شهداي شهرستان بروجرد
رهســپاریم     بـا ولایت        تـا شـهادت
جانم فدای رهبر
  جانم فدای رهبر  اين هشيارى، موقع‌سنجى، لحظه را به حساب آوردن، خصوصيت برجسته و مهمى است كه بايد ملت ما در همه‌ى موارد متوجه باشند؛ آنجایى كه دشمنى و توطئه‌ى دشمن حس مي شود، به صورت لحظه‌اى بايد همه حساسيت نشان بدهند. (امام خامنه ای)

بسیجی ام ، بسیجی ام
فدایی ولایتم

ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم
در ره عشق جگر دار تر از صد مَردیم
هر زمان یاد خمینی به سر افتد ما را
دور سیّد علی خامنه ای می گردیم

بسیجی ام ، بسیجی ام
فدایی ولایتم

پرکاربرد ها
نیازهای روزانه

مخـاطب محـترم لطـفاً
برای ورود به هر یک از بخش های ذیل ،
بر روی تصویر مربوطه کلیک نمایید
--------------------

 ساعت ، تقویم و مناسبت های امروز
ساعت ، تقویم
و مناسبت های امروز

......................................


اخبار امروز به روایت
روزنامه های صبح و عصر

......................................


گزارش وضعیت آب و هوای بروجرد

......................................


لینک ارگان های مهم دولتی



برچسب‌ها
اوقات شرعی
پیوندهای روزانه
امکانات جانبی



در اين وبلاگ
در كل اينترنت

ابزار ها
اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
فهرست شهدای والامقام شهرستان بروجرد
( به ترتیب حروف الفبا ) شهدای ثبت شده در وبلاگ
مخـاطب محـترم لطـفاً برای دسترسی به اطلاعات شهدا
بر روی هریک از حروف الفبا و یا نماد عملیات ها کلیک نمایید







تماس با ما



برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : شنبه دوم فروردین ۱۴۰۴

شهید حجت الله یارمحمدی

شهید حجت الله یارمحمدی

نام : حجت الله

نام خانوادگی : یارمحمدی

نام پدز : محمدرضا

نام مادر : خانم سلطان

تاریخ تولد : 1315/04/09

محل تولد : بروجرد

شغل : بنا و معمار

رسته : بسیجی

تاریخ اسارت : 1361/04/25

تاریخ شهادت : 1361/09/20

محل شهادت : اردوگاه موصل عراق

آرامگاه: گلزار شهدای روستای جوراب از توابع شهرستان ملایر

کد ایثارگری : 6132952

زندگینامه

در روز نهم تير ماه سال 1315 ، در شهرستان بروجرد به دنيا آمد. پدرش محمدرضا و مادرش خانم سلطان نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. بنا و معمار بود. سال 1338 ازدواج كرد و صاحب شش پسر و سه دختر شد.

از سوی بسيج در جبهه حضور يافت. در روز بيست و پنجم تير ماه سال 1361 ، در مناطق جنگی کردستان به اسارت درآمد و بر اثر عوارض ناشی از آن در اردوگاه اسرا عراق به شهادت رسيد. پیكرش مدت ها در منطقه باقی ماند و در روز اول فروردين ماه سال 1381 پس از تفحص، در گلزار شهدای روستای جوراب از توابع شهرستان ملاير به خاك سپرده شد.

منبع:
فرهنگ اعلام شهدا: استان همدان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1393، صفحه 820.


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : یکشنبه بیست و سوم مهر ۱۴۰۲

شهید فرج اله مقومی

شهید فرج اله مقومی

نام : فرج اله

نام خانوادگی : مقومی

نام پدر : میرزامحمدحسین

نام مادر : طاهره

تاریخ تولد : 1309/09/16

محل تولد : بروجرد

شغل : کارمند اداره ی بهداشت

تاریخ اسارت : 1365/02/30

محل اسارت : حاج عمران

تاریخ شهادت : 1365/03/06

محل شهادت : زندان های عراق

آرامگاه : گلزار بهشت شهدای بروجرد

کد ایثارگری : 6535228

زندگینامه

شهید مقومی در روز نهم آذر ماه سال 1309 ، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش محمدحسين ( فوت 1359 ) و مادرش طاهره (فوت 1363 ) نام داشت. تا پايان دوره ابتدايي درس خواند. كارمند اداره بهداشت بود. سال 1344 ازدواج كرد و صاحب دو پسر و دو دختر شد.

به عنوان بسيجی در جبهه حضور یافت. در روز ششم خرداد ماه سال 1365 ، در حاج عمران عراق به اسارت درآمد و در زندان های عراق بر اثر شكنجه به شهادت رسيد. پیکر پاک و مطهر وی پس از انتقال به ايران در گلزار بهشت شهدای زادگاهش بروجرد آرام گرفت و آرامگاه او زیارتگاه عاشقان ایثار و شهادت شد.

منبع:
فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 605.


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : یکشنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۲

رحم خدا معظمی گودرزی

رحم خدا معظمی گودرزی

نام : رحم خدا

نام خانوادگی : معظمی گودرزی

نام پدر : جهانگیر

نام مادر : فرهنگ

تاریخ تولد : 1300/01/07

محل تولد : بروجرد

تاریخ اسارت : 1361/11/18

محل اسارت : فکه

تاریخ شهادت : 1366/05/11

محل شهادت : زندان های الانبار عراق

آرامگاه : گلزار بهشت شهدای بروجرد

کد ایثارگری : 0000000

زندگینامه

در روز هفتم فروردین ماه سال 1300 ، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش جهانگیر و مادرش فرهنگ نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. كشاورزی می کرد. در سال 1330 ازدواج كرد و صاحب سه پسر و یك دختر شد.

به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. در روز هجدهم مرداد ماه سال 1361 ، در عملیات والفجر مقدماتی در منطفه ی فكه به اسارت نیروهای عراقی درآمد و در روز یازدهم مرداد ماه سال 1366 ، در زندان های الانبار عراق بر اثر شكنجه به شهادت رسید. تربت پاک او در گلزار بهشت شهدای شهرستان بروجرد واقع است.

منبع:
فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 599.


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : دوشنبه چهارم مهر ۱۴۰۱

شهید علامحمد تقوی

شهید علامحمد تقوی

نام : علامحمد

نام خانوادگی : تقوی

نام پدر : عباس

نام مادر : سکینه

تاریخ تولد : 1310/01/01

محل تولد : روستای دره گرم بروجرد

درجه : ستواندوم

نوع استخدام : کادر شهربانی (فراجا)

تاریخ اسارت : 1359/07/19

محل اسارت : خرمشهر

تاریخ شهادت : 1362/12/09

محل شهادت : زندان عراق

علت شهادت : شکنجه نیروهای بعثی

آرامگاه : گلزار بهشت شهدای بروجرد

کد ایثارگری : 6205517

زندگینامه

در روز اول فروردین ماه سال 1310 ، در روستای دره گرم از توابع شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش عباس و مادرش سكینه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. استواردوم ژاندارمری بود. سال 1341 ازدواج كرد و صاحب پنج پسر شد.

شهید علامحمد تقوی در تاریخ 1310/01/01 در روستای دره گرم بروجرد در میان خانواده ای متدین و مسلمان و سرشار از نور و معنویت و عشق به یكتا پرستی متولد شد. نام او را محمد نهادند. پدرش عباس و مادرش سكینه نام داشت. دوران کودکی را در میان اهل روستا و با همان صداقت و صمیمیت روستایی به سرعت سپری کرد. از همان كودكی با تعلیم و تربیت اسلامی اشنا گردید.

او همیشه به خاطر اخلاق و رفتار حسنه ای كه داشت زبانزد خاص و عام بود. سپس برای کسب دانش راهی دبستان شد و تا پایان دوره راهنمایی درس را ادامه داد. در کنار درس و مدرسه کارهای سخت کشاورزی هم بود که به علت کمک به خانواده از ادامه تحصیل باز ماند. با رسیدن به جوانی عازم خدمت سربازی گردید. و بعد از ان هم در شهربانی استخدام شده و در شهربانی استان خوزستان مشغول شد. ایشان در سال 1340 ازدواج نمود كه ثمره آن 5 فرزند پسر است كه یكی از آن‌ها بعد از اسارت پدر به دنیا آمد.

شهید با قرآن انس و الفتی خاص داشت به نماز و امر به معروف و نهی از منكر اهمیت زیادی می‌داد. بعد از پیروزی انقلاب یكی از افتخارات شهید این بود كه در خدمت حكومت جمهوری اسلامی باشد.

با شروع جنگ تحمیلی از سوی رژیم بعث به خرمشهر و محاصره این شهر خالصانه و مجدانه در سنگر مسجد جامع به حفاظت از كیان و ناموس خویش پرداخته تا این كه سر انجام او در جاده دار خوین هنگامی كه از اهواز به سوی خرمشهر روانه بود به همراه خواهرزاده‌اش به اسارت دشمن در آمد. مجدداٌ از این زمان مبارزه ای جدید آغاز شد و ایشان در اردوگاه به تشكیل کلاس‌های قرآن مبادرت نمود و به ترویج مسائل مذهبی مشغول بودند. ایشان همیشه مورد آزار و اذیت بعثی‌ها بود به حدی كه شکنجه‌ها و آزار و اذیت‌های ارتش بعثی عراق بر اثر شکنجه‌های شدید در تاریخ 1362/12/09 به شهادت رسید و در شهر موصل در مقبره الكوخ مدفون شد. که پس از سال‌ها دوری از وطن همراه با سایر شهدای آزاده ، به وطن بازگشت و در تاریخ 1381/05/07 در گلزار شهدای بروجرد آرام گرفت. از این شهید گرانقدر پنج فرزند صالح که هر کدام همچون نگینی درخشان در کشور مشغول خدمت رسانی به مردم هستند، به یادگار مانده که نشان از تربیت در مکتب عشق به علی و اولاد علی (علیه السلام) و سرپرستی مادری زینب گونه که همچنین مفاخری تربیت نموده‌اند.

شهید علامحمد تقوی از پرسنل کادر ژاندارمری پس از رشادت و مقاومت فراوان در مقابل دشمن بعثی در روز نوزدهم مهرماه سال 1359 در سنگر مسجد جامع خرمشهر، به اسارت دژخیمان بعث عراق درآمد و سرانجام در روز نهم اسفند ماه سال 1362، در زندان های عراق بر اثر شکنجه به شهادت رسید و در شهر موصل در مقبره الکوخ به خاک سپرده شد که پس از سال ها پیکر پاکش در تاریخ 1381/05/07 به وطن بازگشت و تربت پاکش در گلزار بهشت شهدای بروجرد زیارتگاه خیل عظیم عاشقان ایثار و شهادت شد.

منبع:
فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 143.

وصیت نامه

فرزندانمᴉ تا می‌توانید در جستجوی حقیقت باشید تا آن را دریابید. فرزندان عزیزم سفارش می‌کنم شما را به فرا گیری علم، آری علمی که توأم با ایمان باشد. بسیار کوشا باشید و پیرو صدیق قرآن باشید و پیرو صدیق قرآن باشید و از مطالعه کوتاهی نکنید. صبور باشید و راه من را ادامه دهید تا در جامعه مفید باشید.

سالهای اسارت

گذز زمان سال‌هاست که نتوانسته فضای خانه را از عطر و بوی تو خالی کند. هنوز هم برای یادآوری خاطرات زیبای تو به گوشه گوشه خانه سر می‌کشیم و به یاد تو نفس را در سینه‌هایمان پر می‌کنیم.

وی به تحصیل علاقه داشت و پس از ازدواج با همسری متدین ازدواج کرد و صاحب 5 فرزند پسر شد در نامه‌ها و وصیت نامه ی خود ، فرزندان را به مطالعه و تحصیل بسیار سفارش کرده است. او با پوشیدن لباس مقدس نظام انقلاب اسلامی عازم مناطق نبرد شد و دفاع از نوامیس کشور مسلمان ایران را سرلوحه حضور خود در جبهه قرار داد. در زمان جبهه با درجه ستوان سومی شهربانی در حال انجام عملیات بود. که به اسارت بعثی‌ها درآمد و در اردوگاه عراق بر اثر شکنجه‌های دشمن شهید شد. تربت پاکش در گلزار بهشت شهدای بروجرد قرار دارد. ( نقل از فرزند شهید)


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
            تاريخ : شنبه بیست و دوم مرداد ۱۴۰۱

شهید سیدمصطفی اسماعیل زاده کاشانی

شهید سیدمصطفی اسماعیل زاده کاشانی

نام : سیدمصطفی

نام خانوادگی : اسماعیل زاده کاشانی

نام پدر : حسن

نام مادر : فاطمه

تاریخ تولد : 1336/10/20

محل تولد : بروجرد

شغل : معلم

تاریخ اسارت : 1365/03/02

تاریخ شهادت : 1365/03/09

محل شهادت : عملیات حاج عمران ، اردوگاه موصل عراق

آرامگاه : گلزار بهشت شهدای شهرستان بروجرد

کد ایثارگری : 6502477

زندگینامه

شهید سیدمصطفی اسماعیل زاده در روز بیستم دی ماه سال 1336، در شهرستان بروجرد چشم به جهان گشود. پدرش حسن، خواربارفروش بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره کارشناسی در رشته معارف اسلامی درس خواند. دبیر آموزش و پرورش بود.

به عنوان نیروی بسیجی در جبهه حضور یافت و در روز دوم خرداد ماه سال 1365 عملیات حاج عمران پس از اصابت ترکش به ناحیه ی کتف به اسارت نیروهای عراقی درآمد. در روز نهم خرداد ماه سال 1365، در عراق بر اثر زخم های ناشی از مجروحیت و شکنجه های دوران اسارت به شهادت رسید. تربت پاک او در گلزار بهشت شهدای شهرستان بروجرد زیارتگاه عاشقان ایثار و شهادت است.

منبع:
فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 37.

شهید سیدمصطفی اسماعیل زاده

زندگینامه شهید سید مصطفی اسماعیل زاده
یکی از پیروان و تربیت شدگان فرهنگ الهی و یاوران امام شهید با وقار و مخلص سید مصطفی می باشد که در سال 1336در خانواده ای مذهبی پا به عرصه وجود گذاشت و در محیط با صفای خانواده ، زیبایی زندگی را در سایه مذهب و ایمان به خدا درک کرد.

از همان اوایل کودکی با شرکت در نماز جماعت نسبت به جلسات مذهبی و قرآن علاقه وافری نشان داد و در دوران ابتدایی با مسائل مذهبی با تلاش مداوم و هوش سرشارش ، از او یک دانش آموز برجسته و ممتاز ساخته بود و از بدو ورود به دبیرستان نبوغ نهفته و ذوق هنری خود را در زمینه خطاطی نشان داده و مقام اول خوشنویسی را در رشته نستعلیق کسب نمود و همواره این استعداد هنری را در مسیر کاملا مذهبی و انقلابی بکار گرفت.همچنین با حضور مرتب در جلسات قرائت قرآن استعداد و لیاقت خود را بروز نمود و به سرپرستی و تصحیح قاریان قرآن نائل آمد و با علوم قرآنی و احکام دینی کاملا مانوس بود و همزمان با تحصیلات دبیرستانی و تحصیلات حوزه ای خود را تا حد سطح گذراند. و با موفقیت تمام دوران دبیرستان را به اتمام رسانید و در رشته طبیعی موفق به اخذ دیپلم گردید.

پس از اخذ دیپلم با شرکت در امتحانات ورودی دانشسرای راهنمایی تحصیلی بروجرد در رشته ادبیات و علوم انسانی پذیرفته و تحصیلات خود را در این رشته به پایان رسانید.

با پیروزی انقلاب اسلامی که تقریبا مصادف بود با فارغ التحصیل شدن او ، زندگی و هستی خود را وقف هدایت و رشد و آموزش نوجوانان نمود و با تدریس علوم دینی و تربیتی و قرآنی تلاش خستگی ناپذیر خود را مبذول نمود.در شرایط سخت و دشوار اوایل انقلاب که گروهک ها و آشوبگران از یک طرف و بی تفاوت ها و بی رنگی های طاقوت از طرف دیگر در صف آموزش و پرورش اعمال قدرت می نمودند و کلاس ها و خیابان ها صحنه مزاحمت های آنها بود.وی با قبول مسئولیت سنگین به خدمت عاشقانه خود ادامه داد و در انجمن اسلامی معلمان یکی از اعضای فعال آن به شمار می رفت.و با درک عمیق نسبت به مسائل مذهبی ذوق هنری خویش را (خطاطی) با تعهد معلمی به هم آمیخت و در پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی ایران و همکاری نمودن با سایر ارگان های انقلابی و اسلامی مردانه کوشید.

شایستگی و لیاقت و نیز احساس مسئولیت او را انسانی مورد اعتماد همگان ساخته و بر این اساس بود که مدتی مسئولیت دانشسرای تربیت معلم خرم آباد به وی داده شد.آن زمان کمتر کسی این مسئولیت را قبول می کرد اما او با پذیرفتن این مسئولیت در مدت یک سال تصدی خود پیوسته دانشجویان تربیت معلم را به فراگیری مسائل دینی ترغیب می نمود.سپس به فکر اینکه مرکز تربیت معلم شهید مطهری تاسیس شود با تلاش بی وقفه خود این مرکز را با زحمات شبانه روزی در بروجرد دایر نمود و خود با عنوان معاون آموزشی مرکز به انجام رسالت الهی اقدام نمود و در برنامه های صبحگاهی دانشجویان یک سلسله مباحث تربیتی را برای آنها فراهم آورد و از اساتیدی که در این فن کار کرده بود برای سود رساندن به دانشجویان بهره برد.همچنان که در خاطراتش می نویسد:یکی از محاسن شغل معلمی این است که چنانچه انسان مقید باشد خود را در برابر گفته های خویش مسئول می داند و کرده را بر گفته مقدم می شمرد و در حقیقت تعلیم نفس می دهد ، هیچگاه فراموش نمی کنم وقتی برای بچه های تربیت معلم بروجرد به هنگام مراسم صبحگاه درباره نماز و مقدسات آن و فلسفه انجام این فریضه سلسله مطالبی ایراد می نمودم و آنان را به طهارت دائمی تشویق می کردم بر خود لازم نمودم به منظور تاثیر و نفی کلام حتی الامکان با وضو باشم.

بالاخره در ادامه فعالیت های خالصانه اش ماندن در آن سطح از معلومات را برای خود کم می دید و در رشته ادبیات فارسی دانشگاه تربیت معلم تهران پذیرفته شد و با توجه به همزمان بودن تدریس در دبیرستانهای بروجرد و تحصیل در دانشگاه نمرات پایان هر ترم نمونه های گویایی از تلاش و جدیت و علاقمندی وی به مباحث علمی بود.اما از آنجا که از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران لحظه ای آرام و قرار نداشت و با تلاش بی شائبه خود به امر یاری رساندن به هموطنان جنگ زده در ستاد کمک به جنگ زدگان به طور شبانه روزی فعالیت می نمود و در کنار این خدمت خالصانه در ترویج فرهنگ اسلامی کوشا بود و در کلاس درس و مدرسه معلمی دلسوز و متعهد بود که دانش آموزان را نسبت به جبهه و جنگ و اهداف جمهوری اسلامی آگاه می نمود.اما سرانجام در ارتباط عاشقانه و عارفانه اش با معبود حقیقی خود به جذبه هایی از شور و هیجان رسید که دیگر درس و بحث و دانشکده در مقابل لقاء الهی برایش خاکدانی تیره بیش نبود. همچنانکه در خاطراتش می نویسد:
الدنیا سجن المومن و الجنه الکافر
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت یک چند نیز خدمت معشوق و می ، کنم
بشوی اوراق اگر همدرس مائی که حرف عشق در دفتر نباشد
و در پی این تفکر بود که عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شد و همگام در دو جبهه رزم و فرهنگ پیروز جلو رفت زیرا او خوب دریافته بود که رزم در جبهه و ترویج فرهنگ اسلامی ملازم یکدیگرند.در چند روزی که نیروها در خط مقدم آماده می شدند شبها جلسات سخنرانی و هدایت به سوی تقوی را فراموش ننمود.حتی زمانی که به وی گفته شد"فعلا شما به خط مقدم نروید زیرا در پشت جبهه بیشتر به فکر و قلم شما نیاز می باشد "گفت:چطور ممکن است من که شما را به مقدم بودن در خطوط جبهه سفارش می کنم ، حال خود به صف مقدم نروم و بالاخره در پی آموزش و در زمان استراحت تا دقایق آخر عمر از تدریس و تعلیم باز نماند.

بر سر پیمان خود مبنی بر وفاداری به احکام الهی و فرامین ملکوتی امام خمینی"رضوان الله تعالی علیه"در 31 اردیبهشت ماه 1365 در منطقه حاج عمران به اسارت دشمن درآمد و در مدت -روز اسارت با استقامت در راه هدف صدمات و شکنجه های دشمن را پذیرفت و ذلت را قبول نکرد.چنانکه سخن آزادگان همرزمش حکایت از رشادت ها و مجاهدت های برخاسته از روح والای این شهید می نماید و در روز 9 خرداد 1360 مصادف با 21 رمضان به مولایش امیر المومنین اقتداء نمود و با اطمینان نفس و دخول در صف عبادالله به سوی جنت پر کشید و طیران حقیقی آدمیت را متجلی ساخت و به افتخار پرفیض شهادت نائل آمد و مظلومانه و غریبانه در جوار اجداد طاهریش در عراق به خاک سپرده شد و زمانی خانواده و دوستان و آشنایانش را به سوگ نشاند که 4 سال و اندی انتظار را تحمل نمودند به امید اینکه این زائر کربلای حسین را در آغوش کشند و بر سجده گاهش بوسه زنند اما کاروانیان آزاده و همسفرانش هر کدام خیر عروج الی الله او را آوردند که در ادامه هجرت الی الله خویش به ملکوت خدا پیوسته است و بر طبق وصیتش در دوران اسارت به یکی از همرزمانش مهری از خاک کربلا و حسین برای خانواده اش آوردند تا جای بوسه بر سجده گاهش بر تربت حسین( علیه السلام ) بوسه زنند. هر چند که قلم قاصر است از بیان خصوصیات شهدا اما به منظور ادامه دادن راه این شهید بطور مختصر از خصوصیات بارز وی فروتنی، ایثار، نظم و انضباط و دقت در کارها و اخلاق پسندیده اسلامیش نام برد و سوز و گداز خارج از وصفی که برای هدایت جوانان داشت و به شکل های گوناگون آفت ها و موانع این راه رشد و رستگاری را از سر راه بر می داشت.

ایام فراغت او به مطالعه و تحقیق سپری می شد و حضور او در محافل جز برای تبلیغ احکام الهی و دفاع از آرمان های انقلابی به چیز دیگری معطوف نمی شد و بی آنکه سخنی بگوید اخلاق و رفتار و چهره معصومانه اش درس ایمان می داد.در محیط خانه با اخلاق خوب و محبت های زایدالوصف نسبت به اعضای خانواده به خصوص به مادر گرامیش و کمک نمودن در کارها به آنان در بیرون با سکوت و قاطعیت و وقار خود سرمشق و الگو بود.رفتارش در محل کار دانش آموزان و همکاران را به یاد خدا و امید داشت و آرمان های انقلاب اسلامی را زنده تر می کرد و تحرک زاید الوصفی را در جمع فرهنگیان ایجاد می کرد تا از او سوالی نمی شد سخنی نمی گفت و سکوت می کرد اما نسبت به پایمال شدن حقی دیگر سکوت را جایز ندانسته و با قاطعیت تمام از حق دفاع کرده و تا پای جان فداکاری می نمود.

نسبت به نماز اول وقت و شرکت در نماز جماعت و جمعه یا به جا آوردن مستحبات ( خواندن ادعیه روزانه،کمیل ، توسل و ...) اهمیت بسیاری داده و همیشه با وضو بود. کلیه دوستان و آشنایان و همرزمان که با این شهید در ارتباط نزدیک بوده ازعان می دارند که وی چنین خصوصیات اخلاقی را دارا بوده است.و بالاخره این فرزندی که در مکتب حسین ( علیه السلام ) تعلیم دید لیاقت و کاردانی خود را در کلیه زمینه ها به اثبات رساند. و رفت آنکه به ما چگونه زیستن را آموخت.راه خونبار و یاد گرامی او مستدام باد.

وصیت نامه شهید سید مصطفی اسماعیل زاده
بسم الله الرحمن الرحیم
الدنیاسجن المومن و جنه الکافر
نخست به یگانگی خدا و بعثت انبیا بویژه رسول معظم اسلام آن وجود مقدس که نورش مقدم بر جهان و جهانیان آفریده شد و امامت رهبران عظام و غیبت ولی الله اعظم آن جان جهان و یوسف در پس پرده غیبت زهرا(س)اقرار و اذعان می نمایم و معاد آن بازگشت انسان ها و احضار به محضر پروردگار را جهت اقامه عدل تصدیق می نمایم و عدالت خداوند را به عنوان اصلی لازمه اصول دیگر معترفم.

نهال یکتاپرستی از آغاز با خون آبیاری شده است و برومندی بزرگ نهال سرفراز اسلام تاکنون خون بیشتری طلبیده است. ظالمان تاریخ با خون ارتزاق معاش نموده اند و جهانخواران بیستم پیش از آنها خون خورده است.فرزندانی که در مکتب بزرگ آموزگار شهادت حسین( علیه السلام ) تعلیم دیده اند لیاقت و کاردانی خود را به اثبات رسانده اند.در حالی که کالبدشان بر روی زمین افتاده روح مقدسشان در اعلی علیین به پرواز برگرد بیت معمور مشغول است.

ندای هل من ناصر ینصرنی که از آموزگاران یاری طلبیده هنوز پرده گوش را می نوازد.یاوران راستین حسین کمر همت را محکم بربستند.جمعی روی در نقاب خاک با جانی پاک در کشیدند و حجاب تن بردریدند و بر شیفتگان جهانست خندیدند.گروهی نیز در اسارت دشمن زبون هر لحظه بر ایمان و آرمان خویشتن شهادت می دهند.برخی عضوی یا اعضایی را در طبق اخلاص نهاده و تقدیم جانانه نمودند.عزیزترین گل های خانواده هایی ذرات وجودیشان به جهان مخلوق خداوندی پیوسته و جانانی نیز اثری از آن به دست نیامده است.دیگر چه جای درنگ است؟مگر هدف از زیستن چیست؟تا چند سال دیگر می توان زیست؟و تا آن زمان جز افزونی بر معصیت و انباشتن شرمساری و خجلت چیزی همراهی امان خواهد کرد؟براستی تا چه زمانی می توان شاهد پر پر شدن گل های بستان اسلام بود و ماندن را با همه زبونی تحمل کرد؟مگر حسین به ما نیاموخته است که یا زندگی شرافتمندانه و بدور از ننگ و یا مرگی آزادانه حتی با انجام جنگ؟ممکن است این مطالب تسلسل منطقی نداشته باشد اما هر چه هست تاثرات و تاملات روحی در حالاتی استثنایی و نادر است که معترفم تاکنون کمتر به سراغم آمده است.
حتی می گویم یک بار خواندن آن را دیگر تاب و توان ندارم. لحظاتی قبل مراسم تودیع یک گروهان از برگزیدگان و آزادگان را انجام دادیم و چه شکوهمند است لحظه وداع و چه دردمند است این نگاه مگر نه اینست که انسان با عواطفش و احساستش زنده است؟پس چگونه می توان رفتن به قربانگاه عزیزان را مشاهده کرد و نگریست حتی اگر اشک جاری نشود.خون در عروق انسان به جوش می آید و به کالبد اجتماع سرایت می کند.نمیدانم این این مقال تا کجا اجازت دهد اما مصمم هستم هر آنچه در این آنات جلیل و لحضات استثنایی از صحیفه ذهن بر زبان قلم جاری می شود بر این اوراق نگاشته شود تا دیگر سندی بر مظلومیت تاریخ باشد.زیرا در این اوقات کمتر می توان از مسائل دنیوی و مطالب مادی سخن گفت آنهم برای من که حتی اگر اجبارا توفیق یافتم در مسیر زندگی کمتر به قید وابستگی و تعلقات چنگ زده ام.نمیدانم چگ.نه بدین راه سوق یافتم اما به هنگام سربازی در دوران انقلاب و بخصوص پس از آن عنصری ذهنم را به خود مشغول داشته است و با رسیدن به والا هدفی مشعوف بوده ام.

همواره از زیستن و این گونه بی حاصل زیستن رنج برده ام و در دل گریسته ام آری دنیا زندان مومن است و یاپس زدن آن پرنده روح انسان بال و پری می گشاید و آزادانه عروج می کند و استنشاقی و تنفسی در فضائی که دیگر جرم و آلودگی ندارد و جولانی در میدانی که دیگر از ستم و بیدادگر و بیداد و ستمگر نشانی نیست می کند.بزرگان آموخته اند که برای مرد مرگ در بستر ننگ است و زها به مردنیکه نه برای خوردنی و پوشیدنی و علائق دنیوی بلکه بمنظور دستیابی به هدفی الهی و جاودانی باشد.آیا آموزگارمان نفرمود که:
ان کان دین محمد لم یستقم الا بقتلی فیاسیوف خذینی
گر جز به کشتنم نشود دین حق بلند ای شمشیرها بیائید بر مغز من فرود
پس دیگر جای درنگ نیست اینک استمرار راه امامان و انتقام خون شهیدان به نثار خون در رودخانه مواج خون ها نیازمند است.مطلب بر حوصله وقت می چردو ترسم از آن است که مقدمات مانع از نگارش مطالب اصلی گردد و فرصت فوت شود.نخستین روی سخنم با تنها کسانم و عزیزترین وابستگانم پس از خداست با خانواده ام با گروهی اندک که بیشترین آلام دنیوی را متحمل شده اند.

ابتدا بر گونه های مادر گرامی بوسه می زنم و از او حلالیت می طلبم او که وجودش مایه اصلی وجودم است و پیوسته با رقت قلب و ترحم عاری از توصیف وجودش را و هستی اش را وقف من نموده است و در سال های اخیر محبت آن ودیعه الهی به من و مادر و فرزند رو به افزایش نهاده است و قلم در این بیان کمیت اش لنگ است.

پس از آن قلبم جز به وداع با خواهر عزیزم گواهی نمی دهد. حلالیت طلبیدن از آن خواهر یگانه ضرورتش کمتر از مادر نیست.

دیگر از آن خانواده بس محقر جز پدر و برادر بزرگوارم کسی نیست که مرا حلال نماید و این وداع را تحمل کند. پدری که حیات از تحمل رنجش خبر می دهد و برادری که همواره راهنمایم در زندگی بوده است.

تا جائیکه ذهنم یاری می کند به کسی بدهکار نیستم و از برخی دوستان طلبکارم که خود دانند چیزی از تعلقات دنیوی به جز وجوهی اندک و کتبی محدود ندارم.تنها وصیتم آن است که حداقل به میزان
پنج سال برایم نماز و روزه به جا آورده شود تا در صورت قصور قبلی جبران مافات شود.از تمامی دوستان دانشگاهی ، فرهنگی ،همسایگان ، اقوام ، آشنایان و هر آن کس که بنحوی حقی بر گردنم دارد و لو حق آشنایی محض باشد بدین وسیله پوزش طلبیده ، خداحافظی می نمایم.بخصوص چنانچه زمانه فرصت خداحافظی قبلی نداده باشد.بار دیگر از مادرم آنکه ذکر نامش قلم را تکان می دهد پوزش می طلبم.اگر قبلا مطلب را فاش نکردم راستش خود نیز کاملا مطلع بر آن نبودم و البته عشق آمدنی بود نه آموختنی دیگر زمان درس و مدرسه ای گذشته است و آنچه را مه بزرگان در کتاب و کتابخانه و اجتماع و در بین مردم نیافته اند در اینجا بایستی جستجو نماید. زیرا که:
بشوی اوراق اگر همدرس مائی که حرف عشق در دفتر نباشد
مادر عزیز تر از جان ، جای هیچگونه نگرانی نیست و دیر یا زود همگی بایستی آماده رفتن شویم و روزی در درگاه خداوندی حضور یابیم چنانچه توفیق الهی رفیق راهم شد همچنانکه خداوند وعده فرموده و تخلفی در آن نیست کفاره ای برای گناهانم و افتخاری برای تو به عنوان یک مادر قهرمان و زجر کشیده و مقاوم است. من در مقامی نیستم که کسی را از گریه منع کنم یا مطلبی دیگر بگویم. زیرا عواطف رقیق انسانی نشانه ای جز اشک ندارد و گریه خود زبانی بین المللی است و شعاریست که شهادت بر مظلومیت انسان هایی می دهد که از دنیا بهره ای و نصیبی جز حرمان نداشته اند اما تقاضای عاجزانه ام این است که ندبه و زاری در کار نباشد.زیرا منع شرعی و عقلی دارد.انسان ها در مقابل نسیم تقدیر چاره ای جز خمیدگی ندارند و هر زمان مرگ کسی فرا رسید دیگری را یارای جلوگیری از آن نیست و بقول همسفری شهادت مرگ را جلو نمی اندازد و تا زمانی که ابتدا و انتهای وجودمان خدا باشد و از سوی خدا بیاییم و به نزد او برگردیم بنابراین اندوه و زاری بر مرگ دلیلی ندارد و صحت اش را منطقی تایید نمی کند.

و تو خواهرم اسوه ات زینب است آن اسطوره مقاومت و دلیری ، تو نیز با استمداد ایمان در برابر این ضربت ایستادگی توانی نمود.و پدرم تو نیز زندگیت گواه بر تحمل است و برادر ارجمند وقار تو نیز حاکی از تاب و توان است.ادامه مطلب بیش از این از حوصله وقت خارج است.در خاتمه ضمن شهادت مجدد به اصولی که آرمان شهید ایمان را تشکیل می دهد و درود و سلام بر روان پاک انبیا و شهدا و صالحین و تقدیم سلام به آن امام غائب از نظر چنانچه از این عاصی قبول فرماید و برای لحظه ای جمال منورش را رونق افزای وجود فرماید.و باسلام و درود مجدد به خانواده عزیز و پوزش مجدد همگی شما را به خدای متعال می سپارم.

انا لله و انا الیه راجعون
یکشنبه ساعت چهار و هشت دقیقه بعداز ظهر 1365/2/28 مصطفی اسماعیل زاده

خاطرات سید مرتضی اسماعیل زاده (برادر شهید)

در کارهایی که احساس می کرد به مشورت نیاز دارد با متخصصین مورد اعتمادش مشورت می کرد. با کسانی که از نظر باور و ایمان با او هماهنگ بودند دوست می شد. افرادی را که با عقیده اش مخالف بودند به دو گروه تقسیم کرده بود :

نخست : کسانی که اهل منطق بودند و ظرفیت بحث را داشتند.

دوم: افرادی که هیچ منطقی را نمی پذیرفتند و اهل گفت وگو نبودند.

با گروه اول بحث می کرد و سعی داشت با استفاده از منطق و استدلال عقلی آنها را قانع کند و حتی گاهی اوقات حرف ایشان را که با حق و عقل سازگار بود می پذیرفت. ولی با گروه دوم وارد بحث نمی شد و آنها را به حال خودشان را می گذاشت.

حتی زمانی که محل تحصیل یا کارش خارج از بروجرد بود از کم ترین فرصت هم برای دیدن پدر و مادر استفاده می کرد. مادر را ودیعه ای الهی می دانست. اما با تمام این سامانه وجودش در جامعه مفید بود. این را فعالیت هایی چون شرکت در کمک رسانی به مهاجرین جنگ تحمیلی، یاری رساندن به افراد بی بضاعت، کمک به حل مشکلات تحصیلی دانش آموزان مستمند ثابت می کند. بنا روزی ماشین برادرش را امانت گرفت. می خواست کاری برای خانه انجام دهد. بدنه ی ماشین خراش کوچکی برداشت. خیلی ناراحت شد و از برادر خواهش کرد اجازه دهد تا آن را درست کند ولی ایشان نپذیرفت.

خیلی آرام بود به طوری که بعضی از دوستان با توجه به این آرامش فکر نمی کردند که اهل جبهه و جنگ باشد و بتواند برود اسلحه به دست بگیرد.

به اهل علم، از هر طبقه ای که بودند احترام می گذاشت و تلاش می کرد از آنها بهره مند شود. گاه ساعت دو بعدازظهر، در گرمای تابستان به مسجد می رفت تا از دانش یکی از عالمان که شغلش خوار و بار فروشی بود استفاده کند و گاه در مغازه ی لوله کشی دانشوری بازاری حاضر می شد تا از وی علم بیاموزد. این در حالی بود که خود، تحصیلات دانشگاهی داشت و اهل کتاب خواندن بود در کودکی روخوانی و تجوید قرآن را فرا گرفت و بی غلط قرآن می خواند. در سنین بالاتر پژوهشگر و مدرس قرآن شد.

موقعی که می خواست به جبهه برود. با شگردی خاص رضایت پدر و مادر را گرفت. اگر چه با توجه به علاقه ی زیادش به خانواده دلش برای أنها تنگ می شد ولی احساس وظیفه در برابر دین و کشور این دلتنگی ها را توجیه می کرد. هنگام خداحافظی می توانستی عدم تعلق به دنیا را در چهره اش ببینی.

خاطرات مربوط به شهيد مصطفي اسماعيل زاده
به نقل از برادر شهيد
نهال يكتاپرستي از ابتدا با خون آبياري شده و درخت برومند اسلام تاكنون خون بيشتري طلبيده است و به قول دوستي شهادت مرگ را جلو نمي اندازد .
نوشته اي كه خوانديد بخشي از وصيت نامه شهيد بود كه با شعور انقلابي خود حقانيت اسلام را در قلب تاريخ ثبت نمودند .
برادر بنده از لحاظ اعتقادي بسيار معتقد به مسائل شرعي بودند و از بدو تولد از زماني كه خود را شناختند حتي از دوران دبستان ايشان با حوزه هاي علميه درارتباط بودند قرآن را در حوزه فرا گرفتند و دروسي را در ارتباط با حوزه علميه خواندند.ايشان در مساجد فعاليت زيادي داشتند مكبر و مربي قرآن بودند.به لحاظ مذهبي با كساني كه داراي عقيده هاي مذهبي بودند در ارتباط بود.در زمان انقلاب سرباز بودند و با توجه به فرمايشات امام راحل ايشان كتاب هاي مذهبي زيادي داشتند.در زمان انقلاب سرباز بودند و با توجه به فرمايشات امام راحل ايشان كتاب هاي مذهبي زيادي داشتند.ايشان آن زمان در رضاييه يا همان اروميه امروزي بودند كه يك روز از آنجا به من تلفن زدند و گفتند كه به آنجا بروم با من كار دارد من به آنجا رفتم و به من گفت اينجا چون ساواكي ها به خانه هاي ارتشي ها و سرباز هال مي روند و من مقداري زيادي كتابهاي مذهبي دارم شما بايد اين كتاب ها را با خودتان ببريد كه به دست ساواك نيفتد و براي من مشكلي ايجاد نشود كه من هم كتاب ها را با خودم آوردم البته به دليل شلوغي زياد من آنها را تا شهرستان همدان رساندم و در آنجا پيش يك از دوستان گذاشتم كه البته آن كتابها را بگيريد .
شهيد مصطفي اسماعيل زاده شركت در نماز جمعه و جلسات قرآن داشتند در بدو انقلاب با انجمن اسلامي در ارتباط بودند.ايشان عضو ستاد و امور جنگ زدگان بودند و شبانه روزي در آنجا بودند در مركز تربيت معلم كه ايشان مسئول آنجا بودند بيشتر دانشجويان را به طهارت روح دعوت مي كردند .
حتي در يكي از نوشته هايش دارد كه وقتي من براي دانشجويان در مورد طهارت روح و مقدماتش صحبت مي كنم سعي مي كنم حتماً با وضو باشم كه كلامي را كه مي گويم اثري داشته باشد و خودم هم مقيد به اين اصول باشم.ايشان چون اطلاعات عميقي به لحاظ مسائل ديني و شرعي داشتند جهاد را براي خودشان يك واژه مي دانستند و جز فرضيات به حساب مي آوردند.ايشان از اوايل جنگ رغبت به جنگ داشت و من چون در آنزمان مسئوليت هاي زيادي داشتند به ايشان اجازه نمي دادند به جبهه برود اين بود كه در سال 65 كه حمله حاج عمران شروع شد و چون مي خواستند در حاج عمران عزيمت كردند.بيشتر فرهنگيان به جبهه اعزام شدند و براي كار فرهنگي به آنجا رفتند.اما بعد از چند روز يكي از دوستانش را ديدم كه از آنجا مي گذشت از ايشان پرسيدم كه چرا برگشته اي ايشان به من جواب داد كه به نيروهاي فرهنگي نياز نيست و ما به نيروي رزمنده نياز داريم .
ايشان گفته كه اگر سر كار فرهنگي هم نباشه من حاضرم در خط مقدم خدمت كنم.علت اسارت ايشان هم پيشروي زيادي بود كه در خاك عراق كرده بود و وقتي كه دستور عقب نشيني داده بودند ايشان متوجه نشده بود و وارد خاك عراق شدند و ايشان را اسير كردند و در زير شكنجه هاي دشمن به شهادت رساندند .
شهيد 40 روز مفقودالاثر بود با تماسي كه با دوستان ايشان داشتم گفتند كه در پادگاني كه در تهران يك سري فيلم ها و عكس هايي كه از تلويزيون گرفته شده تعدادي از اسرا در آن ديده مي شد كه ما به آنجا رفتيم و در عكس هاي كه از تلويزيون گرفته بودند ديدم كه ايشان در صف اول اسيران جنگي است كه بعد از 5 الي 6 ماه كه تعدادي از اسيران جنگي به وطن برگشته بودند ايشان جز اين اسرا نبودند كه ما ديگر مي دانستيم كه ايشان به شهادت رسيدند و همين طور هم بود و ايشان در زير شكنجه هاي آنان به شهادت رسيدند.

خاطرات على احمد امیرسرداری (دوست و همکار شهید)

سال شصت و یک با گروهی از دوستان، مدرسان دانشگاه و همکاران فرهنگی، قرار گذاشتیم جلساتی هفتگی تشکیل دهیم که در هر جلسه یک نفر متناسب با نیاز جمع و جامعه مباحثی را مطالعه و مطرح کند. این نشست ها هر هفته در منزل یک نفر انجام می شد. به خاطر حساسیت جلسه ی اول و تمایل ما به ایجاد جاذبه و انگیزه در آن، در انتخاب اولین نفر که می بایست در نخستین جلسه سخنرانی کند حساسیت خاصی نشان دادیم. پس از رایزنی، کسی را بهتر از شهید اسماعیل زاده نشناختیم. شهید اسماعیل زاده هم به خوبی از عهده ی کار برآمد و تحسین همه ی کسانی را که در منزل آقای مهرعلیزاده حضور داشتند، برانگیخت.

تا سال شصت و یک پر رونق ترین کتابخانه ی شخصی بچه های مذهبی شهر، تا آنجا که من دیده بودم، به ایشان تعلق داشت. خیلی اهل کتاب و مطالعه بود و از هر فرصتی برای یادگیری استفاده می کرد. با این که رشته ی تحصیلی اش زبان و ادبیات فارسی بود، به مطالعات دینی و عربی علاقه ی زیادی داشت. نزد « حاج برزویی »، پیرمردی بازاری، در مسجد شیخ احمد، صرف و نحو می خواند و پیشرفت بسیار سریعی داشت به طوری که در مدت کوتاهی جلد چهارم « مبادی العربیه » را به راحتی کار می کرد و حتی گاه، از صرف و نحو عربی اشکال هایی می گرفت که امثال بنده را که رشته ی تحصیلی ام زبان و ادبیات عرب است متحیر می ساخت.

کلامش نافذ بود. قدرت استدالال بالایی داشت. یک سال که آموزش و پرورش استان دچار کمبودها و مشکلات شده بود. گروهی از فرهنگیان با وزیر آموزش و پرورش وقت ملاقات و گفت وگو کردند. تحت تأثیر سخنان شهید، وزیر آموزش و پرورش وقت، رو به قبله نشست، دست هایش را به آسمان بلند کرد و به خاطر تقصیرهایی که در مورد لرستان شده بود از خدا طلب مغفرت کرد.

خاطرات احمد جعفری (همرزم شهید)

ما روز شنبه ساعت یازده صبح به پشت دیوارهای «رمادیه» رسیدیم. همه ی اسرایی را که به این اردوگاه می آوردند سوار چهار دستگاه اتوبوس کرده بودند. من و شهید سید مصطفی اسماعیل زاده با چند نفر دیگر از بچه ها در یک ماشین بودیم. اردوگاه از پشت سیم های خاردار نمایی مبهم و حیرت آور داشت. دیوارهایی به بلندی دو متر و پهنای ده متر، تماما سیم خاردار، دور تا دور آن را محاصره کرده بود. من به علت زخم بدن و خون زیادی که از دست داده بودم در خودم فرو رفته بودم و به اطراف چندان توجهی نمی کردم. اما دقایقی بعد صدایی وحشتناک که همراهان را کنجکاو کرده بود مرا نیز به خود آورد. اسان بیمه ،

درون اردوگاه، پیش از ورود اولین اتوبوس، آرام و بدون گردوخاک بود و لحظاتی پس از این که اولین دستگاه وارد شد گرد وخاک عجیبی با همهمه و فریاد درهم آمیخت و به هوا برخاست. همه چیز برایمان مبهم بود. ورود بچه های دومین اتوبوس به درون محوطه این حالت را تشدید کرد. ما بیشتر نگران شدیم. دیگر دردم را فراموش کرده بودم. حالا نوبت ما شده بود. همه می خواستیم علت این همه سرو صدا و گرد و خاک را بدانیم. من تقریبا آخر صف بودم. از یک در قرمز که فکر می کنم ضدزنگ بود گذشتیم. در، میان انبوه سیم های خاردار کار گذاشته شده بود. دیوار نداشت و تنها دو آهن در طرفین آن، مهارش می کرد. در میان راهرویی از سیم خاردارهای حلقه ای و صاف به جلو حرکت می کردیم. به در دوم رسیدیم که مانند اولی بود. نزدیک دومین در، صدایی بلند و زنگ دار مرا به خود آورد: احمد، علی، حسین، جعفری وقتی نگاه کردم سرگردی از نیروهای دشمن را دیدم که بسیار عصبانی با چهره ای خیس عرق و کلاه قرمزی روی سرش مرا صدا می زد. داشت آمار می گرفت. نامم احمد، پدرم علی و پدربزرگم حسین؛ نام فامیلم که جعفری بود. تأیید کردم. سپس مرا به داخل اردوگاه پرت کردند. بیست نفر رو به روی هم ایستاده بودند. از جلو و پهلو حدود یک متر و نیم با هم فاصله داشتند و راهرویی تشکیل داده بودند. هر کدام یک کابل کلفت در دست داشت. أسرا می بایست از این « تونل مرگ » ( این اسمی است که بچه ها بعدأ رویش گذاشتند ) عبور می کردند. هر اسیر، بسته به قدرت و سرعتش می توانست سریع تر عبور کند و کمتر کتک بخورد. من که حالم روشن بود. یک پایم مجروح بود و نمی توانستم با سرعت عبور کنم. به همین دلیل از هر نفر دست کم دو کابل نصيبم شد. عبورم آن قدر طول کشید که خودشان خجالت کشیدند و دیگر نزدند و از صف بیرونم کشیدند. پس از این استقبال شیطانی ما را با پای برهنه از محوطه ی اردوگاه گذراندند. کف محوطه از ریگ و رمل بود. ریگ ها بر اثر تابش خورشید داغ شده بود. مثل سنگ های تنور سنگکی.

بالاخره پس از این که دقایقی ما را در آن وضعیت به انتظار نشاندند. وسایلمان را که شامل : یک پتو، یک دست لباس، یک قاشق و یک لیوان می شد، تحویلمان دادند و به درون آسایشگاه بردند. بعد از گذاشتن وسایل گفتند بروید دوش بگیرید که این هم خود مصیبتی شد. پیراهن هایمان بر اثر ضربات کابل و زخمها به بدنمان چسبیده بود. در آوردنشان دردناک بود. دردناک تر موقعی بود که زیر دوش ها رفتیم سر دوش ها را برداشته بودند و آب با فشار، شلاق وار روی زخم هایمان می نشست و طاقتمان را می ربود.

هر آسایشگاه بیشتر از چهل نفر جا نداشت ولی آنها شصت و یک نفر را در آن می فرستادند. من و شهید اسماعیل زاده کنار هم، بغل پنجره جایمان بود.

ایشان بسیار آرام بود. چهره ای معصوم و متفکر داشت. خیلی کم حرف میزد. دشمن به خاطر ظاهر مذهبی، نگاه نافذ، ریش متناسب با ترکیب صورت و قدی بلند. او را پاسدار خمینی (ره) می دانست و بدجوری کتک زد.

روزهای اول اسارت به کندی می گذشت و او هر روز رنجورتر و کم حرف تر میشد. شدت ضربه ها به قدری بود که سیستم داخلی بدنش را به هم ریخته بود. فشار جسمی از یک سو و فشار روحی و فکر خانواده از سوی دیگر، دست به دست هم دادند تا او را از پا در آورند.

سرانجام در نخستین دقایق صبح یک روز تازه. ستاره ای شد در آسمان شهادت. پیکر پاکش را درون پتویی گذشتند و مظلومانه، بدون هیچ مراسمی از اردوگاه خارج کردند و در قطعه ی اسرای شهید به خاک سپردند. پس از این صحنه ی اندوهبار دیگر هرگز ندیدم کسی را آن چنان مظلومانه به خاک بسپارند.

شب همان روز، فرماندهی اردوگاه به پشت پنجره آمد و با تهدید و زور مسئول آسایشگاه را مجبور کرد تا برگه ی فوت شهید را که در آن هر گونه ضرب و شتم را انکار کرده بودند، امضا کند.

خاطرات شهید مصطفی اسماعیل زاده کاشانی

در روز اعزام به جبهه در سالن طالقانی تعدادی به این محل مراجعه نموده بودند که اغلب آنان را افراد مسن و بی سواد تشکیل می دادند این امر موجب گشت در پر کردن فرم مخصوص اعزام آنان را یاری نمایم یکی از دوستان مرا به هنگام نوشتن فرم برای دیگران دید و گفت تو هنوز از کار معلمی و نوشتن دست بردار نیستی؟ و من آنجا احساس کردم که معلم همواره بایستی در کار گفتن و نوشتن باشد.

حقیقتاً قلم از نوشتن احساسات و عواطف مادری که فرزندش را برای فرستادن به قتلگاه بدرقه می کند و با اشک چشم امتداد قدمش را آب می ریزد عاجز است. اینان به راستی چقدر با شهامت بودند زیرا از عزیزانی دست می کشیدند که برای رفتن به میدان خون و جنگ و حماسه عازم بودند در نگاه مادران، گریه ،این زبان بین المللی، چیزی نهفته بود که هیچکس جز آن که خود مادر است نمی توانست آن را درک کند. جوانان وارسته ای که خود را از تمام تعلقات دنیوی برای رسیدن به سعادت اخروی بریده بودند و تنها به مسئولیت حیاتی خویش می اندیشیدند آن مادران پاکدامن را از گریه منع می کردند ولی زمانی که جگر در آتش فراق می سوزد به جز گریستن چه آبی بر این آتش می توان ریخت؟

دیدن یکی از پاسداران اعزامی و تنی چند از دانش آموزان را که اینک به ثمر رسیده اند و مسئولیت هایی را عهده دار شده، برخی از امور مهم به دست آنان سپرده شده است در روز اعزام به جبهه این سخن آقای قرائتی را برایم تداعی نمود که « معلم چون پلیس راهنمایی است که بر سر چهارراه ها انجام وظیفه می کند او در یک جا ساکن است در حالی که هر کدام از ماشین هایی که توسط او هدایت شده اند خود به مقصد رسیده و مسیرهایی را پیموده اند»

………

یکی از محاسن شغل معلمی آن است که چنانچه انسان مقید باشد خود را در برابر گفته های خویش مسئول می داند و کرده را بر گفته مقدم می شمرد و در حقیقت تعلیم نفس می دهد، هیچگاه فراموش نمی کنم وقتی برای بچه های تربیت معلم بروجرد به هنگام مراسم صبحگاه درباره نماز و مقدمات آن و فلسفه انجام این فریضه سلسله مطالبی ایراد می نمودم و آنان را به طهارت دائمی تشویق می کردم بر خود الزام نمودم به منظور تاثیر و نفوذ کلام حتی الامکان با وضو باشم.

شهید سید مصطفی اسماعبل زاده کاشانی


                                                           
ارسال توسط :       وبلاگ شهدای بروجرد                                         تعداد مرتبه
آخرین مطالب
* اسامی شهدای بروجرد به همراه لینک مطالب مندرج در وبلاگ * مرتبه
* شهید محمد یاری  فرزند محمدصادق *
مرتبه
* شهید بهرام معظمی گودرزی فرزند رحیم *
مرتبه
* شهید یارمحمد فتح الهی فرزند عبدالمحمد *
مرتبه
* شهید خسرو مبراء فرزند جواد *
مرتبه
* شهید جواد مبراء فرزند یدالله *
مرتبه
* شهید محسن گودرزی فرزند محمد *
مرتبه
* شهیده سیده بتول فاطمی همسر سیدابوالقاسم *
مرتبه
* شهید محسن حاجبی فرزند حسن *
مرتبه
* شهید منوچهر خسروی فرزند احمد *
مرتبه
* شهید هادی مخلصی فرزند یوسف *
مرتبه
* شهید مهدی مخلصی فرزند یوسف *
مرتبه
* شهید حجت الله نیک زاد فرزند مرادعلی *
مرتبه
* شهیده سعیده عیدی زاده دزفولی فرزند عبدالصمد *
مرتبه
* شهید عباس نصرالهی فرزند علی مراد *
مرتبه
* شهید غلامرضا باجلان فرزند هاشم *
مرتبه
* شهید طالب نظری پور فرزند امیر *
مرتبه
* شهید محمدیوسف نقوی فرزند محمدصادق *
مرتبه
* شهید افشین نوروزی فرزند غلامحسن *
مرتبه
* شهید سیداحسان شهیدی فرزند سیدجعفر *
مرتبه
* شهید اصغر پیرزادی فرزند حسین *
مرتبه
* شهید هوشنگ مفتخری فرزند هدایت *
مرتبه
* شهید عبدالامیر ملک نیا فرزند احمد *
مرتبه
* شهید مسیب شجاعی آقبلاغی فرزند احمد *
مرتبه
* شهید اردشیر ارشد فرزند عبدالرحیم *
مرتبه
* شهید جواد دارابی فرزند حیدر *
مرتبه
* شهید علی مروت علی اکبری فرزند علی اصغر *
مرتبه
* شهید محسن عبدالاحدی فرزند ابوالقاسم *
مرتبه
* شهید پرویز تقوایی فرزند فرج الله *
مرتبه
* شهید محسن سقایی فرزند ان شاالله *
مرتبه
 .: شهداي شهرستان بروجرد  :.

ابتداي همین صفحه

شهدای شاخص              بروجرد
امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا كمتر از شهادت نیست. ( امام خامنه ای)

برای مشاهده ی زندگینامه ،
لطفا بر روی عکس کلیک کنید

شهدای فرهنگی          بروجرد
امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا كمتر از شهادت نیست. ( امام خامنه ای)

برای مشاهده ی زندگینامه ،
لطفا بر روی عکس کلیک کنید

سایت های قرآنی

وب سايت دارالقرآن الکریم


وب سايت ختم قرآن مجيد


آموزش آنلاین روانخوانی قرآن کریم


آموزش آنلاین تجوید قرآن کریم


آموزش حفظ قرآن کریم


تالار گفتمان قرآنی


موضوعات
موضوعات

پيوند هاي وبلاگ
آمار های وبلاگ
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۴
مرداد ۱۴۰۴
خرداد ۱۴۰۴
اردیبهشت ۱۴۰۴
فروردین ۱۴۰۴
اسفند ۱۴۰۳
بهمن ۱۴۰۳
دی ۱۴۰۳
آذر ۱۴۰۳
آبان ۱۴۰۳
مهر ۱۴۰۳
شهریور ۱۴۰۳
مرداد ۱۴۰۳
تیر ۱۴۰۳
خرداد ۱۴۰۳
اردیبهشت ۱۴۰۳
فروردین ۱۴۰۳
بهمن ۱۴۰۲
دی ۱۴۰۲
آذر ۱۴۰۲
آبان ۱۴۰۲
مهر ۱۴۰۲
شهریور ۱۴۰۲
مرداد ۱۴۰۲
تیر ۱۴۰۲
خرداد ۱۴۰۲
اردیبهشت ۱۴۰۲
فروردین ۱۴۰۲
اسفند ۱۴۰۱
بهمن ۱۴۰۱
دی ۱۴۰۱
آذر ۱۴۰۱
آبان ۱۴۰۱
مهر ۱۴۰۱
شهریور ۱۴۰۱
مرداد ۱۴۰۱
آرشيو

* امکانات

-------- (۱) ---------