که بسـیار برای او گریه می­ کرد و بسیار ناراحت و غمگین بود ، از او پرسیدند که چه نسبتی با او دارد ؟ پیرزن گفت که : من نسبتی با او ندارم ، اما او را خوب می ­شناختم . پرسیدند از کجا و به چه طریق او را می­ شناختی ؟ که پیرزن در جواب گفته بود : او همیشه به دیدار و دلجویی و کمک مالی پیش من می­ آمد و از زمانی که شهید شده است ، جای خالی وجودش در زندگی من کاملاً هویداست .

او در بین گردان نیز مانند شمعی بود که رزمندگان پروانه ­وار به گرد وجـودش جمـع می­ شدند و با وجود با معرفت و روحیه معنوی او بود که فیض روشنایی یافته و ظلمت­ ها را می­ شکافتند . شهید نوری بسیار شجاع و مبارز و در تواضع و فروتنی فردی بارز و شاخص بود .

شهید نوری در سال 1361 ازدواج نمود و خداوند ثمره­ ی این ازدواج مبارک را دو فرزند قرار داد به نام ­های « فاطمه » و « میثم » که این فرزندان شایسته شهید نوری نیز بسیار خوب ، مهربان ، درس­خوان و مبارز ، تربیت شدند .

او عاشق جبهه بود ، آرامش را در فضای پر تلاطم جبهه­ ها جستجو می ­کرد ، صبر و قرارش در رزم بی­امان با دشمنان دین خدا ، آرام می ­گرفت . او سرداری سلحشور ، مبارزی نستوه و مؤمنی بی­ توقع بود . با اینکه در طول سال­ های 1360 تا 1367 اغلب روزگار و زندگی خود را در جبهه ­ها سپری کرد ، ولی در عین حال همچون پدری دلسوز و متعهد ، علاقه بسیاری به فرزندانش داشت . همیشه آن­ ها را به خیر و نیکی هـدایت و به سوی حق­تعالی سفارش می­ کرد و در زمان­ هایی که در مرخصی بود و به شهر خود و نزد خانواده می ­آمد در آن فرصت­ های کوتاه ، به تمامی امور رسیدگی می ­کرد و بسـتگانش را نیز مورد دلجـویی و ملاطفت قـرار می ­داد . بطوری که اخلاق و رفتار و منش او در میان اعضاء خانواده و بستگان زبانزد بود .

شهید علی­ حسن نوری به همراه تعدادی از نیروهای گردان ثارالله ضمن انجام عملیات و فتح قله ­ی قمیش و استقرار نیروهای گردان بر روی ارتفاع با مجاهدت و شهامتی بی­ نظیر در کنار نیروهای گردان با مقاومتی جانانه ، نیروهای دشمن بعثی را زمین­ گیر می­ نماید ، تا جایی­که مهمات نیروهای گردان به اتمام می­ رسد . با تمام شدن مهمات گردان و شهادت تعدادی از نیروهای گردان ، فرمانده­ ی گردان به همراه تعدادی از دلاوران گردان ثارالله ارتفاع را با مشقت حفظ می­ کنند تا جایی­که مجبور می­ شوند با نیروهای دشمن بعثی با سنگ به مقابله­ ی نابرابر پاسخ دهند و بدون مهمات مقاومت کنند .

شهید علی­ حسن نوری در تاریخ 28 خرداد 1367 در منطقه ­ی قمـیش ، رحیل عشـق نامش را در زمزمه ­ی ره ­یافتگان وصـال خـواند و در عملیات قمیش مفقودالجسد گردید و سال­ ها پیکر مطهرش در بیابان­ ها ماند .

خانواده او با بردباری هجرتش را تحمل کردند ، تا اینکه در تاریخ 4 مردادماه 1374 پیکر مطهرش را یافتند و بعد از سال ­ها فراق از عزیزانش ، در شهرش بروجرد در کنار همسنگران شهیدش در گلزار بهشت شهدای شهرستان بروجرد به خاک سپرده شد . این عزیز پاکباخته برای همیشه در قلب ما باقی خواهد ماند .

من آن شمعم که خاکستر ندارم شهید عشـقم و پیـکر ندارم

سردار شفق صخره های قمیش

چند ماهی است فرماندهی گردان ثارالله شهرستان بروجرد به برادر پاسدار علی­ حسن نوری از رزمندگان سپاه بروجرد محول شده است .

گردان شهر ما پس از پشت سر گذاشتن چندین ماموریت آفندی ( عملیاتی ) مهم به تازه­گی در خط پدافندی « گمو » واقع در کردستان عراق مستقر شده و رزمندگان دلاور گردان شهر ما بعد از عبور از ارتفاعات شمال غرب کشور عزیزمان ایران وارد کردستان عراق شده و به منظور دفاع از کیان کشور بر روی ارتفاعات صعب ­العبور ( سخت گذر ) و سوق ­الجیشی ( استراتژیک ـ راهبردی ) کردستان عراق مستقر شده اند .

سختی کار در خط مقدم سبب شده است گردان­ ها و گروهان­ ها طی جدول زمان­ بندی خاصی از خط مقدم به پشتیبانی جابجا شوند. مقر پشتیبانی لشکر در کنار سد بوکان واقع شده است .

در اواخر بهار سال 1367 خط پدافندی « گردان ثارالله » تحویل گردان محبین می­ شود و نیروها پس از استقرار در قـرارگاه پشتیبانی قـرار است به مـرخصی بروند و بعد از مـراجعت از مـرخصی روی ارتفـاع « هزارکانی » عملیات کنند .

ارتفاع « هزارکانی » یکی از ارتفاعات استراتژیک منطقه است ، که در کنار سایر ارتفاعات استراتژیک منطقه از جمله : ارتفاعات « گمو » ، « گرد رش » و « قمیش » قرار دارد .

هنوز مرخصی گردان قطعی نشده بود که خبری از سقوط ارتفاع شیخ محمد به گوش می ­رسد .

فرمانده­ ی گردان 4 روز مانده به عملیات طی یادداشتی به برادر علی ذوالفقاری مسئول کارپردازی وقت شهرداری بروجرد از او می ­خواهد به دلیل نیاز گردان به وسایل تدارکاتی و پوتین این وسایل یا پول آن را در اختیار مسئول تدارکات گردان قرار دهد .

گردان آماده عملیات است ، پشتیبانی مردمی گردان با همان مردم خوب و ایثارگر شهرستان بروجرد است . ادارات ، ارگان­ ها و نهادهای شهرستان مخصوصاً فرمانداری ، شهرداری و آموزش و پرورش همه و همه ، « ستاد پشتیبانی جبهه و جنگ » شهرستان را یاری می­ کنند تا کمک­ های لازم به دست رزمندگان برسد .

از طرف دیگر از سوی لشکر به گردان اعلام می ­شود جهت حضور در خط مقدم آماده شوند پس از انتقال یک گروهان از گردان به خط مقدم ، نیروهای این گروهان در کنار فرمانده­ی گردان برادر پاسدار علی حسن نوری و معاون اول گردان برادر پاسدار محمد حسینی خود را به دامنه­ی ارتفاع قمیش می ­رسانند .

قبل از آنان نیروهای گردان شهدا روی ارتفاع مستقر بوده­ اند که با حجم آتش سنگین دشمن تعداد زیادی از نیروهای این گردان شهید و زخمی شده ­اند .

ارتباط گردان شهدا با لشکر قطع شده که در هر حال نیروهای درگیر که پیشانی و نوک پیکان لشکر در منطقه به شمار می­روند نیاز به پشتیبانی دارند از طرفی احتمال سقوط ارتفاع قمیش دور از ذهن نیست .

قمیش از سمت نیروهای خودی کم شیب و از سوی دشمن دارای شیب بسیار تند با صخره­ های بسیار بزرگ و عمود است .

درگیری به صورت پراکنده ادامه دارد . حدود ساعت 4 بعد از ظهر روز 1367/03/27 فرمانده­ی گردان با حدود 40 یا 50 نفر نیروی رزمنده­ ی پاسدار و بسیجی در کنار پیچ نسبتاً تندی در کمر ارتفاع قمیش ، مستقر شده و ضمن تقویت نیروهای خود از نظر آذوقه و مهمات به سمت ارتفاع حرکت می­ کنند .

برادر پاسدار سعید شریف­ طبع مسئول پشتیبانی گردان به همراه یک دستگاه وانت ( تویوتا لندکروز سوسماری ) به سمت نیروهای گردان شهدا در حال حرکت است .

سعید شریف ­طبع که خودش رانندگی وانت لندکروز را برعهده دارد هنوز متوجه­ ی سقوط ارتفاع قمیش نشده است او در حال حرکت به سمت ارتفاع قمیش است که به طور ناگهانی عراقی ­ها با شلیک پی در پی راه را بر راننده­ ی وانت لندکروز سوسماری می­ بندند .

سعید شریف­ طبع از لندکروز پایین می­ پرد که در همین موقع مورد اصابت گلوله قرار می­ گیرد او با تنی مجروح خود را به سختی به عقب می کشاند .

همه ­ی نیروهای « گـردان شهدا » که قبل از بچه­ های « گـردان ثارالله » روی ارتفاع مستقر شده بودند مانند گل ­های بریده از شاخه­ ، قلع و قمع شده ­اند .

رزمندگان گردان ثارالله درحال پیشروی به سمت قله ­ی قمـیش هستند که ناخودآگاه متوجه­ ی سقوط قله می­ شوند و بناچار بر روی تپه ­ای که در پایین قله­ ی قمیش قرار دارد مستقر می ­شوند .

کالک ( نقشه ­ی عملیاتی منطقه ) به همراه کلت کمری فرمانده­ی گردان در داشبورد تویوتا لندکروز سوسماری پشتیبانی گردان جا مانده است که متاسفانه لندکروز به ارتفاع نرسیده و در بین راه مانده است .

شهید محمد حسـینی معاون اول گردان به همراه برادر پاسـدار صـادق گودرزی جهت برداشـتن ( کالک و کلت ) به سمت پایین ارتفاع حرکت می­ کنند .

بعد از چندین دقیقه تامین و مراقبت و راهپیمایی به وانت لندکروز پشتیبانی گردان می ­رسند .

نیروهای بعثی عراق برای به دام انداختن رزمندگان گردان در اطراف لندکروز کمین گذاشته­ اند تا به محض نزدیک شدن نیروهای ما به لندکروز از نیروهای گردان تلفات بگیرند .

با هوشیاری برادر پاسدار محمد حسینی و دور زدن حوالی لندکروز ، نیروی کمین کرده­ ی کشته می ­شود .

با درایت برادر حسینی معاون گردان ، برادران پاسدار محمد حسینی و صادق گودرزی کالک و سلاح کمری را از وانت لندکروز برداشته مجدداً به سمت ارتفاع حرکت می ­کنند .

روز بعد ، بعد از اذان صبح به فرمانده­ی گردان دستور داده می­ شود که باید بر روی ارتفاع قمیش مستقر شوند.

فرمانده گردان برادر پاسدار علی­ حسن نوری .

معاون گردان برادر پاسدار محمد حسینی .

فرمانده­ ی یکی از گروهان­ های گردان ، برادر پاسدار حسن روزبهانی ، فرمانده­ ی دسته ­ی یکم برادر پاسدار صادق گودرزی و فرمانده­ ی دسته­ ی دوم برادر پاسدار محمد پاپی ­نژاد به همراه تعداد کمی رزمنده ­ی بسیجی و سرباز وظیفه قبل از طلوع آفتاب جهت فتح ارتفاع قمیش ، به سمت ارتفاع حرکت می ­کنند .

برادر پاسدار محمد حسینی در پیشانی و نوک پیکان نیروهای گردان ، گردان را به سمت ارتفاع قمیش هدایت می ­کند.

در مسیر راه نیروهای گردان با نیروهای دشمن درگیر می­ شوند که تعدادی از نیروهای گردان از جمله برادر پاسدار محمد پاپی­ نژاد زخمی می ­شوند .

نبرد سختی همچنان ادامه دارد تا اینکه تعداد اندکی از نیروهای گردان ثارالله موفق می­ شوند به قله ­ی قمیش برسند .

تا نیروها در ارتفاع مستقر می­ شوند تقریبا هوا روشن شده است .

دشمن نیروهای زیادی را به منطقه گسیل داشته است .

جنگ و خونریزی همچنان ادامه دارد و گردان همچنان تلفات می­ دهد .

هر از گاهی رادمردی دلیر سر بر خاک می­ گذارد و در خون خویش سجده می­ کند .

رزمندگان دلاور گردان شهر ما با نبردی جانانه سعی در حفظ ارتفاع دارند .

برای فرمانده­ی گردان ثارالله چند نفر نیروی رزمنده ­ی پاسدار و بسیجی به تعداد انگشتان دست باقی مانده است.

او یار دیرین و معاون خود برادر پاسدار محمد حسینی را نیز به همراه دارد .

همین اندک نفرات با صلابت ارتفاع قمیش را تا طلوع خورشید روز بیست و هشتم خرداد ماه سال هزار و سیصد و شصت و هفت هجری شمسی حفظ می­ کنند .

قمیش هنوز سقوط نکرده است ، امّا مهمات بچه­ های پای­کار به اتمام رسیده است .

با طلوع آفتاب که زمین کاملاً روشن می شود مهماتی برای رزمندگان گردان باقی نمانده است .

رزمندگان دلاور گردان به لحاظ اشرافی که از بالای ارتفاع به دشمن دارند مجبور می­ شوند ارتفاع را با پرتاب سنگ حفظ کنند و با سنگ بجنگند .

شدت آتش آتشبارهای دشمن بالاست و حجم آتش زیاد است .

برای آنان امکان عقب نشینی و برگشت نیست چرا که تحت هر شرایطی باید ارتفاع قمیش را حفظ کنند تا نیروهای کمکی برسند . متاسفانه با برتری آتش دشمن نیروهای پشتیبانی و کمکی هنوز به منطقه عملیاتی نرسیده ­اند .

چند نفر جنگ­آور دلیر در کنار فرماندهان دلاور خویش شهیدان علی­ حسن نوری و محمد حسینی آخرین فرماندهان شهید گردان ثارالله با دفاعی جانانه از اسلام و انقلاب دفاع می­ کنند و دلاورانه میدان را رها نمی ­کنند .

دشمن که نفوذ به ارتفاع را بی­ نتیجه می­ بیند با آتشی پُر حجم کل ارتفاع را می­ پوشاند به نحوی­که وجب به وجب ارتفاع را با انواع و اقسام گلوله­ ها پوشش می­ دهد .

صدای انفجار زمین و زمان را در بر گرفته است .

آفتاب در حال طلوع است .

خورشید پر فروغ گردان در کنار معاون و نیروهای دلاورش همگی با هم غروب می­ کنند .

رزمندگان گردان یکی پس از دیگری به شهادت می ­رسند و ارتفاع قمیش برای همیشه سقوط می­ کند .

تلالو نور زرفام خورشید بر لباس ­های سبز و خاکی می­ تابد و سکوتی عجیب صخره­ های سخت قمیش را فراگرفته است .

تنها فرمانده­ ی زخمی و مجروح میدان نبرد برادر پاسدار حسن روزبهانی به اسارت در می ­آید .

بیست و هشتم خرداد 1367، با سمت فرمانده گردان در ارتفاع قمیش از توابع شهرستان ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.

وصیت نامه شهید علی ­حسن نوری

بسم اله الرحمن الرحیم

« إِنَّ الَّذينَ آمَنوا وَالَّذينَ هاجَروا وَجاهَدوا في سَبيلِ اللَّهِ أُولئِكَ يَرجونَ رَحمَتَ اللَّهِ وَاللَّهُ غَفورٌ رَحيمٌ »

سوره­ ی مبارکه­ ی بقره آیه 216

( کسانی که ایمان آورده و کسانی که هجرت کرده و در راه خدا جـهاد نموده ­اند ، آن­ ها امید به رحمت پروردگار دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است . )

با درود و سلام بر امام عصر (عج) و نایب برحقش امام خمینی و با دورود و سلام بر خانواده محترم شهدا .

می­ خواهم وصیت نامه بنویسم !

ولی نمی ­دانم از کجا شروع کنم ، از کربلای امام حسین(ع) شروع کنم یا از کربلای ایران ، از مظلومیت اباعبدالله(ع) بنویسم یا از مظلـومیت ملت ایران ، آیا مگر بارها نمی­ گفتیم ! ای کاش در صحنه­ ی کـربلا بودیم و امـام حسـین(ع) را یاری می­ کردیم . الان صحنه­ ی کـربلا « دوباره» در تاریخ تکرار می­ شود . الان پسر فاطمه(س) امام امت ، اعلام کرده که اگر تمامی کفر علیه ما برخیزند . خـودم به هـمراه بسیجی ­ها به مقـابله برمی­ خیزیم .

عزیزان نگذارید پرچم و سلاح برادرتان بر زمین افتد و بر زمین بماند .

عزیزان؛ خوبان خداوند رفتند و آن­ها هم که مانده ­اند ، مسوولیتی بس سنگین روی دوششان است .

پیغمبر (ص) می­ فرمایند :

« دوران آخر زمان که فرا رسد ، شهادت، خوبان امت مرا گلچین می ­کند »

آیا مگر امام حسین(ع) قبل از حرکت از مدینه به طرف کـربلا نمی ­دانست به شهـادت می ­رسد و اهل بیتش را به اسارت می­ برند ؟ مگر نمی ­دانست که سـیلی به دخترش می ­زنند ، مـگر نمی ­دانست که خـواهرش را تازیانه می زنند که خـواهرش اعلام می ­کند « یا جدّا » اگر نامحرمان اینجا نبودند ، پیراهنم را بالا می ­زدم و جای تازیانه را به شما نشان می ­دادم . چرا ؛ می­ دانست . امام حسین با تمامی این مسایل پای به میدان گذاشت و گفت اگر دین جدم جز با کشته شدن من استوار نمی ­گردد ، ای شمشیرها مرا دریابید .

رویید گل شـقایق از خاک شهید

باریده پیـام از لـب پاک شهـید

با عـطر صـنوبران خونـین شوید

با دست خدا پیکر صد چاک شهید

چرا ما نباید خانواده و مشکلات و مسایل دنیوی را رها کنیم و به جبهه بشتابیم ؟ باید با تمام قدرت به یاری اسلام بشتابیم . اگر امروز با قدرت اسلام را یاری کردیم ، اسلام در سراسر جـهان گسـترش پیدا می ­کند و اگر خدا نکرده اسلام را یاری نکنیم ، اسلام محـو می ­شود و باید تا ابد در ظلمت زندگی کنیم که ننگ از این زندگی بهتر است .

اسلام بعد از شهادت اباعبدالله گسترش پیدا کرد و خون اباعبدالله باعث پیشرفت اسلام گردید .

سخنی با برادران پاسدار دارم

عزیزانی که امام امت فرمودند : ای کاش من هم یک پاسدار بودم .

برادران عزیزم : مبادا خدای نکرده صمیمیت از بین شما برداشته شود . سعی کنید صمیمیت­ تان همیشه حفظ شود . دومین مسئله ، نگذارید اسلحه همرزمانتان بر زمین بیفتد . راه آن­ها را ادامه دهید و شما از داوطلبین حضور در جبهه­ ها باشید .

به خدا قسم مال و زرق و برق دنیا همه از بین رفتـنی است ، آن چیزی که باقی می­ ماند ، اعـمال شـما می­ باشد که به فریاد شما می­ رسد . نکند هر موقع به شما اعلام کردند که بروید جبهه ، برای رفتن به جبهه بهانه بیاورید که اگر چنین باشد ، بدانید که پاسدار نیستید و به خون شهداء خیانت کرده ­اید .

هیچ مشکلی نباید مانع شود که اسلام را یاری نکنید که اگر یاری نکنید ، تا ابد در ظلمت باید زندگی کنید و باید جوابگوی شهداء باشید که مردانه جنگیدند و شهید شدند . اینها از همه چیز خود گذشتند و به خاطر رضای خداوند و تحقق اسلام شهید شدند .

مادرم ؛ مرا حلال کن .

چرا ؟ چون آن طوری که اسلام گفته است به شما خدمت نکردم . شما هم برایم پدر بودید و هم مادر . امیدوارم که مرا حلال کنید و صبور باشید . خداوند همیشه با صابرین است .

به دو فرزندم هم بگویید : که پدرتان در راه رضای خداوند و برای پیشبرد اسلام شهید شده است .

برادرم ، نگذار فرزندانم کمبود بی پدری را احساس کنند . خداوند یار همگی شما باشد برای شفاعت این حقیر دعا کنید از کلیه­ ی اقوام آشنایان برایم حلالیت بطلبید .

بنده­ ی خدا

علی حسن نوری

اواخر سال 1362

خاطرات سردار سرافراز شجاع سپاه اسلام شهید علی حسن نوری

از لسان رزمنده پیشکسوت دفاع مقدس افشین معظمی گودرزی

دو دسته از گردان ثارالله به تعداد 52 نفر در پایین ارتفاع قمیش مستقر شدیم .هیچ یک از افراد نسبت به وضعیت منطقه اطلاعات کافی نداشتند . شب های قبل تپه در دست نیروهای 57 بوده شب فبل عراق حمله کرده بود و گردان مستقر روی قمیش با دادن تلفات زیاد عقب نشینی کرده بود . تعدادی از نیروهای لشگر نصر مشهد سعی در بازپس گیری قله داشتد ولی موفق نبودند . تعداد زیادی از شهدا و مجروحین 57 و نیروهای مشهد روی تپه یا قله بودند . در این حال ارتفاع کامل در تصرف نیروهای عراقی بودند ولی نیروهای گردان ثارالله وشاید ان موقع هیچ کس به این امر مهم اگاهی نداشتند؟ بنده از طرف علی حسن به همراه شهید ساکی . شهید رحمانپور . شهید کیومرث معظمی گودرزی و شهید کماسی مامور تهیه مهمات برای نیروها شدیم که با مراجعه به انبار مهمات که در پایین تر تپه قرار داشت رفتیم ولی متاسفانه هیچ گونه مهماتی نبود ؟ فقط مقداری کنسرو و کمپوت انجا بود که همه مواد غذایی را جمع اوری و به محل استقرا گردان آوردیم . حالا دیگه عراقی ها فهمیده بودند . ماشین لنکروز را به رگبار گرفتند . ماشین ماند بین ما و عراقی ها داخل ماشین نقشه منطقه . کد و رمز بیسم بود . شهید حسینی با فداکاری و گذشتن از کمین عراقی ها و به هلاکت رساندن تعدادی از آنها ماشین را تخلیه نمود و کل اسناد را آورد. ساعت بسرعت سپری می شد هوا کاملا تاریک شده بود .

علی حس نوری نیروها را به دو دسته تقسیم کرد . محل اسقرار نیروها را مشخص نمود . تا اینکه ساعت ۳ نصف شب فرماندهی لشگر با ایشان تماس می گیرد و فرمان حمله برای پس گیری ارتفاع را می دهد.

علی حسن نیروهای کادر را فرا می خواند و موضوع را مطرح می کند . هر کس نظر خود را بیان می کند نظرات مختلفی مطرح شد عده ای با وضع موجود تردید داشتند .کمبود مهمات ، نداشتن اگاهی از وضیت دشمن ، در پایان شهید علی حسن نوری تصمیم به حمله وپس گیری تپه می نماید .

وی تمام نیروها را جمع می کند اخرین دستورات را ابلاغ می کند

دو قسمت تقسیم شدند هدف دسته اول درگیر شدن و مشغول کردن نیروی بعثی بود تا دسته دوم بتواند از سمت چپ و جاده مشرف به ارتفاع خودرا به نیروهای عراقی برسانند و این باعث شد یک نقطه یا منطقه خالی بین دو دسته بوجود آید و با توجه به کمی نیرو ما دسته شهید حسینی را نمی دیدیم و آن ها هم همچنین فقط ارتباط از طریق ببسیم بود و بس.

یک تیربار در زیر ارتفاع ما بین شکاف دو تخته سنگ ما رو زمین گیر کرده و پیشروی رو با کندی مواجه می کرد با این حال خود و نیروها را به 10 متری آن رساندیم و کاملاً صدای آن ها بگوش می رسید چندین بار تیربار زده شده و صدای ناله کسانی که آنجا بودند شنیده می شد. . ولی مجدداً بعداز چند لحظه شروع به شلیک می کرد .

همیشه نیروی رزمی توجه خاصی به زمینی که درآن درگیر می شود دارد و شناخت آن عامل تعین کننده ای در پیروزی یاشکست دارد و بدلیل اینکه ما غروب رسبده بودیم نتوانسته بودیم منطقه را شناسایی کنیم و هیج نیروی اطلاعاتی هم همراه ما نبود این امر باعث می شد قدم به قدم و با احتیاط بسمت جلو حرکت کنیم با چند نفر از نیروها به چند نفر از نیروها به چند قدمی تیربار نزدیک شدیم و نفر به نفر تغیر مکان می دادیم قرار بر این شد من خودرو به پشت تخته سنگی که تنها چند قدم با آخرین سنگر تیربار فاصله دارد برسانم بعد از حرکت در حال پریدن به روی صخره ای تیربار شلیک کرد و من رو مثل کسی که ضربه ای از مقابل به آن وارد می شود به سمت عقب پرتاب کرد و پشت تخته سنگی انداخت نمی دانم اسلحه ام کجا پرت شد که هر چه نگاه می کردم مشخص نبود تعدادی از نیروها خودشون رو به همان نقطه رساند اول فکر کردم پایم قطع شده چون هرکاری می کردم از حرکت نمی ایستاد و همین طور می لرزید برادر کردی امدادگر خودش رو به من رسان و گفت استخون ران چپ شکسته در اثر اصابت تیر .

او مشغول بستن پای من بود و من یکی یکی نیروها رو صدا می زدم و هدف آن ها رو مشخص و آن ها رو بسمت جلو فرا می خواندم که هر وقت کسی جواب نمی داد نفر کناری او می گفت پر کشید و من متوجه می شدم شهید شده است.

در آن درگیری شدید بود که صدای شهید نوری شنیده شد که ابتدا شهید حسینی و سپس من رو صدا می زد.

دراین زمان بدلیل درگیری شدید و مجروحیت بسیم چی تاره متوجه شدیم ارتباط مان با شهید نوری و شهید حسینی قطع شده شهید نوری رو صدا زدم و محلی که درآن قرار داشتم رو نشان دادم بعد از چند لحظه با 5 نفر از نیروها که شهید صارمی هم همراهشان بود آمدند .

شهید نوری گفت چه خبر.

من گفتم تا این نقطه پاک سازی کردیم هر چه میکشیم ،انگار جاشون سبز می شه . پرسید از شهید حسینی خبری داری؟ گفتم چند بارصداش زدم ولی جواب نداده .هر دو نفر می دانستم عدم جواب یعنی شهید شده .در این زمان البته گفتن این حرف ها به همین سادگی نبود همه درحال تیراندازی بودند و تعدادی هم سراغ مهمات می کردند چون با شدت درگیری مهمات هم رو به تمامی می رفت وباعث می شد از سنگ هم بعنوان نارنجک استفاده کنیم تعداد نیروهای عراقی بیش از آن چیزی بود که حدس زده بودیم شاید ۱۰برابر یاشاید هم بیشتر .

حالا هوا حالت گرگ و میش به خود گرفته و شهید نوری با تعداد از نیروها توانسته بودند قدرت برتری ما رو ثابت کنن. و این امر باعث شد تا حدودی نواخت شلیک به طرف ما کم شود فقط زیر پرتاب نارنجک از آن طرف ارتفاع بودیم که هر چند لحظه یک بار اطراف مان رو به لرزه درمی آورد و انفجار مهیبی صورت می گرفت.

همانطور که شب گذشته گفته شد بعد از شهادت فرمانده دلاور گردان ثارالله یک حس عجیبی در تمام نیروها بوجود آمده بود و باعث رشادت و از خودگذشتگی و دو چندان شدن حس مسئولیت پذیری وانجام تکلیف در تصرف ارتفاع درببن نیروها بعمل آمد. این عمل از شب عاشورا به صبح و روز عاشورا تبدیل شده و نیروها سبقت در شهادت از یک دیگر می گرفتند گویی مرگ رابه سخره گرفته بودند.

حالا هوا روشن شده بود نیروها پس از جنگ و رشادت های جانانه توانستند خود را به بالای ارتفاع برسانند محـمد پاپی نژاد را در راس ارتفاع دیدم بسیار خوشحال شدم او را صدا زدم ونشانی یک سنگ تیربار که درست در زیر پا و حدود چند متری بود را جهت انهدام به او دادم چون سنگ تیربار درست روبرو ما در زیر ارتفاع قرار داست .چیزی نگذشت که آخرین سنگر تیربار منهدم شد وت عدای از نیروها دیگر نیز خودشان رابه بالای ارتفاع رسانند . حدود چند دقیقه ای از گرفتن نوک ارتفاع نگذشته بود که متوجه شدیم در سمت دیگر ارتفاع مقر نیروهای عراقی وجود دارد وتا حال ما با نیروهای مستقر درخط درحال نبرد بودیم و نیروهای تازه نفس و مستقر خود را برای باز پس گیری آماده می کردند

ولی بعد از مدتی دستمان برای آن ها رو شد و خود عامل این شد که آن ها بفهمند مهمات ما تمام شده و دیگر پناه نمی گیرم و تا بلند می شدیم برای پرتاب به سمت مان شلیک می کردند .

دیگر کاری ازدست کسی برنمی آمد چند نفر بدون مهمات و تعدادی مجروح باید عقب نشینی صورت می گرفت امـا اگـر همه با هم می آمدیم نیروهای بعثی که حال به نزدیک بلند ترین نقطه ارتفاع رسیدن همه را از پشت سر به تیر می بستند از این رو به برادر کیانی و کُردی و دو نفر دیگر گفتم ما باید مقـاومت کنـیم تا آن دسـته از مجـروحـان که نمی تواند سریع حرکت کنند خود را به ارتفاع دوم پیش برادران مشهدی برسانند پس ما پنچ نفرماندیم و با شلیک این برادران مانع از تیراندازی و هدف گیری از پشت سر نیروهای مجروح شدیم تا آن ها خودشان را به ارتفاع دوم رساندن و تا بعثیی ها سر را بالا می آوردن این چند نفر شلیک می کردند از این رو دقت در نشانه گیری دقیق نداشتن و تنها سلاح ها را با دو دست به بالای سرشان می آوردن و بدون هدف شلیک می کردن . بعد که نتوانستند شروع به پرتاب نارنجک کردند از این رو ما باید به عقب می آمدیم . حالا من که تازه متوجه شدم علاوه بر تیر خوردن و شکستگی پای چپ پای راستم هم از ناحیه ران تیر خورده و توان اینکه روی پا بایستم وجود ندارد بنابر این دو نفر دستانم را گرفتن و روی زمین می کشیدند و دو نفر دیگر به سمت بعثی ها شلیک می کردنذ واقعاً این کار درد بسیار داشت و باعث شده که صدای من بلند بشود ولی هیج راهی جلوی ما قرار نداشت. دیگر تصمیم گرفتیم به داد و فریاد من توجه نشود و آن ها من را روی زمین بکشند چون جان آن 4 نفر بخاطر من به خطر می افتاد . از این رو کنترل پای چپ دست من نبود و پای چپم مابین دو سنگ وقتی قرار گرفت صدایی همراه با درد از ناحیه زانو درآمد و مثل اینکه زانو ازجای خود در رفت .

به هر حال خودمان را به پائین ارتفاع رساندیم و همینکه خواستم بالا برویم مورد تیراندازی نیروهای بعثی قرار گرفتیم و چون هوا کاملا روشن شده (حدود 7 صبح ) و ما در دید و تیر دشمن بودیم از راهی که آمدیم نمی شد برگردیم لذا تصمیم گرفتیم از سمت چپ ارتفاع حرکت کنیم وچون این راه داری پستی و بلندی و همچنین دارای دره های عمیق و صعب العبور بود من با حالت مجروحیت باعث دست وپا گیر برای آن ها بودم و جان همگی به خطر می افتاد . بنابراین به آنها گفتم من را همین جا بگذارید و بروید اگر راه بود یک پتو بیاورید جهت حمل من اگر راه نبود شما دیگر بروید امیدتان به خدا این حرف گفتنش دراین زمان آسان است ولی آن وقت باور کنید حدود 20 دقیقه طول کشید تا آن ها راضی به رفتن شدند.

نوشته شده در تاریخ چهارشنبه نهم اردیبهشت 1394 توسط افشین معظمی گودرزی

ادامه خاطرات برادر حاج حسن روزبهانی

قسمت ششم آخرین عملیات گردان ثارالله بروجرد.

بعد از اینکه شهید نوری به ما پبوست قدری آتش کاهش پیدا کرد ولی همانطور که بیان شد شناخت منطقه نقش بسیار مهمی در حین عملیات دارد از این رو احتمال اینکه نیروهای عراقی در شیارها و پشت یا درز گودالی پنهان شده باشند زیاد بود و پیشروی نیروها رو کند می کرد. شهید نوری قصد داشت خود را به دسته شهید حسینی برساند ازاین رو به من گفت 4 نفر از نیروها را برای انتقال شما ، عقب می گذارم و من هم با 3 نفر باقی مانده به طرف نیروهای شهید حسینی حرکت می کنم که با مخالف من روبرو شد و من می گفتم یا همگی با هم می ریم یا من جای نمی روم من همین جا منتظر می مانم تا شما بیاید اگر این چهار نفر برای حمل من بیایند دیگر کسی اینجا نیست مقداری گفت وگودراین باره کردیم ولی ایشان به آن 4 نفر دستور داد تامن رو به عقب انتقال دهند و خود با شلیک به سمت نیروهای شهید حسبنی حرکت کردند اما من رازی به عقب آمدن نبودم شهید نوری حرکت کردند تا سر و سامانی به نیروها بدهند و آخرین نقطه ارتفاع راتحت کنترل درآورد او به گفته خودش گفت ما تنها به خاطر تکایفی که به ما واگذار شده عمل می کنیم چند لحظه ای از جدا شدن ما نگذشته شد ما نگذشته شد شاید 3 یا 4 دقیقه یک نفر از کسانی که همراه ایشان بود به طرف من آمد و گفت فرمانده نوری شهید شد گفتم هر طوری شده حرکت کنید اگر می توانید به بیاوریدش عقب گفت که ازناحیه سر مورد اصابت تیر قرار گرفته وبه درجه رفیه شهادت نایل شده سراغ بیسم چی رو گرفتم که گفت ایشان نیز همراه فرمانده شهید شده .

گفتن این کلمات و بیان وقایع آن روز هنوز هم برای من ویا کسانی که آن زمان درآنجابودند به خدا قسم بسیار مشگل است

و زبان قادر به بیان آن حال و هوا نیست چون همگی آن تعداد که در زمان عملـیات به حدود 25 نفر رسـیدیم و بیشـتر آن ها می داند که شهید شدن با آگاهی کامل و تنها به گفته شهید نوری انجام تکلیف بود که ما رو وادار به این کار کرد . به شخصه می توان گفته اگر تدبیر این شهید بزرگوار نبود ویا شانه اززیر رفتن به این عملیات خالی می کرد تعداد زیادی از نیروها شهید می شد چون گردانی که از برادران مشهد بودند قادر به این کار نبود و باور داشته باشید بیشتر آن ها درآنجا شهید می شدند ولی این بزگوار با این انتخاب باعث شد آن برادران در امان باشند و آسیب کمتری ببیند.

بعداز شهادت فرمانده شهید نوری حالا احساس مسئولیت بیشر در نیروها مشاهده میشد و عزم آنها را در گرفتن ارتفاع دو چندان کرده بود و یک حس رزمی در نیروها به چشم می خورد به هر نحوی باید از خون شهدا دفاع می شد باور کنید کار برعکس شده بود نمی دانم چرا ولی وجود داشت . در بیشتر عملیات ها درصورت شهید شدن فرمانده ممکن است نیروها از هم پاشیده و انگیزه کم شود ولی اینجا برعکس شده بود شاید بخاطر رشادت های شهید نوری و حسینی و خیلی از بچه های دیگر و شاید هیچ کس نمی خواست دوستان خودرا در آنجا جا بگذارد و به عقب بیاید .

این که می گویند خون شهید چکارها می کند واقعأ دراینجا تداعی داشت.

حالا هوا روشن شده بود. بعداراینکه این دو.وسته به منطقه اعزام شدند شهید.علی حسن نوری به اینجانب که فرمانده دسته سوم گروهان شهید باهنر بودم اعلام کردن که نیروهایت درحال آماده نگه دار که درصورت نیاز فوری خود رابه منطقه برسانید .وبنا به دستور ایشان ما منتظر دستور بودیم وچون همراه جانشین گردان شهید محمد حسینی در منطقه ودرگیری بودند فرمانده گروهان مطهری برادر غلام رضادشتیان بودند و تنها شهید علی حسن نوری با ایشان تماس بی سیمی داشتند که ساعت 4 صبح بود انها به محل استراحت ما امدند واعلام کردن که فرمانده گردان دستور دادن که بلافاصله نیروهایت را به منطقه برسان که من با بیدار باش به نیروها آماده حرکت شدیم که بلافاصله چند دستگاه لندکروز جهت اعزام خود را به گردان ما رساندند و ما سوار خودروها شده و وارد منطقه درگیری شدیم اما وقتی رسیدیم دیگر دیر شده بود. چرا فرمانده گردان و جانشین گردان به شهادت رسیده بودند .که در همین لحظه حاج روح ا… نوری فرمانده لشگر از سنگر فرماندهی بیرون آمده بووند.و از چهره غمگین ایشان معلوم بود که اتفاق سختی رخ داده که با صدا کردنم اعلام کردند که نیروهایت را به عقب ببر دیگه لازم به حضور نیرو نیست که این نشان دهنده شهادت فرمانده گردان و جانشین ایشان و سایر نیروها بود که این چنین فرمانده لشگر ناراحت و غمگین بود که ما هم بنا به دستور نیروها را برگرداندیم اما دیگراز آمدن شهید علی حسن نوری و شهید محمدحسینی به گردان نشد وگردان ثارا. در غم سنگینی به سر می برد و شهادت آنها باعث شده بود که نیروها در یک شوک سنگین و دردناک به سر ببرند .که واقعا جای این دو دلاور همیشه در گردان احساس می شد و این چنین بود که قمیش همیشه در ذهن وافکار نیروهای گردان ثارا…تازنده اند فراموش نشده و نخواهد شد. چرا که دلاورانی را از گردان ثارا… گرفت که نامشان و رزمشان هیچوقت ازذهن ها پاک نخواهد شد نثار روح تمامی شهدا به خصوص شهدای تک قمیش صلوات…الماس دعا .
جمشید پاپی نژاد…

بعد از شهادت شهید علی حسن نوری فرماندهی گردان را با هماهنگی حاج نوری فرمانده لشگر خودم بعهده گرفتم که روحیه نیروها تقویت شود.
تعدادی از نیروهای گردان به سنگر فرماندهی آمدند و اظهار داشتند که باید در آزمون کنکور شرکت کنند از طرفی لشگر وضعیت آماده باش اعلام کرده بود . از طرفی آینده نیروها از طرفی وضعیت جبهه . با توکل بخدا بچه ها را با مینی بوس گردان به بروجرد فرستادم با این شرط که فقط در آزمون شرکت کنند و سریعا برگردند همه قول اخلاقی دادند یادم نمیرود که تعدادی از آنها حتی برای سرکشی به خانواده هم نرفته بودند و با همان مینی بوس ۲۴ ساعته خود را به گردان معرفی کردند.
بعد از قبول قطعنامه‌ که برای ادامه تحصیل به دانشگاه رفتم چند نفر از آنها را که‌قبول شده‌بودند در دانشگاه دیدم و اظهار کردند که اینجانب باعث شده ام که بتوانند ادامه تحصیل دهند.
عبدالهی فرمانده وقت سپاه بروجرد

پاسدارشهید علی حسن نوری آخرین فرمانده گردان شهید ثارالله شهیدی که با دستان خالی در برابر خیل هجوم دشمن روی تپه قمیش در سلیمانیه عراق ایستاد “آخرین مدافع”…”آخرین مقاومت” آری همه بچه های گردان شهید ،زخمی وبخاطر هجمه گسترده دشمن پراکنده وحلقه محاصره تنگ تر شده بود ثقل هجوم دشمن سمت فرمانده بود، دشمن خوب دریافت کرده بود، او یک تنه یک لشگر بود! بیسیم چی شهید می گفت بعثی ها به چند متری شهید رسیده بودند وایشان مهماتی نداشت دست در خاک و سنگ می کرد و بسوی دشمن پرتاب می کرد.سردار کشکولی فرمانده محور عملیات می گفت شهید نوری اسوه تبعیت پذیری و ولایتمداری بود…بابیسیم آخرین حرفم بهش این بود علی حسن مقاومت کن … و اویک تنه ایستاد تا تیر بر پیشانیش نشست وآخرین شهید شد. پیکر پاکش همراه با پانزده نفر از همرزمانش سالیان سال بر روی قمیش همچنان از مرز بوم ایران زمین و ولایت، پاسداری می کرد. روحش شاد یاد وخاطره اش گرامی باد .
مردان حقیقت
که به حق پیوستند
از دام تعلقات دنیا رستند
چشمی به
تماشای جهان بگشودند
دیدند،که دیدنیندارد،
بستند..


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
آخرین مطالب
* اسامی شهدای بروجرد به همراه لینک مطالب مندرج در وبلاگ * مرتبه
* شهید احمدرضا گودرزی فرزند علی شاه *
مرتبه
* شهید حسین نقدی *
مرتبه
* شهید میثم معظمی گودرزی فرزند حاج غلام *
مرتبه
* شهید حمیدرضا روزبهانی *
مرتبه
* شهیده معصومه پیرهادی *
مرتبه
* شهید عباس پیریایی *
مرتبه
* شهید علی حسین محمدی *
مرتبه
* شهید ایمان گودرزی فرزند حسین *
مرتبه
* شهید هوشنگ ناصرپور *
مرتبه
* شهید محمدحسین محلوج فرزند غلامعلی *
مرتبه
* شهید حسن هاشمی فرزند علی کرم *
مرتبه
* شهید قدرت الله صوفی فرزند نقی *
مرتبه
* شهید محمد یاری  فرزند محمدصادق *
مرتبه
* شهید بهرام معظمی گودرزی فرزند رحیم *
مرتبه
* شهید یارمحمد فتح الهی فرزند عبدالمحمد *
مرتبه
* شهید خسرو مبراء فرزند جواد *
مرتبه
* شهید جواد مبراء فرزند یدالله *
مرتبه
* شهید محسن گودرزی فرزند محمد *
مرتبه
* شهیده سیده بتول فاطمی همسر سیدابوالقاسم *
مرتبه
* شهید محسن حاجبی فرزند حسن *
مرتبه
* شهید منوچهر خسروی فرزند احمد *
مرتبه
* شهید هادی مخلصی فرزند یوسف *
مرتبه
* شهید مهدی مخلصی فرزند یوسف *
مرتبه
* شهید حجت الله نیک زاد فرزند مرادعلی *
مرتبه
* شهیده سعیده عیدی زاده دزفولی فرزند عبدالصمد *
مرتبه
* شهید عباس نصرالهی فرزند علی مراد *
مرتبه
* شهید غلامرضا باجلان فرزند هاشم *
مرتبه
* شهید طالب نظری پور فرزند امیر *
مرتبه
* شهید محمدیوسف نقوی فرزند محمدصادق *
مرتبه
 .: شهداي شهرستان بروجرد  :.

ابتداي همین صفحه

شهدای شاخص              بروجرد
امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا كمتر از شهادت نیست. ( امام خامنه ای)

برای مشاهده ی زندگینامه ،
لطفا بر روی عکس کلیک کنید

شهدای فرهنگی          بروجرد
امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا كمتر از شهادت نیست. ( امام خامنه ای)

برای مشاهده ی زندگینامه ،
لطفا بر روی عکس کلیک کنید

سایت های قرآنی

وب سايت دارالقرآن الکریم


وب سايت ختم قرآن مجيد


آموزش آنلاین روانخوانی قرآن کریم


آموزش آنلاین تجوید قرآن کریم


آموزش حفظ قرآن کریم


تالار گفتمان قرآنی


موضوعات
موضوعات

پيوند هاي وبلاگ
آمار های وبلاگ
آرشیو مطالب
آبان ۱۴۰۴
مهر ۱۴۰۴
شهریور ۱۴۰۴
مرداد ۱۴۰۴
خرداد ۱۴۰۴
اردیبهشت ۱۴۰۴
فروردین ۱۴۰۴
اسفند ۱۴۰۳
بهمن ۱۴۰۳
دی ۱۴۰۳
آذر ۱۴۰۳
آبان ۱۴۰۳
مهر ۱۴۰۳
شهریور ۱۴۰۳
مرداد ۱۴۰۳
تیر ۱۴۰۳
خرداد ۱۴۰۳
اردیبهشت ۱۴۰۳
فروردین ۱۴۰۳
بهمن ۱۴۰۲
دی ۱۴۰۲
آذر ۱۴۰۲
آبان ۱۴۰۲
مهر ۱۴۰۲
شهریور ۱۴۰۲
مرداد ۱۴۰۲
تیر ۱۴۰۲
خرداد ۱۴۰۲
اردیبهشت ۱۴۰۲
فروردین ۱۴۰۲
اسفند ۱۴۰۱
بهمن ۱۴۰۱
دی ۱۴۰۱
آذر ۱۴۰۱
آبان ۱۴۰۱
مهر ۱۴۰۱
آرشيو

* امکانات

-------- (۱) ---------